Friday, February 3, 2012

مروري مختصر به گذشته تاريخي تصوف : «ولقد كرمنابني آدم و حملنهم في البر والبحرو رزقنهم من الطيبت وفضلنهم علي کثير ممن خلقنا تقضيلا . ( سورة الاسرار،آية۷۰ ) ترجمه: «هر آيينه بزرگ ساختيم فرزندان بني آدم را و برداشتيم ايشان را در برو بحر و روزي داديم ايشان را بر بسياري از آنچه آفريده ايم فضل دادني» در اين آيه كريمه مقام وكرامتي كه از طرف خداوند(ج) براي انسان عنايت شده واضح و روشن گرديده است.

مروري مختصر به گذشته تاريخي تصوف :
«ولقد كرمنابني آدم و حملنهم في البر والبحرو رزقنهم من الطيبت وفضلنهم علي کثير ممن خلقنا تقضيلا .
                 ( سورة  الاسرار،آية۷۰ )
ترجمه: «هر آيينه بزرگ ساختيم فرزندان بني آدم را و برداشتيم ايشان را در برو بحر و روزي داديم ايشان را بر بسياري از آنچه آفريده ايم فضل دادني» در اين آيه كريمه مقام وكرامتي كه از طرف خداوند(ج) براي انسان عنايت شده واضح و روشن گرديده است.
شماري غرض رسيدن به اين فضل ومقام عالي زهد وتقوا، تعدادی راه سير وسلوك صوفيه را درپيش گرفته و معتقد اند كه ازاين طريق ميتوان به آن فضيلت كه خداوند(ج) وعده فرموده دستياب شد و به منزل مقصود رسيد.
تصوف ويا عرفان، مسلكي است كه اوايل قرن دوم هجري، در بلاد اسلام ظاهر گشت. پيروان اين طريق، خداوند(ج) را اصل عالم وجود ميدانند كه تنها هستي واقعي است ودر همه موجود ات تجلي ميكند، هر كه بخواهد به او پي ببرد و ذات او را بشناسند با رياضت نفس، ترك علايق به ماديات ، شهوات ، زدودن زنگار از آيينۀ دل و اعتقاد به ذات احديت ميتواند اين منزل را طي كند . گرچه حكميان راه استدلال عقلي را بر گزيده اند، مگر عارفان راه عشق ورياضت نفس را در پیش گرفته اند. غالبا عرفا از قيد رنگ و بوي مذهب فارغ گشته  همه مذاهب را به ديدة احترام مينگرند. و اعتقاد دارند كه همه براي حصول يك مقصد از طريق مختلف در حركت اند. چنانچه حافظ ميگويد:
همه كس طالب يار است چه هشيار و چه مست
                همه جا خانة عـشـق است چه مـسجد چه کنشت            
صوفيه علوم ظاهر را براي رسيدن به حضرت حق كافي نميدانند، در پهلوي آن به علم حال معتقد اند. خلاصه اينكه عشق ورزيدن به خدا، پشت پا كردن به خواهشهاي نفساني وخود را از دام هوا و هوس رهانيدن طريق صوفيان است.
صوفي در لغت واحد مذكر صوفيه وكسيكه پيرو طريقه تصوف باشد. صوف به معناي پشم، پشم گوسفند و اصواف جمع آن را گويند.
صوفيه: پيروان طريقه تصوف، اهل طريقت یا فرقۀ از مسلمانان كه طريقه و سلك آن،رياضت، عبادت و تزكيه نفس به منظور كسب معرفت باشد.
تصوف در لغت پشمينه پوش شدن، صوفي شدن، درويشي نام طريقه وسلك صوفيه كه پيروان آن به احتراز از خواهش هاي نفساني و اعراض ازماسو ای الله دلالت ميشود.([1])
در صدر اسلام كلمه ييكه مفهوم تصوف را به معناي امروزي آن افاده كند وجود نداشت. ابن الجوازي گويد: «در زمان پيغمبر(ص) از مسلم ومؤمن حرف زده ميشد و بعد نام زاهد و عابد رواج يافت› ([2])
راجع به اينكه مسلك تصوف از كجا و چطور در اسلام ظهور ميكند وبه سرعت راهش را در بين مسلمين باز وپيروان زياد پيدا مينمايد سواليست كه دانشمندان را متوجه ساخته ودر اين مورد پژوهش هاي زيادي صورت گرفته است .
گولد تسهیرالماني مينويسد: «تعاليم فلسفه افلا طوني جديد در محيط زنده گي عقلي اسلام نفوذ كرد واين امر در جنبه تصوف اسلامي داراي اهميت فوق العاده است.»([3])
در ارتباط به اين موضوع محمد علي خليلي شرح ميدهد: نخستين متفكر بعد از ميلاد كه بر ساير متفكرين تقدم دارد واز آلوده گي هاي بت پرستي بركنار است و دين را با عقل مانند يك فيلسوف واقعي مناسب با سليقة يك مؤمن تحت بررسي قرار داد، افلوطين پيشواي افلاطون جديد است كه در اوايل قرن سوم ميلادي در اسيوط([4]) تولد شده است.
افلوطين سزاوار ترين فيلسوفي است كه در فلسفه قيام كرد و در تنزيه([5]) خداوند(ج) به اتنهاي درجة آن رسيد وخدا درنزد او مافوق همه چيز و هر صفتي است، اوگفت كه خدا در نزدش برتر از وجود است. البته مقصدش عدم نيست زيرا عدم پست تر از وجود است نه برتر، معناي قول فلوطين اين است كه وجود خداوند يا خالق با مخلوق قابل مقايسه نيست و در يك تعريف نمي گنجد.
پس خداي يگانه در وجود خود ، صفات خود وهرچه در اوست بينظير است .
فلوطين كه با پيروانش به نيو افلاطون معروف اند بعد از «جانشينان» بطليموس([6])  يكي از سرداران سكندريه که در مصر دولتي تأسيس كرد و اسكندريه را پايتخت قرار داد.› به سكندريه روآوردند ودر قرن سوم ميلادي دايربودند ([7]).
حكماي ايند وره ميكوشيدند افكار و عقايد حكماي اسلامي را با آرأ ونظرياتي كه از مشرق زمين آمده بود بهم نزديك كنند و فلسفة مختلطي بوجود آورند.
فلسفه فلوطين ونوافلا طونيان حكمت و عرفان اشراق است وبراي درك فهم وبيان حقايق بيشتر به شوق، وجد، حال، كشف و شهود توجه دارد تابه برهان ودلايل عقلي «اثار فلوطين 54 رسالۀ است كه يكي از مريدانش بنام فرفوريدس «Forforeds» آنها را شش دسته و 9 رساله كرد، وي که از هر دسته مجلدي ساخت که به نام رساله نُه گانه «ناسوعات» معروف اند.»([8]) .
افلوطين عقيده دارد كه خداي يگانه عقل را آفريد وعقل روح را خلق كرد و روح موجودپست تر از خود جسد را آفريد، ديده ميشود كه اين خلقت درجه به درجه پايين مي آيد تا به عالم ماده وفساد ادامه پيدا ميكند. از گفتار فلوطين بر می آيد كه روح، خالق كالبد است وكالبد همان است كه روح را به ذلت گرفتار نموده وبعد روح در صدد مبارزه وجهاد عليه كالبد قرار ميگيرد تا از آن نجات يابد.
«به عقيده افلوطين عقل تا هنگاميكه در جسد است نميتواند خدا را مشاهده كند بلكه روح در حال بيهوشي او را می بيند زيرا در آن حال از محيط جسد تجاوز نموده تا به مقام الهام بالا ميرود. اما وقتيكه از مقام يگانگي به مقام عقل و فكر فرود آيد نميتواند از آن چيزي حكايت كند.»([9])
گولد تسهير دراين مورد  نظر دارد، زاهد صوفي منش كه دنيا را ترك كرده و خوار شمرده وروح خود را تا مقام وجود اعلي كه يگانه پناه خلق است بالا برده و راهي را كه در پيش گرفته پاية استوار آن را در فلسفه افلوطيني ميتواند سراغ كند.
داكتر غني در اين مورد مينويسد: « انتشار ارأ فلسفه فلوطيني و پيدا شدن فلسفه افلاطوني در بين مسلمين بيش از هر چيز در تصوف و عرفان مؤثر بوده است، زيرا تا آن زمان تصوف زهد عملي بود اساس نظري وعلمي يافت ...»([10])
صوفيان از اين فلسفه چيز هايي گرفتند وبا شرع تطبيق نمودند چيزهايي از آنها، کاستند يا افزودند و به نام فلسفه اشراق، حكمت اشراق موسوم ساختند .
نويسنده مذكور افزوده كه درسنه 526 م امپراطوري «يوسني نيانوس» مدارس فلسفي «وشني» را بست، معلمين وشاگردان آنها را متفرق ساخت، و ايشان را تكفيركرد، يكتعداد شان به در بارسا سانيان رجوع كردند ومسكن كزين شدند.
آنها نظريات فلسفي خويش را از طريق صوامع مسيحيان سوريه ومدرسه جندي شاپور خوزستان در بين النهرين به مسلمانان انتقال دادند وغالب كتبي كه به نام حكمت ارسطو به عربي بر گردانده شد.
همچنان كتب ديگر چون حكمت اشراق وعرفان به نام «اسرار الهي» از «يونيزيوس» وغيره در آسيای غربي انتشار يافت كه همه اقوال حكماي اسكندريه مي باشد، بر حكمت اشراق بي تأثير نبوده است.
حكمت نوافلاطون از فلسفه ارسطو چيزهاي گرفته است، مانند: طريق بحث ومبادي وحدت الو جودي را با اضافه نمودن اصول اخلاقي آن پذيرفته است.
گيوسن مصنف تاريخ «انحطاط و سقوط امپراطوري روم» گفته است كه: فيلسوفان افلاطوني به سبب تعصباتي كه قابل تحمل نبود از زادگاه خود مهاجرت  را اختيار كردند ودر زمان سلطنت انوشيروان (532 م) در ايران پناه بردند البته كه وجود اين دانشمندان صوفي مسلك غربي در ايران خالي از تأثير نبوده است.
همينطور در قرن اول از ورود راهبان مسيحي نيز صحبت شده ودر قرن دوم هجري از تاركين ديگر مسيحي صحبت وگفتگو است كه نه مسلمان اند ونه مسيحي، جاحظ نويسنده كتاب الحيوان، در جزء 4 ،ص 146 آنها را (رهبان الزنادقه) نامیده و نگاشته است: كه اينها سياحاني اند كه در صوامح و دیر ها سياحت و سفر ميكنند وميكوشند تا از انظار مردم مستور بمانند و هر گاه كسي آنها را ببيند محل را ترك كرده وميگويند شخص دومي هم چندان دور نيست واكثراً دو شب را در يك محل نه مي خوابند.
اين مسيحيان به نوبۀ خود در صوفيه مسلمانان مؤثر واقع شده است.
همچنين گولد تسهير الماني راجع به تأثير فلسفه هندي در تصوف اسلامي بحث هايي دارد كه : «ارأ هندي در تصوف اسلامي تأثير داشته است و در پرتو اين اثر پذيري تصوف اسلامي كسب نيرو نموده است.»([11])  او براي اثبات قول خويش نوشته است هرگاه نظريه صوفي ها را در موضوع فناي شخصيت ملاحظه كنيم خواهيم ديد كه با نظريه جوهر ذاتي هند (Atman) نهايت نزديك است. صوفي ها اين حالت را (فنا)([12]) (محو) يا استهلاك ناميده اند.
فنا حالتي است كه نه ميشود آن را تعريف كرد و به آن اكتفا نمود صوفي ها خود به اين باور اند كه فنا يك معرفت لدنی مي باشد و خارج از حدود منطق است و نميتوان آن را تعريف كرد.
شرط اساسي فنا متلاشي شدن و يا محو شدن شخصيت واحساس انسان است، صوفيان به اين باور اند؛ كه: «در اين مقام وقتي وجود فاني به وجود باقي مرتبط شود، ديگر براي آن فاني يا وجود باقي نمي ماند و چون كسي به اين مرتبه از يقين رسيد ديگر جز خدا هيچ نمي شنود و نمي بيند» ([13]).
پـس در آدركــار گــه يـعـنــي عــدم
تـا کـه بــيـني صـنـع و صـانـع را بـهـم
*      *       *
 چون بنهادي قدم آنجا برفتي جسم از يادش
كه پنداري زما در، اودران عالم نزاد ستي([14])
                                     *    *    * (مولانا جلال الدين)
چون زكفت باده كشم بيخبرو مست وخوشم
                بـي خـطر وخـوف كسي بي شرو شور بشري
                                                  (مولانا جلال الدين)
نويسنده مذكور افزوده است: «مطلب قابل توجه اين است كه نظريه فنا در آرای هندي به نام (نيراوانا) به همين مفهوم وجود دارد.»([15]) دیده میشود که سرگذشت ابراهیم ادهم با قصۀ بودا مشابهت هايي دارد، به طور نمونه: هر دو شهزاده مي باشند و ترك دنيا ميكنند، وسوسه نفساني دامنگير هر دو  ميشود كه ايشان از آن كامياب بدر مي شود سر به بيا بان ميزنند، لباس هاي فاخر را به خدمتگاران مي بخشند و مدتي از ديد مردمان غرض كشف حقيقت ناپديد ميشوند در اين راه هر دو زحمات زيادي را متقبل شده و رياضات شاقه ميكشند، انزوا  اختيار ميكنند تا زمانيكه به حقيقت راه مي يابند.
يك عامل ديگرنفوذ و تاثيرات فلسفه فلوطين وهندي وسعت يافتن دايرۀ علوم در اسلام است وازجانبي اسلام با سرعت هرچه تمامتر به سرحدات هند و چين رسيد جاييكه در حدود هشت مليون پير و بودا زنده گي ميكرد، همچنان روابط فرهنگي، تجاري، سياسي و ترجمه آثار بودايي و هندي راجع به تصوف در زبان عربي را نميتوان ناديده گرفت.
خواهي، نخواهي اين دو فلسفه تاثير خود را در تصوف اسلامي داشته است، اما در اين جا منظور از ذكر فلسفه (فلوطين) وفلسفه هندي (ادويت) يا وحدت الوجودي هندي به اين معنانيست كه حكمت اشراق مطلقا زاده وپرورده، دوفلسفه فوق الذكر است.
اگرچه تاثيرات خود را داشته اما هر كدام داراي ويژه گي هاي خاص خودش بوده وتفاوت هاي زياد وقابل ملاحظه را ميتوان ميان شان سراغ كرد. هدف از ذكر دو فلسفه قدامت تاريخي و چگونه گي به وجود آمدن فلسفه صوفيه ميباشد تصوف در اسلام شاخۀ ازمسيحي، هندي ويا برهمني نيست، بلكه حكمت اشراق يا سير وسلوك صوفيه صبغۀ اسلامي دارد. صوفيان آراسته با عقايد اسلامي هستند ومهد پرورش آن ها كشور هاي اسلامي ميباشد.
لذا تفاوت هاي سلك صوفيه را با دو طرز تفكر به طور بسيار فشرده تحت چند ماده برشمرده ايم.
۱- يوناني ها تابع تحليل منطقي بودند و مي كوشيدند تا از راه استدلال و منطق حقيقت را ثابت سازند مگر شرقي ها جنساً تابع احساسات ميباشند وعشق را بهترين راه وصول به حقيقت ميدانند.
۲- درتصوف اسلامي مبادي وحدت الوجود با افزودن جنبه هاي اخلاقي آن پذيرفته شده و قايل به عالم الغيب و ماورأالشهود هستند.
۳- گرچه سقراط شناخت انسان را مورد مطالعه قرار داده ولي شرقي ها را عقيده براين است كه: (من عرفه نفسه فقد عرفه ربه)([16]) يعني خود شناسي يگانه راه شناخت به سوي خداست چنانچه مولانا در مثنوي معنوي راجع به خود شناسي چنين سروده است:

صدهزاران فصل داند ازعلوم         جان خود را مي نداند از ظلوم
داند او خاصيت هرجــوهري     در بيان جوهر خود چون خري
۴- صوفيان از دوفلسفه متذكره چيزهايي را پسنديده اند كه با شرع اسلام مطابقت دارد.
۵-  در دو فلسفه مذكور ترك دنيا وانزوا گيري از اجتماع مطرح است حال آنكه در مكتب صوفيه به ترك حب دنيا تاكيد شده و ضرور نيست كه مغاره نشيني را اختيار وبا اجتماع انساني  خدا حافظي كنند . در حال حاضر بيش از هزاران صوفي در شهر كابل موجود است كه هر كدام در پهلوي پيشبرد سير و سلوك تصوفي به كار وكسب روزمره خويش مصروف هستند وصوفي بودنش باعث محبوبيت بيشتر شان ميان مردم گرديده است. كه اين اصل در فلسفه هندي ويونانی با چنين پيوند هاي محكم اجتماعي وجود ندارد.
۶- عقيدۀ (فنا) و محوشخصيت صوفيه در ظاهر هندي است اما (فنا) در صوفيه با (نيراوانا) بودايي فرق ميكند، به اين معنا كه نيرواناي هندي كاملا منفي است ودر فنا مي ايستند و درآن محو و نابود ميشوند و بقاي در آن وجود ندارد، اما در تصوف اسلامی پس از فنا انسان به مقام بقادست می يابد که آخرین آروزی يك صوفي ميباشد و منتهاي عشق و محبت صوفي با خدا(ج) است كه ازراه مجاهدت وتزكيه نفس به دست مي آورند.
قابل ذكر است كه اكثر محققين عقايد هندي را به بودايزم نسبت ميدهند، حالانكه هند كشور كثير الملت است نژاد ها ومذاهب مختلف در آن زنده گي ميكنند ازاين لحاظ نميتوانيم كه هر عقيدۀ هندي را بودايي بشمريم.
۷- صوفي ها همچو فلوطين ها خود را در خم وپيچ جدل واستدلال عقلي نه مياندازند، بلكه معرفت را از راه صفاي قلب به دست مي آورند مردمان عاشق اند نه اهل استدلال ،كار شان با قلب  و روح است نه با دلايل ومنطق.
۸- تعاليم صوفيان متكي برآيات قرآني وتعاليم اسلامي است ولي از دانتيسم هند با تعاليم حكماي هندي و فلسفۀ هند پيوند دارد.
۹- در تصوف اسلامي صفات خداوند عزوجل را نه ميتوان به صورت مجسمه و تابلو رسم كرد، اما در فلسفه هندي صفات خداوند(ج) را به شكل مجسمه و تابلو رسم ميكنند.
۱۰- طرز نشستن، ذكر كردن و اجراي مراسم صوفيان با جوگيهاي هندی فرق ميكند.
اگرچه در اثناي ذكر هر دو نفس را كنترول ميكنند و به مراقبه ميپردازند روزه ميگيرند وبه خود رنج ميدهند. صوفيان وجوگيها هر دو خدمت پير، مرشد رانموده و به محبت يا بهاكت (Bhakti ) اعتقاد دارند و هر دو تسبيح به كار ميبرند([17]) با آنهم تفاوت هاي فوق در ايشان به وضوح مشاهده ميشود.
اولين صوفي:
در مورد اينكه اولين صوفي كدام شخص بوده نظريات متفاوت ارايه گرديده است . دكتور صادق گوهرين مينويسد كه غالب صوفيان پيش گام و پيش تازخود حضرت علي كرام الله وجهه را معرفي ميكنند.
حضرت علي(رض) خود ميفرمايد كه من از رسول الله (ص) هزار باب علم را فرا گرفتم در (جامع الاسرار) از قول مولاناي بلخ مينويسد كه : حضرت محمد(ص) در شب معراج هفتاد هزار كلمات اسرار را ازخداوند(ج) آموخت وخداي عزو جل فرمود كه در كشف35 هزار آن باشد و به یاران خاص بياموزاند ومتباقي را نزد خود نگهدارد كه ازجمله ده هزار سر را به حضرت علي كرم الله وجهه آموخت.([18])
در كتاب سير وتصوف آمده است كه: اول كسيكه خود را وقف خدمت خدا كرد مردي بود مجاور خانۀ كعبه بنام (صوفه) گرچه نام اصلي اوغوث بن مر بود. روايت ميكنند هر طفلي كه از مادر غوث تولد ميشد زنده نمي ماند از اينرو مادرش عهد بست كه اگر غوث در قيد حيات بماند او را نذر خانۀ كعبه سازد . در قضا چنين رفته بود، غوث زنده بماند و مادرش نيز عهدي كه با خدا(ج) بـسته بود به آن وفا كرد وغوث وقف شده را مجاور خانۀ كعبه ساخت تا خدمت بيت الله كند. روزي از شدت گرماي عربستان غوث مدهوش شد و مادر كه به عيادت پسر مصروف بود، گفت: پسرم ازشدت گرما همچو(صفه) شده است. به اين مناسبت غوث بنام صفه مشهور گشت ومردم او را (صفه) صدا ميكردند.([19])       
به عقيده نويسندۀ كتاب مذكور كلمة (صفه) پس از این نزد اعراب رايج گشت و هر آنكس كه دنيا را ترك مي گفت و به عبادت خدا كمر مي بست اورا صوفي ميگفتند .
اما جماعتي بر اين باور است، كه تصوف اصلاً به اهل (صفه) منسوب است .
اهل صفه در ابتدای اسلام شامل شماری از اصحاب پيامبر اكرم است كه از لحاظ اقتصادي فقير ونادار بودند و در (صفه) مسجد نبوي اقامت داشتند با صدقه وزكات امرار حيات ميكردند، تا زماني بر اين منوال بود كه اسلام اوج گرفت و اهل اسلام بي نياز گشتند. هجويري در كشف المحجوب تعداد اصحاب اهل صفه را چهار صد نفر ذكر نموده و افزوده است كه حضرت محمد(ص) خود به ايشان كمك و دستگيري مينمود. نويسنده مذكور به نقل از ما للهند نظر فيلسوف بزرگ البيروني را نگاشته كه: (صوفيه به صوف منسوب اند واين اسم از اصحاب صفه گرفته شده زيرا ايشان لباس پشمي كه درهمه اديان تبرك بود مي پوشيدند.)([20]) و سند قول خويش حديث حضرت محمد(ص) را آورده است كه پنج چيز را تا دم مرگ از دست نه خواهم داد تا پس از من ميان مسلمانان سنت باشد و يكي از آن پنج پشمينه پوشي است.
ماسينون در مقالة كه به دايرة المعارف اسلامي راجع به تصوف نوشته است: واژة صوف براي اولين بار در قسمت اخيركوفه رایج شد و عارفي ملقب به صوفي بوده و پس از آن مورد استعمال قرارگرفته است. موصوف علاوه ميكند كه در قرن اول سالكين طريقت به اسم صوفي، معروف نبودند واصطلاح صوفي در قرن سوم هجري مروج گرديد. اول كسيكه در بغداد به اين اسم معروف شد عبدك صوفي بود. به باور  ماسينون اصطلاح صوفي براي اولين باردركوفه شايع شد. وي غرض اثبات نظر خويش شهادت حضرت علي و اهل بيت را در كوفه دليل آورده ومينگارد كه واقعة كربلا، مردم كوفه را از لحاظ روحي متأثر ساخت و سبب شد که عدة زياد مسلمانان كوفه دنيا را ترك و در گوشه يي به عبادت ورياضت بپردازند.([21])
پوهاند ميرحسين شاه نيز راجع به تصوف ابراز نظر نموده و نگاشته است كه طريقت يا تصوف در قرن سوم هجري بروز كرد تا حدي تابع نفوذ مدنيت يونان بود و برفلاسفه هاي عصر ابن سينا بلخي تأثير قابل ملاحظه داشته.كلمة صوفي كه از صوف گرفته شده است. عبارت از شخصي ميباشد كه به رضاي خاطر ساده ترين لباس را انتخاب كرده واز هر نوع خوش گذراني و خود فروشي اجتناب ورزد و به زبان فارسي معادل اين كلمه پسشمينه پوش می آورند.([22])
به قول مولانا جامي: كلمة صوفي اولين بار به ابوهاشم اطلاق شده است در حالیکه او یک زاهد بود و در سوريه زنده گی میکرد چون پيغمبر(ص)لباس ساده مي پوشيد و از تعليمات قرآني در مورد گناه و روز قيامت و غيره صادقانه عمل و پيروي مينمود.
هجويري در صفحه (106) مينويسد: روايت كنند كه صوفي اول صديق اكبر بود و بعضي عمر فاروق را نخستين صوفي خوانند . پوهاند محترم مير حسين شاه به ادامه مقاله خويش مي افزايد: قرار معلوم اولين صوفي یا نماينده طريقه تصوف ذوالنون مصري وفات (245-246 هـ) ميباشد. وي در مدينه تولد شد از حضرت عمر(رض) دعا گرفت در جواني به صحبت حضرت علي( رض) رسيد و شاگرد فقيه معروف مالك بن انس عليه رحمه بود. حضرت مالك در زماني ميزيست كه علوم اسلامي راهش را در قلمرو اسلامي گشوده بود هجويري در اين مورد  نوشته كه ذوالنون به سن هشتاد ساله گي وفات نمود وچون طريقه تصوف نزد مردم معلوم بود بعد از آن مريد او حبيب عجمي خراساني به مسند مرشد نشست و شاگردان را اذن ميداد.([23])
به احتمال قوي زهاديكه پيشرو متصوفين بودند در قرن دوم هجري ظاهر شده اند. مانند : ابراهيم ادهم ، وفات 162 هـ ، داود طايي وفات 165 هـ  معروف كرخی وفات 200هـ.  وديگران، گرچه اعراب قبل از اسلام نيز بازهد وگوشه نيشني آشنايي داشتند. كه مثال برازندة آن نزول وحي براي حضرت محمد(ص) ميباشد آنحضرت در حالت انزوا و  به دور از مردم در غار کوه حرا مشغول عبادت پروردگار  بود که وحی برایش نازل شد اما در بين اعراب چندان عموميت نداشت .
شماری صوفيان شهر كابل به اين باور اند كه اولين صوفي حسن بصري است و برخی ابوهاشم را صوفي نخست معرفي ميدارند و ميگويند اولين كسيكه اساسات دين اسلام را روي منبر به وصف گرفت ذوالنون مصري وجنید بغدادي بود.([24]) از نظريات فوق بر مي آيد كه متصوفين قرن دوم معرف اين روش در اسلام بوده وتصوف از قرن دوهم به اينطرف ظهور نموده است.
در مورد اينكه واژة صوفي از چه مشتق شده نظريات متعددي وجود دارد برخی كلمة صوفي را از صوف و پشمينه پوش و برخي آن را از صفه و تعدادي آن را معادل به سوفوس (sophos) يوناني ميدانند .
آقاي گوهرين مينويسد: واژة صوفي ممكن از كلمۀ (Sophia) صوفيا يوناني به معناي دو ستدار و يا معادل به كلمه (su-pa-thma) سو پا تمای سانسگرت كه به معناي راه و روش خوب است، گرفته شده باشد.
به گمان غالب نظر استاد گوهرين به واقعيت نزديك است زيرا صوفيان امروز نه پشمينه پوش اند ونه مغاره نشين، پژوهش محترم داكتر گوهرين با اصول وروش تحقيق علم امروز استوار است كه ميتوان به آن باور نمود. به اين معنا صوفيان كساني اندكه: باروش خوب، خوش و زيبا طبق آداب صوفيه عمل كرده دونت دارو عاشق خدا(ج) باشد .


[1] - حسن عميد، فرهنك عميد تهران، موسسه انشتارات امير كپير، 1373 ش ،ص78.
[2] - دكتور عبدالحكيم طيبي، سير و تصوف در افغانستان، كابل انتشارات بيهقي: 1353ش، ص 2.
[3] - گولد تسهير الماني ، زهد و تصوف اسلامي، ترجمه محمد علي خليلي، تهران: شركت نسبي محمد عيسي اقبال، 1330، صفحات 51 تا 53.
- اسيوط: يكي از شهر هاي مصر است كه علماي بسيار از آن شهر برخاسته اند. [4]
- تنزيه: كسي را از عيب والا يش دور كردن پاك و بي الايش داشتن. [5]
[6] - بطلسيون ستاره شناس يوناني (246- 248) در اسنكدريه به جهان آمد از بررسي هاي او اندازه گيري فاصله كره زمين تا كره ماه تهيه صورت و نام ستاره گان و اصطلاح علم مثلثات ميباشد. شاهكار او كتابي به نام (المحيطي) بوده كه در مورد نجوم نوشته شده است.
[7] - داير: كردند دو زنده.
- حبیب الله نوری اکآدمی علوم: شرکت اقبال تهران: 1345، ص 318. [8]
[9]- گولدتسهير الماني، زهد و تصوف در اسلام، ترجمه محمد علي خليلي، تهران: شركت اقبال 1330ش، صفحات 30 تا 51.
[10] - دكتور قاسم غني، سيرو تصوف تهران: چاپخانه مجلس(1331) ص ص 25 تا 27.
[11] - گولد تسهير آلماني، زهد و تصوف در اسلام، ترجمه محمد علي خليلي، تهران: شركت اقبال، 1330ش، صفحات 76- 78.
[12] - براي تفكيك فنا از مرگ طبعی بايد متذكر شد كه مرگ طبيعي را فناي اکبر ناميده و ان حالتي كه مربوط به يكي از مقامات صوفيه ميگردد آن را فناي اصغر ميگويند.
[13] - زاهد و تصوف در اسلام،ص ص76-78
[14] - مولانا جلال الدين محمد بلخي، گزيده ديوان شمس تبريزي نسخه استاد  بديع الزمان تهران: انشتارات مهتاب سال 1375، ص 313.  
[15] - گولد تسهير الماني، زهد و تصوف در اسلام، ترجمه محمد علي خليلي، تهران: شركت اقبال، 1330ش، پاورقي صفحه 87. كه نظريه فنا به (نيراونا) در شرح دين بودا بيان شده است.
[16] - داكتر قاسم غني، سيرو تصوف، تهران: چاپ خانه مجلس، سال 1331، صفحه 14.
[17] - پروفيسور عباس محمد بن شو ستري، تصوف، ترجمه مهر داد مهرين، ايران: كانون معرفت، سال 1332، ص ص 21- 22.
[18]- سيد صادق گوهرين، شرح اصطلاحات تصوف، جلد اول چاپ اول، تهران: انتشارات روز، صفحه 44.
[19]- دكتور عبدالحکيم طبيي، سيرو تصوف در افغانستان، كابل: انشتارات بيهقي سال 1356، ص ص 1- 3.
[20] - ابي الحسن علي بن عثمان هجويري ، كشف المحجوب ، ترجمه محمد عباس ، تهران : انتشارات امير كبيره 1336ش، ص ص 17   102
[21] - همانجا ص 107
[22] - ميرحسين شاه (بحثي در مورد تصوف ) مجله ادب ، شماره چهارم . سال دهم ، ص ص ، 15- 20
[23] - ابي الحسن هجويري كشف المحبوب ترجمه محمد عباس، تهران : انتشارات امير كبير سال 1336 صفحه 106.
[24] - مير حسين شاه مجله ادب ، بحشي در مورد تصوف ، شماره چهارم، سال دهم ، ص ص (15- 20).

No comments:

Post a Comment