Thursday, February 9, 2012

تحليل و بررسي سروده های شاعران معرفی شده ادبيات معاصر كشور با توجه به نياز جامعه هستي پذيرفت و مسير تحولش را پي گرفت. اگر ا چه جريانات سياسي بيش از سه دهة اخير گاهي سد واقع شده و زماني روند ادبي را به كندي مواجه ساخته است. اما انديشمندان، شاعران، اديبان و عارفان با پيگري و جديت اين بار عظيم و سترگ فرهنگي را با متانت و برده باري به پيش برده اند.


تحليل و بررسي سروده های شاعران معرفی شده
ادبيات معاصر كشور با توجه به نياز جامعه هستي پذيرفت و مسير تحولش را پي گرفت. اگر                                                                                                ا                                                                                                                                                                      چه جريانات سياسي بيش از سه دهة اخير گاهي سد واقع شده و زماني روند ادبي را به كندي مواجه ساخته است. اما انديشمندان، شاعران، اديبان و عارفان با پيگري و جديت اين بار عظيم و سترگ فرهنگي را با متانت و برده باري به پيش برده اند. حتا بيرون از وطن انجمن هاي فرهنگي را تشكيل و حالات گوناگون را ثبت و انعكاس داده اند. زيرا ادبيات در كنار اينكه بيان زيباي هنري و وابسته به احساس و عواطف است، هيچگاهي نميتواند به دور از رويداد ها و رخداد هاي اجتماعي، سياسي، درد و آلام، خوشي و سرور ... مردم شكل بگيرد.
ادبيات از ميان مردم و اجتماع مايه ميگيرد و در ميان مردم پرورش میيابد و بارور ميگردد، گاهي به فلسفه و باور هاي معنوي و عرفاني ميپردازد، زماني حماسه مي آفريند و يا به تاريخ مي آميزد و حواد ث را ثبت مينمايد و گاهي به سنت ها ، عقايد، فرهنگ و تمدن يك جامعه پرداخته و آيينه تمام نماي يك قوم و ملت ميگردد.
 چراكه «هدف و مقصد ادبيات بازتاب و به تصوير كشيدن ابعاد مختلف زنده گي بشري و يا بصورت اخص از يك ملت و يا يك قوم با جلوه هاي رنگارنگ و زيبا در قالب و اشكال متنوع چون شعر، داستان طنز و امثال آن است.»([1])
بايد اظهار نمود كه از دهة سي و چهل بدينسو نو گرايي ها و نو آوريها مانند: شعر نيمايي، شعر سپيد، پارچه هاي ادبي و رومان راهش را در ادبيات معاصر كشور باز نمود و ادبيات مقاومت دركشور هاي همسايه وممالك اروپايي شكل گرفت  و بر غنامندي ادبيات معاصر افزود.
درين ميان ادبيات عرفاني نيز از نظر عرفا و شاعران به دور نمانده و شماري از اصلاح طلبان، مشروطه خواهان در كنار مبارزه سياسي به منظور خود سازي از راه عرفان و تصوف به مبارزه نفسي نيز پرداخته اند. به اين عقيده كه (نخست بايد خود را ساخت و بعد جامعه را) خود سازي را از طريق عرفان از  يادنبرده اند
در عرفان معاصر اگر آغاز اين جريان را از غلام محمد طرزي شخص ترقي خواه، عالم، اصلاح طلب و صوفي منسلك به طريقه نقشبنديه ([2]) در نظر بگيريم بعد توسط محمد انور بسمل متصوف مشروطه خواه عبدالحميد، قاري عبدالله، صوفي عبدالحق بيتاب، عشقري و ديگران ادامه يافته و تا امروز اين مشعل را، فنايي، خير محمد نقشبند، حيدري وجودي و امثالشان فروزان نگهداشته اند. به اين معنا كه عرفا و متصوفين در پهلوي سيرو سلوك، تزكيه و تهذيب نفس، مبارزات سياسي را ازياد نبرده اند. و براي ترقي و تحول اجتماعي در كشور همراه با جريانات سياسي برضد عقب ماني، جهل و ناداني مبارزه نموده و سهم بارز داشته اند. همچنان با ايجاد انجمن ها و حلقه هاي ادبي، برگزاري شب هاي شعر ، عرس ها و نوشتن آثار پر بهاي ادبي در شگوفايي ادبيات معاصر نقش ارزنده را ايفا كرده اند. از لحاظ معنوي مردم را به صراط المستقيم دعوت نموده اند كه همه  بيانگر حضور فعالشان در جامعه ميباشد.
طوريكه در فصل چهارم به ديده آمد عرفاييكه در اين اثر به معرفي گرفته شده اند هر كدام حد اقل دو وحد اكثر بيش از چهل اثر و تأليف دارند كه بررسي شكلي، لفظي و محتوايي همه آثار شان بسافراتر از حوصلة اين محبث ميباشد.
در اين بخش به اشعار و ابيات صوفيانه و عارفانة كه بيشتر گرايش معنوي داشته باشد توجه صورت گرفته است. زيرا هدف از اثر موجود همانا ازرشهاي عرفاني ميباشد. چون عرفا رمز سعادت را با نيروي مجاهدت دريافته و كوشيده اند، كه تجارب شان را به منظور خوشبختي و راه يابي ديگران به اين گنج سعادت از طريق شعر و نوشتن آثار به گونة رمز و اشاره بيان نمايند. اگر چه براي بيان و بازتاب انديشه هاي عرفاني شان از روشهاي گوناگون استفاده نموده اند كه مؤثر ترين و بارزترين آن بيان انديشة عرفاني در قالب شعر است. چون شعر انعكاس هنري و عاطفي، مفاهيم ذهني (انديشه، فكر و حالات) شاعر آميخته با ظرافت، زيبايي و صور خيال در كلام موزون و مقفي است.([3]) با اين تعبير شعرا براي بيان انديشه هاي شان در اين مسير قالبهاي مانند: غزل، مثنوي، مخمس، قصيده، رباعي و غيره را ايجاد و يا انتخاب كرده اند، كه شايسته گي افاده موضوع مورد نظر را دارا  باشد و كوشيده اند در همان قالبي شعر بسرايند، كه هدف را جذاب، زيبا و برازنده تر جلوه دهد. به بيان ديگر قالب بايد لباس زيبنده و مطابق به قامت موضوع و محتواي باشد.
به هر حال اگر خواسته باشيم كاركرد ها و تجارب سروده هاي اين عرفا را از نظر  شكل و محتوا به بررسي گرفته و مرور گذرا نماييم باب سخن را اينگونه مي آغازيم:
1- بررسی شکلی: از جمله عرفاييكه در اين اثر ، مورد توجه و محور پژوهش اند، شماري از ايشان، مانند: صوفي عبدالحق بيتاب، شايق جمال، محمد امين قربت ، خال محمد خسته، محمد انور بسمل، صوفي غلام نبي عشقري، غلام سرور دهقان، حيدري وجودي، غلام محمد شورش، فيض محمد فنايي و مخفي بدخشي در كنار آنكه به اشكال مختلف شعر طبع ازمايي نموده اند، قالب غزل بيشتر مورد پسند شان بوده و اكثر سروده هاي خويش را در همين فورم بيان داشته اند.
غزل، قالب زيبا و دلكش است كه در لغت مفهوم عشق، عاشقي و عشقبازي را افاده ميكند، اين نوع شعر از لحاظ محتوا دربرگيرنده مطالب عشقي، عرفاني، اخلاقي و تربيتي بوده و از نظر شكل ابيات آن داراي وزن و قافيه مشترك ميباشد، مطلع و يا بيت اول آن مصرع و شمار ابياتش از پنج تا دوازده و گاهي تا پانزده بيت ميرسد.([4])
موضوعات عمدة غزل را همانا تعريف معشوق، راز و نياز، سوز و گداز، وصلت وهجران، بوس و كنار، اميد و آرزو، وفا و عهد شكني و امثال آن تشكيل ميدهد.
در ادبيات دري براي اولين بار سنايي عزنوي موضوعات عرفاني را در قالب غزل جا داد و پس از آن عارفان ديگر به ويژه مولانا جلال الدین، خواجه حافظ شيرازي ، جامی، عطار نيشاپور و... به اين راه ادامه داد و غزل عرفاني را به مرتبة كمال رسانيدند.
سنايي درقالب غزل به جاي صورت پرستي ظاهري، به معنا گرايید و به وصف معشوق حقيقي پرداخت ، واژة عشق را جان و مفهوم تازه بخشيد. آنچنانكه عرفاي ديگر نيز به آن متمايل شدند و گروهي از مشايخ و پيران طريقت افكار عارفانة شان را به زبان شعر در ميان مردم انتشار دادند و آثار پر باري را تأليف كردند و به جاگذاشتند. بدنيگونه عرفان و تصوف راهش را در شعر دري باز نمود كه تا امروز ادامه دارد.
عرفاي معاصر نيز با اثر پذيري از متقدمين در اين مسير گام برداشتند و از اين نوع شعر به گونة زيبا و دلنشين بهره گرفته و در سخنسرايي به غزل رو آوردند ، ارزش هاي عرفان و نكاتي را كه از راه سير و سلوك درك نموده اند، با كلام موزون و عبارات لطيف بيان کرده اند. براي اثبات اين مدعا يك غزل از حيدري وجودي را به نظاره ميگيريم:
اي تازه ترين شعر ترم تازه تر ازتو       تا بنده ترو گر مترو زنده تراز تو
در سينة من آتشي افروخته اي تو       فرياد من سوخته سوزنده تر از تو
خوشبوست غزلهاي من از عطرنگاهت   گلهاي سرودم شده رنگين اثر از تو([5])
همچنان در زير ابيات چند از يك غزل فنايي:
                                           سر بي عشق
كور باد چشمي كه آن تشنة ديدار تو نيست       مرده آندل كه در آن عشق پرا سرار تو نيست
سرو  را ســـر بزنيد زانـــكه هـــيزمش بــايد        هيزمش به كه سر افگنده ثمر بار تــــو نيست
آنكه تـــرسد ز سقر حورو جنان ميخواهـد       او خريدار خود است در خم بازار تــو نيست
پا به بـــام فللك از لاف سخن بــــگذارند     خام فهمان در انديشه ســـزاوار تــــــونيست
همچو دستار بگرد ســـرخود ســــرگردان        ساده لوحان خبر از جادة هموار تــــو نيست
  ... پرتو حسن كه در جلـــوة آدم زده اي     چـــشم دل را به جزا ز پرتو انوارتـــو نيست
جنبش روح جـــــسد را بـــه تپش آورده        اين همه كار ز كيست گرهمه از كار تــو نيست
                سربي عشق فنايي بــودنش عار به تن
                لايق تن نبود سركه سر دار تو نيست([6])
غزلي از شورش :
به رندان خرابات است كارم            به شــهر عشقبازان شـــهر يـــارم
كه كوي عشوه پرداز ان طنار           شده عمري كه پــارا ميگذارم
ندانم جز طـــريق آشــــنايي         محبت گفتــه و جــان ميسپـارم
همي ترسم جـهان را بسوزم             از آن آتش كه من در سينه دارم
      منم آن شورش دلداده از كف
   كه جز عشق بتان كاري ندارم([7])
نمونة غزل از محمد انور بسمل:
به كف آن شوخ را مشاط خوش باشي حنا بستي ز خون بيگناهان دست ظالم را به جابستي
سرم بر آستانت ديده از من چشم پوشيدي         گــــذشتي و در اميد بـــــــر روي گـــدا بستي
دليل جــادة مقصود جز شوق رســـا نبود        چو نرگس بي بصيرت چشم زاهد بر عصا بستي
گـره بر گــــوشة ابرو زدي وقت نياز من       به آن حــــرفي كه از حـــــرفم زبان بينوا بستي
            شكايت چيست بسمل از جفاي يار امروزت
            چــو اول با  دل ديوانه پيمان وفــا بستي ([8]).
عرفاي مورد بحث اين اثر دركنار غزلسرايي اشكال ديگر شعر را از نظر دور نداشته داستانها، حكايات و بسامسايل دلنشين عرفاني را در قالب مثنوي نيز بيان نموده اند.
مثنوي نوعي از شكل شعر است كه ابيات آن مصرع بوده و هر بيت آن داراي قافيه مستقل ميباشد. طوريكه مصراع اول هر بيت با مصراع دوم آن هم قافيه است و قافيه هر بيت با بيت ديگر فرق ميكند. چون مثنوي از لحاظ قافيه محدود نيست. بدين اساس بيشتر براي بيان مطالب طويل، مانند: وقايع تاريخي، داستانها، حكايات و امثال آن مورد استفاده قرار ميگيرد.
گاه گاهي اشعار عاشقانه و غزلواره ها نيز به شكل مثنوي سروده شده است كه چندان معمول نيست.
از جمله شعراي مورد بحث، مثنوي سرايي بیشتر مورد توجه پيام فرملي، خير محمد نقشبندي ، نياز احمد فاني و بهايي جان بوده كه بيشتر مسايل و مطالب تربيتي، آموزنده، پند و اندرز، داستان، قصه، تفكر و مفاهيم ژرف عرفاني را چنان با زيبايي لفظي و بار معنايي عرفاني در قالب مثنوي ريخته و بازتاب داده اند، كه به دل خواننده  چنگ ميزند. اگر چه ديگران چون سرور دهقان، بهايي جان نيز از قالب مثنوي بهره گرفته اند. ولی در مقايسه با سروده هاي غزلشان نا چيز ميباشد.
پيام فرملي در مثنوي سرايي ید طولا دارد، مطالب و داستانهاي عرفاني را بسيار جذاب در اين قالب انعكاس داده است. به طور مثال در سروده يي شهادت عارف و مرشد نامدار بلخ (شيخ نجم الدين كبرا) كه توسط افراد چنگيز به وقوع پيوست، زيرا عنوان جوانمردي چنين بيان نموده است:
                                               جوانمردي
شنيدم شيــخ نجم الدين كــــبرا          كــه نامي بود در عـــالم به تقـــوا
كريم و متقي بود و جـــوانمرد            به مردم مـشفق و دلسوز و همدرد
خــــلايق راز راه وعظ و ارشاد            به خـير و عـــافيت تعليم ميـــداد
بدو چنــــگيز پيغامي فـــرستاد          كـــنم ويران ديــارت را زبنــياد
در اين كـشتار و ويراني مبـــادا         تلــف گــردد حيات شيــخ كبرا
بده خود را نجات از آتـش رزم         چه بهتر گر نمايي ترك خوارزم
به پيكش داد پاسخ شيخ فاضــل         نخواهم برگــزيداين امر بــاطــل
از آن ساعت كه تا مادر مرا زاد           گـــذشت اندر شمار ســال هفتاد
همه بوديم با هم يك دل و جان         درين ايام نمايم تـــرك ايــشان ؟
نباشد همچو پستي در ضــميرم          نبيند كس  تغييــري در مـــسيرم
چنين گويند يكجا با مـــريدان            به ميدان نبـرد آن مـــرد مـــيدان
به جنگ دشمنان مردانه رزميد
به او تاج شهادت حق ببخشيد([9])
غلام سرور دهقان در پارچه شعر زير كه در قالب مثنوي سروده شده، همراه بخت و طالع خويش گفت و شنيد نموده است كه حاوي پند و اندرزمیباشد . وی در ضمن كاستي هاي اجتماعي، تظاهر و خود نمايي، ريا كاري و زهد فروش را چنين به نقد گرفته است:
          بخت و طالع
روزي به هـــزار بي قــــراري    بــا طـــالع خـــود شــدم به زاري
عمرم كه هنوز در شباب است   اين طالع من چرا به خواب است؟
اي بخت! هنــوز نو جـــوانم      بـــرخـــيز و ببر بـــه گـــلستانـم
نزديك به آب و ســـاية گــلُ ســـازم بكــن آشـــيان چـو بلبل
خـرجـــم زهزار كـــم نباشند بي صــــوت هـــزار هــم نــباشد
مي سر به سرهمچو آب جويي    ده لـــيك ز دست خــوبـــرويي
زاري مــرا چو بــــخت بشنيد آهسته ز جـــاي خـــويش جنبيد
برخاست و نشست رو به رویم   بگـــشاد زبـــــان به گفـــتگويم
يا چون علماي سوء بـــرخيز       يـــك فتنه تو در مذاهب انــگيز
در شو به لباس پــــارســـايي        آب «خت» بكن و بگير مــــاهي
گفتم بـــه خـــدا نيم مــنافق       ايــــن پند نـــشد مـــرا مـــوافق
گفتا كه به خود گذار گيسو        ليكن بـــدر آ، به جــــلد آهـــو
يكجوره مــريد گير هشــيار       از مـــــردم خوب اهــــل كهسار
پيش از شـــفق و بعد خـفتن       تعليم نمـــا بــــه غـــيب گفـــتن
كز هـــر كســي بهترت بــــــگويند       جـــز آنكه پيامبرت نـــگویند...
نه علــــــم و هنر نه زهــد و تــــقوا       يكبار  بـــگير ديـــــن و دنــــــيا
چون نيست كست ز باطن آگــــــاه      چه قطب زمان چـه شــيخ برصـــا
يكــچـــــند بكـــن بـــزرگـــواري      تـــا بخت بخـــيز دت بـه يــاري
از بخت چـــــو اين سخـــن شنيدم     لاحول بگـــفته لــب گـــزيـــدم
گفـــتا كـــه به مــدح پـــــادشاهي     بــرخــيز بــكن غـــزلســـرايـــي
گـــه بـا ســـخنان نـــغز و رنـــگين         گــــاهي به زبـــان نرم و شـــرين
بـــاليس و لـــباس مــكر و تــذوير      از شــــاه و وزير طـــعمة گــــير
گفتـــم كــه از اين قـــبيل بهتــــان        اي بخت پر است گوش شاهــان
گفـــتا كـــه بــــخيز هــمتي كـــن     همچو دگــــران تـــجارتي كــن
طـــلا بــبـــرو گــــــديگــك آور       يا موشــك و مار و اسپـــك آور
شهر است همه به خواب خرگوش       بر (يك) بخرو به (بيست) بفروش
گفتم به خــدا كــــه كـــند پوشم        طـــلاي وطـــن نمي فـــروشــم
گفتا كه وكــــيل شـــو به شـــورا       شــرعــاً  بود حــق ميــرو مـــلا
ششـــماه بـــرو بـــه كـــار دولــت     شـــش مـــاه دگـــر بـه نزد ملت...
از ريش دمي به خـــود بــــــگذار        عمامـــه ببــر، دو تـــوتـــه دركـــار
منبــــر برو و بهشــــت بفــــروش       ما را به دعـــا مـــكن فـــرامــــوش
گـــــفتم كه فــــقير اين ديــــارم     دهــقانــــم و گـــاو هــم نــــدارم
طالع زمن اين سخن چـــــــوبشنيد     برگشت و دويد و رفت و خوابيـــد
دنــــبالة بخـــت خـــود دويـــدم       اين است هـر آنـــچه مـــن شنيـــدم
نه تــــاجرو نه ملك نه حـــاكـــم       نه دزد ، نه كيســـه بر، نه عـــالــــم
نه صـــاحب ده، نه اهـــل بــــازار      بــخت از چــه شــود ترا مــددگــار
چون علم و هنر به كيسه ات نيست       برگو كــه گـناه طــــالعت چيســـت
پنـــدم شنـــواي جـــوان صــالــح       منشيـــن بـــه امـــيد بخت وطــــالـع
پوليكـه به شرع مــــــانع مــــاست      در كيسة بـــخت و طـــالع مــــاست
اول بشناس خـــالــــقت كــــيست     مخــــلوق زكي يي و راز قت كيست
تكـــليف تــــو چــيست در شريعت         بايـد كـــه بــدانــي از حـــقيقت ([10])
مثنوي مذكور به همين منوال ادامه يافته كه بيشتر ابيات آن شامل پند و اندرز بوده و غالب متوجه قشر جوان ميباشد كه نسبت جلوگيري از درازاي سخن به ابيات بالا اكتفا و بسنده شد.
چون اشعار از لحاظ جنبه هاي هنري، نحوة بيان و شكل ، داراي ويژه گيهايی ميباشد كه برخي از سروده ها در اوج و تعدادي در سطوح مختلف قرار ميگيرند. بنا بر اين شاعران براي فهم اين موضوع در قالبهاي گوناگون قريحه شعري شان را مي آزمايند و در هر فورميكه كلامشان. موزون، زيبا ورساتر باشد، سروده هايشان را بيشتر در همان قالب ميريزند، طوريكه، مولاناي بلخ در مثنوي، حافظ شيرازي در غزل عمر خيام در رباعي ، اشعار خويش را سروده و نسبت به ديگران برازنده تراند.
عرفاي معاصر نيز قالبهاي مختلف شعر را به آزمون گرفته اند و شماري نسبت به اشكال ديگر شعر به يكي از فورمها متمايل بوده اند. چنانكه نمونه هاي آن را در بالا مشاهد كرديم.
عبدالحميد اسير، فيض محمد فنايي و گل آقاي بيرنگ كوهدامني از زمره عرفايست كه مخمساتي بر غزليات بيدل، مولانا، حافظ و بسمل ... سروده اند.
مخمس كه در لغت مفهموم پنج تايي را افاده ميكند، در اصطلاح ادبي شعری است كه داراي چند بند میباشد. در مخمس شاعر جز بند اول در ساير بند ها از قافيۀ بند اول پيروي مینماید که نسبت به قافيه چهار مصراع بالايی متفاوت ميباشد و اغلب با تضيمن غزلي از شاعر ديگري ساخته ميشود. عرفاي معاصر با توجه به اين اصل شماري از غزلهاي شعراي متقدم  و معروف را تخميس نموده اند. در اينجا طور نمونه چند بند از مخمس هر كدام را به نظاره ميگيريم :
- مخمسی از عبدالحميد اسير بر غزل بيدل :
                                      ذوق تمنا
نه امدادي ز آه و نالة شبگير ميخواهم    نه تســـــكيني ز شـــور و شيون زنخير ميخواهـــم
ز ساز عقدة تار نفس تاثير ميـــخواهم    نه دل چون غنچه يك چاك گريبان گير ميخواهم
                                 گشاد كار خود بي ناخن تدبير ميخواهم
نمي شايد چو طفلان دبستاني در خروش آيم   و يا چون صوفيان در خانقه ها خرقه پوش آيم
نواي ساز عــرفانم، نمي زيبد خموش آيـــم     نيم مخمور مي كز قلقل مينا به جـــوش آيــم
              سيه مست جنونم غلغل زنجير ميخواهم([11])
نمونة ديگر مخمسي است بر غزل حافظ از سروده هاي فيض محمد فنايي:
به دام عشق تو تا مبتلا شد قــــــلب مســـكينم
به تـــو خود كرده ام گم غير توكس نمي بینم
چــــه ميپرسيد نگاه نازتو ازرســــم و آيـــينم
                   به مژگان سيه كردي هزاران رخنه دردينم
                      بيا كز چشم بيمارت هزاران درد بـر چينم
مراكز آتش عشقت به جان و دل شـــرر افتاد
نشد از كعبه و دير و كليسا خــــاطر مـاشاد
به گوش جان در آندم از تفقد اين ندا در داد
                 الااي همنشين دل كه يارانت برفت ازيـاد
مرا روزي مباد آندم كه بي ياد تو بنشيم([12])
مخمسی از گل آقا بيرنگ كوهدامني بر غزل محمد انور بسمل :
در اين بيت الحزن سوزم به داغ نار هجرانش     به فـــرياد و فغان و درد نالـــــم در شبستانش
دراين ذات الـــصور گم كرده ام راه بيابانش       دل من يوسف مصر است من يعقوب كنعانش
                          زبان و چشم و گوش و بيني و اعضاسنا خوانش
به دست خود خريدم من پريشاني و سودايش   ز غفلت من سپردم نازنين خود به اعدايش
سیه شد هر دو چشمم از فراق حسن زيبـايش  صباحت شهر مصر و نفس امـاره زليخايش
                        سعادت  دست كنعان و شقاوت خيل گرگانش([13])
عرفاي مذكور در بخش چكامه سرايي نيز طبع آزموده اند و در اين قصايد بيشتر پيامبر اسلام، خلفاي راشدين، صحابۀ كرام، پيشوايان و امامان دين، مشايخ كبار، شخصيت هاي برازندۀ مذهبي و طريقتي مدح شده و گاهي روش كردار، اخلاق، كرامات، حال و احوال شان را وصف كرده اند و زماني هم در سوگ عرفا، مشايخ، غازيان... مرثيه هايي را در اين قالب سروده اند. بايد گفت كه قصيده به معناي قصد كرده شده ،  نوعي از شعر فارسي دري است كه ابيات آن داراي وزن و قافيۀ مشترك ميباشد. طوريكه بيت اول آن مصرع بوده و در ابيات بعدي از قافيه بيت اول پيروي ميگردد، از نگاه محتوايي شامل مسايل: مدح، ذم، شكايت، شكر، مرثيه، تعزيت، حال و احوال و امثال آن میباشد  که شعراي عارف مربوط این اثر  موضوعات عرفاني، ديني، اخلاقي و اجتماعي را نيز در اين فورم جا داده اند.
قصيده مشتمل بر چند بخش و اركان چون: تشبيب يا تغزل، تخلص يا گريز، تنه يا قسمت اصلي، پايان شعر و يا (شرطيه) ميباشد كمترين ابيات قصيده را پانزده ، حد وسط آن را شصت تا هشتاد و حد اكثر آن را تا يكصد و پنجاه و گاهي بيشتر از آن بر شمرده اند([14]).
عرفاي معاصر هر كدام چكامه هاي زيبا و دلنشين را سروده اند كه درج ديوانهاي شان ميباشد. آنها هيچگاهي حق مشايخ ، پيشگامان طريقتي و استادان ادبي خويش را كه در تربيه و تنوير افكار شان نقش داشته اند  فراموش نكرده و پاس استادان و بزرگان را نگهداشته اند و به منظور قدرداني از خدمات شان آنها را در قصايدي، مدح نموده اند.
در اين انبوهه بخش هاي از سه قصيدة سه شاعر بزرگوار هر يك: ملك الشعرا استاد عبدالحق بيتاب، محمد سعيد سعيدي مجددي و صلاح الدين سلجوقي را به گزنيش ميگيريم كه ممثل توانمندي و رسايي شان در چكامه سرايي خواهد بود.
قصيدة نخست از سروده هاي صوفي عبدالحق بيتاب ميباشد كه در 63 بيت به منظور قدرداني و ارج گذاري به عرفاي گذشته و همروزگارش سروده و با بزرگمنشيی كه داشت در نهايت انكسار و فروتني شعراي نامدار گذشته و معاصر را چنين زيبا به مدح گرفته است :

اي وطن اي مولد و ماواي من افغان ديار
آنچه ميبايست داري از عطاي كردگـــار
          آسمانت صــــاف و روشن گلزميــــنت دلپـــسند
          خاك پاكت روح بخش، آب و هوايت خوشگوار
اهل عرفانت ز فيض خويش مملو كرده اند
كابل و غزنين و بلخ وهم هرات و قنـــدهار
          از سخن پرور بسي نامآوراني مرتر است
          چون سنايي و دقيقي، عنصري استاد كار
حنــــظلة بادغيــــس، مولــــوي مـــعنـــوي
حضرت جامي به علم و فضل هر يك نامدار
          حاذق و ناظم، ظهير و عاجز و افغان، شهــيد
          كاهي و مهجور و واصل، طرزي شو كتمدار
ميرو اعظ، مير الفت، حضرت باقي خطيب
شيخ سعد الدين انصاري وحيد روزگـــار
          شاعر پشتوي ما خوشحال خان، رحمن نگر
          آن سرودۀ ملي و اين با تصوف داشت كار
حضرت قاري و مستغني و آزاد و نديم
آن قتيل تيغ ابرو يــا عـــزيز و يا وقـــار
          جمله را ايز د بيامرزد به فضل وجود خويش
          باد مرغ روحشان در باغ جنت شاد خـــوار
در جهان مرگ بزرگان خورد را سازد بزرگ
حق گواه من كه من اين را نبودم خواستــــار
          در اديبان و سخن سنجان عصر خويش نيز
          چون نظر مي افگنم باشند بيحد و شمــــار
همچو شايق و بسمل، خليلي و صفا
سرورگويا كه باشد كان شعر آبدار
          شايق حسن و جمال شايق ملـك هرات
          آن اثيم و آن خليل و آن نويد وصل يار
فارغ و عاشق، ضيا و واجد و قربت رمق
گوهري و عشقري و خسته و مجروح زار
          آن نوا و بينوا والفــت و رشــــتين، زهـــير
          فرحت و حسرت، جلالي ، حيرت والاتبار
فيضي، ذكريايي ، غرقه، پژواك و شرف
آن فريدو صدقي و هاتف، نز يهي و غبار
          با هرو ابهر، رحيمي، حافظ و اخگر، ثبات
          هاله ، جـــاويد و برشنا و نسيمي وشـــرار

واله ، محمودي و كهزاد و نعيمي و شعاع
آن فهيمي و طبيعي، ژوبل و حيران فگار
          خادم و مفتون و بهروز و نژند و هـــــم رقيم
          واثق و قانون و مدهوش و شرر سوزان چونار
خيري و شيرين سخن دهقان، نباتي و ذبيح
طاهر و نيسان، پريشان و حياي پاســـــــدار
          رمزي و آيينه و پروانه، آهنگ و سروش
          آن فدايي  و فغان، صابر، شهاب و بيقرار
آن غفوري و غني و مايل و عامل، طلوع
شخص سلجوقي و انصاري، صبا، قايل نزار
          هر يك باشند داراي بسي فضــــل و هــــنر
          هر يكي دارند برمن برتري چون گل به خار
غير اين اشخاص گر پير خرد دقت كند
آن قدر بايد كه از كثرت نياید در شمار
          ليك چون عمريست خدمت در معارف ميكنم
          هست سي و هفت سال آن جامنم خدمت گزار
در معارف كرده ام موي ســـياه خود سفيــــد
گشت چون كافور مشك از گردش ليل و نهار
          رفت از دستــــم حواس ظـــاهري و بـــاطـــني
          بس كه روز و شب قواي خود نمودم صرف كار
باشد شـــاگـــرد بسيار از ذكـــور و از انــــاث
در كدامين جا كز ايشان نيست صد تن كار دار
          از وزير و از معيین و از رئيس و از مـــدير
          من اگر بي رتبه مي ماندم برايشان بود عار



حسن خدمتگاريم كردنند نزد شاه عرض
در مقابل من تشكر مينمــــايم بـــار بـــار
                   رتبة «ملك الشعرايي» به من منظور كرد
                   من به اين انعام شاه پيوسته دارم افتــخار
                           ساخت با اين وضع خود احيا طريق باستان
                          هم چراغ شاه غزنين كرد روشن آشكار([15])
- قصيدۀ زیر از محمد سعيد سعيدي مجددي مريد، مأذون و خليفه نامدار مولانا نجم الدين مشهور به آخند زاده صاحب هده انتخاب گردیده كه در سوگ مرشدش مولانا، نجم الدين چنين نوا سرداده است:
                 اين چه روز است كه ماتم به جهان مي بينم
                جمله ماتم زده گان گـــــريه كنان مي بينم
                                        از فراق رخ خونين كـــفن لاهــــوتي
                                        شــاه خونين جگران را به فغان مي بينم
             از جدايي نسيم ســـــــحري اي دلبر
            گلشن روي زمين را به خزان مي بينم
                   يا به چشم خسي عارض و تاري گشته
                   يا از اين باغ يقين سرو روان مــي بينم
      خير باشد كه چه عارض شده از كربت غم
         طرف هـــده جـــهان را به دوان مـــي بينم
                   چونكه گنجايش ظاهر نبود در عالـم
                   لعل و يا قوت صفا را به نهان مي بينم
     رفتي اي سروسهي از شط نهر جاري
       عالمي را ز پيت ناله زنـــان مـــي بينم
                     رفتي و در پي تو مضطرب آمد عالــــم
                  هر طرف مي نگرم اشك روان مــي بينم

رود جيحون ز چشم خانة من جاري شد
چونكه در گلشن تو باد خــــزان مي بينم
              واي بر واي كه شهباز شكار افگن را
              از كمين گاه زمين روح پران مي بينم
خـــون دل ميرود از چشم عــــاجز زار
شده پنهان رخ گل، خار خزان مي بينم
              غم هجر تو از اغيار نهان كردم من
              حال دل را زغمت ناله زنان مي بينم
... از شجاعت چو بودي ناطق حق در همه وقت
   بعـــد پيوستن تـــو فتـــنه عيـــان مــــي بينم
              آب تأثير زبان تو به عــــالم جـــاري
              پر ز فيض تو يقين اهل جهان مي بينم
نجم الدين نامي و از شمس منور هستي
رهبرت عبدالغفور غوث زمان مي بينم
              نقشبندي و چنين قادري اي جــــان جهان
              در برت خلعت از اين هر دو جهان مي بينم
طوق در گردن تو سلسلتين است يقين
خلوت و انجمنت ذكر ديان مي بينم
              شده مولد تو اندر وطن ژوب اي جان
              قرية هده به قبرت چو جنان مــي بينم
چونكه سردار بشر احــمد مـــــختارم را
زين جهان سوي جنان نقل كنان مي بينم
              به درش خيل ملا يك زده صف مثل سپاه
              حور جنت به سلامش زجــــنان مـــي بينم
... چونكه سردار بشر رفت از اين دار فنا
صبر از رفتن خوبان جـــــهان مـــي بينم

              صبر تلخ است و ليكن ثمرش شيرين است
              مژدة نيك به صــــابر ز سبحان مـــي بينم
گر از اين دارفنا جان به سلامت ببـــرم
سابقون را همه اي غمزده گان مي بينم
              شب چهار شنبه شنو تو ز وفـات صاحب
              بيست و يك زمه و شهر رمضان مي بينم
سنة الف و هم سه صدو عشرين به يقين
بيست و يكم زمه و شهر رمضان مي بينم
              چونكه خوبان همه رفتند سعيدي ز جهان
              شو مجرد كه تو را نيز روان مي بيــنم ([16])
سر انجام برهه هايي از يك قصيده زيباي علامه صلاح الدين سلجوقي را به خوانش ميگيريم كه در آن از كجروشي هاي گردون گلايه دارد و ميپرسد مسلمانان كه روزي مهد پرورش تمدنها بود چرا امروز خوار و زبون گشته اند؟ در پايان قصيده علت را دريافته و عوامل عقب ماني را دوري از اسلام و شريعت، غفلت و نفاق دانسته و افزوده است كه مسلمانان مفتون زرق و برق فتنه هاي دشمنان دين شده اند.
سلجوقي براي رسيدن به منزل مقصود و دست يابي به پله هاي ترقي و پيشرفت از مسلمانان خواسته است كه به اسلام مراجعه نمانيد، فرامين الهي، را اطاعت كنند. و مسلمانان را به وحدت و همدلي، كسب هنر و دانش فرا خوانده و چنين توصيه نموده است:
شبي زكجرويشهاي گنبد گردون
ز ساز شعبده هاي سپهر بو قلمون
              بدم با پير فلك گرم در خطاب و عتاب
              كه اي ستمگر بد فعل كج نهاد حرذون([17])
ز كين توست كه كــفار گشته مستولي
ز كيد تست كه اسلام گشته خارو زبون
              چرا رواج اقانيم در اقالـــــــيم است
              چرا شعاير تو حيد گشته است نگون
چرا كر اسه اسلام در حضيض و بلاست
به اوج دبد به وطـــنطنه است انـــگليون
              چراست حالت شامات اينقدر ويــران
              زچيست حالت بطحي اينجنين واژون...
چراست مفرش اسلام بورياي خمول
چراست مسند كفار فرش سقلاطون
              ... تويي به صورت د جال من نميدانم
              به عيسي از چه سبب گشته اي مفتون
... چو گوش كرد فلك ازمن اين خطاب رصين  
    جواب داد به من كــــــــي سفـــيه سفلة دون
              مــزن طعنة ترســـا كــه نيستم ترســـا
              كه هست مهر محمد به سينه ام مفتون
... از آن زماني كه ز اوج شريعت افتادي
  به چـــــاه ذلت ادبار رفـــته اي وا رون
              به آب  ديده وضـــو سـاز پنج نوبت را
              مباش در صف هم عن صلوتهم ساهون
... تو خفته درچه يلداي جهل چون خفاش
   شد از خلفاي تو اعداد هر يكي يدسون
              ز حكمت است كه توحيد گشته مستحكم
              عقول را به خــــداوند كـــرده را هـــنمون
... اگر چه دست تو از نقد جنس خاليست
        ولي به حب وطن ساز سينه را مشــحون
              به عزم تربيتش شو چو اين شه غازي([18])
              به فكر تقويتش باش هــــمچو ناپليون
               ... نماي مدحت او را تو در فراز و نشيب
                  سراي منقبتش را تو در وهاد و قلــون([19])
رباعي قالب ديگری شعر است كه متشكل از چهار مصراع بوده و مصراع هاي اول، دوم و سوم آن داراي قافيه مشترك ميباشد.
براي تشخيص رباعي از وزن «لاحول و لاقوة الابالله» كار ميگيرند، مصراعهاي رباعي با همديگر دارای تسلسل معنايي است  و در مصراع چهارم هدف و معناي رباعي تكميل ميگردد([20]). شعرا در اين قالب مفاهيم ديني، عرفاني، ميهني، عشقي، جهاد، آزاده گي، دعا و مناجات ... را گنجانيده و بازتاب داده اند، از جمله عمر خيام و عطار نيشاپوري در سرودن رباعي نسبت به ديگران شهرت گسترده تر دارند.
از جمع عرفاي معاصر بانوي سخنور و آزاده سيده مخفي بدخشي رباعيات عارفانة به وصف خلفاي راشدين و آل عبا سروده كه نمونه های آن چنين است:
ثلث خلفا كان حيا عثمان است دامــــاد نبـي جامع قـــرآن است
بغضش به دل نشانة گمراهيست مهرش به دل از علامة ايمان است
      *   *   *
شد ختم خلافت به وجود حيدر  چون ختم رسالت به جناب سرور
اي خارجي گمراه مده دين برباد   با سوي سگانش به كدورت منگر
                                           *  *  *
    گشوارة عرش و سيدآل عبا    باشد حسن آن نور دو چشم زهرا
    بر ذات دوازده امام بر حق       گرديده قوايم دو عالــــم بر پا([21])
                                                    * * *
         يارب به دل فگارمن رحمت كن بر ديدة اشكبار من رحمت كن
    بر دوش خميده از گناهم بخشا بر قامت زير بار من رحمت كن([22])
                                                     *  *  *
    فرياد كزين جهان پر ارمــان رفتم       يك گل نگرفته زين گلستان رفتم
    بگشاي لبي به خنده از جور فلك      با داغ دل و ديدة گـــريان رفتم ([23])
                                                 *   *   *
يارب به طفيل مصطفي و اصحاب     شرمنده مكن مرا تو در روز حــــساب
آخر چه بگويم ار بپرسي عـــملم      جز فضل و كريمي توام نيست جــواب([24])
                                                   *  *  *
ماتن به جفاي تو سپرديم اي دوست جان نيز چو خاك ره شمرديم اي دوست
جز حسرت ديدار تو زين دارفـــــنا       رفتيم و دگـــــر چيز نبرديم اي دوست ([25])
                                                     *  *  *
افسوس كه در زمانه يك ياري نيست يك همدم و مونس و وفاداري نيست
ميدان به يقين چوبا ملك يار شـــوي آيينة او تـــهي ز زنــــگاري نيـــست ([26])
در اين محبث رباعيات چند از سرور دهقان ارايه میگردد كه نمونه خوبي از نوع اين فورم در عصر حاضر ميتواند باشد. براي جلوگيري از اطالئه سخن به همين سه رباعي شاعر مذكور بسنده ميگردد:
خورشيد رخ و هلال ابروي شماست     اين نشو و نماي انجم ، از روي شماست
گر از رخ  تان حقيقت افگند نقــاب        اين عـــالم پير مثل هنـــدوي شمــاست
                                                       *  *  *
شش روز به هفت صفت آراسته ايم        گر از تو نبودمي، چرا ســــاخته ايم
برمن ز صفات خود دميدي روحـي     آراسته ايم ، ساخته ايم، خواسته ايم
                                                        *  *  *
يك بنده تويي، يكي منم پيش خدا       دست من و دامان تو در روز جزا
مگذار سخن به پيش قاضي برســـد       ما را بطلب به نزد خود يا تو بيا([27])
به هر حال عرفاي ايندوره در شعر گفتن نقش پاي گذشته گان را تعقيب كرده و از اشكال و فورم هاي مروجی، چون: قصيده، غزل، مخمس، مستزاد، دوبيتي، رباعي و ساير اشكال شعري سود برده اند، اما با درك اين مسأله كه بايد در ميان مردم حضور داشته و شاعر عصر خود باشند، نسبت به فورم بيشتر به محتوا توجه كرده و كوشيده اند كه انديشه هاي تازه و مفاهيم بكر را مطابق به شعور و سطح آگاهي مردم با شناخت از ضرورت و نياز جامعه ارايه بدارند و داشته هاي عرفاني شان را با استفاده از فورم هاي مروج پيشكش نمانيد و به گنجينه هاي پر بهاي ادبيات دري بيفزايند.
البته گفتۀ بالا هيچگاهي بدين معنا نيست كه عرفاي ايندوره به فورمها و قالب هاي جديد و معاصر توجه نداشته و يا از كنار آن گذشته و تجربه نكرده باشند، بلكه هدف اين است كه بيشتر ينه سروده هاي شان را در قالبهاي سنتي گذشته گان بازتاب داده اند.
2- بعد محتوایی :
عرفا برای بيان اندیشۀ خویش از زبان هنری شعر طوری بهره میگیرند که به زیبایی و موزونی کلامشان بیفزاید،  چنان شرین، زیبا و دل انگیز بازتاب یابد که بر دل مخاطب موج و تپنده گی بیافریند، آنگونه که در مسیر پرفراز و فرود تصوف و عرفان قلب سالک را بیفروزد و در سیرو سلوک به او پایه داری و ایستاده گی پدید آورد.
پس کلام عارف از لحاظ محتوا حاوی پیامی میباشد، تا بنده و روشنگر، طوریکه سالک را به سوی یگانه گی و توحید میکشاند و ذهن را از پراگنده گی و بیگانه گی میرهاند. بنابر این مایه و محتوای آفریده هایشان را بیان مطالب: دینی، فقهی، عرفانی، تصوفی، عشقی، اجتماعی و سایر ارزشهای انسانی و معنوی تشکیل میدهند.
اگرچه بررسی همه جانبۀ درون مایه های اشعار آنان مستلزم دسترسی به منابع، مآخذ و تمامی آثار شان بوده و نیازمند شرایط مساعد و زمان بیشتر میباشد که در حال حاضر بعید به نظر میرسد. با آنهم در حد توان کوشش شده تا از مشترکات محتوایی کلام آنان نمونه هایی ارایه گردد.


- محمد رابع حسني ندوي، ادبيات از نظر اسلام، مترجم شهباز محسني، انتشارات شيخ احمد جام، تهران: 1385، ص 1 به (رويت ص 12 ادبيات كودك در افغانستان)[1]
- محمد سرور پاكفر، غلام محمد طرزي سيمايي از ادب دري، كابل: 1383 ش، ص 130. [2]
- فرهنگ ادبيات فارسي، ص 301.[3]
- فرهنگ ادبيات فارسي، ص 362. [4]
- حيدري وجودي، سالي در مدار نور، مطبعه دولتي، كابل: 1368ش. 37.[5]
- فيض محمد فنايي، رمز اسرار، چاپ اول، كابل: 1388 ش، ص 38.[6]
- غلام محمد شورش، ارمغان عشق، ص 102.[7]
- محمد انور بسمل، ديوان اشعار، ص 22. [8]
- محمد آصف پيام فرملي، كبعة دل، ص 123. [9]
- مزرعه دهقان، ص ص 176 تا 182. [10]
- اسير بيدل، ص 322. [11]
- رمز حقيقت، ص 69.[12]
- تحفة درويش، ص 83. [13]
- فنون ادبي، ص 142. [14]
[15]- پاينده محمد زهير و ديگران، هديه عرفان، گزارشات ملك الشعرايي استاد بيتات، كابل، رياست دارالتاليف: 1331، ص ص 48- 54 (برگرفته از كتاب دو ملك اشعراي همروز گار ص ص 76- 78)
- ستارة دين مولانا نجم الدين، ص ص 167 تا 170. [16]
- حزدان: نوعي از سموسار باخال و خط است. [17]
- مراد از شه غازي شاه امان الله ميباشد.[18]
- علامه صلاح الدين سلجوقي، ص ص 27- 30. [19]
[20] - معاون سرمحقق محمد سرور پاكفر، دمي با خليل، نشرات اكادمي علوم افغانستان كابل: 1388، ص 142.
- سيده مخفي بدخشي، ص ص  154 تا 155. [21]
- ديوان سيده مخفي بدخشي ، ص 145.[22]
[23] - همانجا، ص 147.
- همانجا، ص 146.[24]
- همانجا، ص 147.[25]
- همانجا ، ص 148. [26]
- مزرعة دهقان، ص ص 207 و 208. [27]

No comments:

Post a Comment