Thursday, February 9, 2012

سمنبوی بادغیسی : سمنبو دختر محمد یوسف در سال 1308 خورشیدی چشم به دنیا گشود. وی از اقوام فیروز کوه ولایت بادغیس بود و مادرش عایشه نام داشت.


- سمنبوی بادغیسی :
سمنبو دختر محمد یوسف در سال 1308 خورشیدی چشم به دنیا گشود. وی از اقوام فیروز کوه ولایت بادغیس بود و مادرش عایشه نام داشت.
سمنبو از اقارب و خویشاوندان دو عاشق دلباخته (سیاه مو و جلالی) بود که قصۀ عشق شان بین مردم، سر زبان هاست.([1]) وی شاعریست بیسواد و یا کم سوادیست که نسبت عرف و عادات سخت گیرانه و مشکلات منطقوی نتوانسته خواندن و نوشتن را فرا گیرد:
سمنبو در تمام زنده گی از نداشتن سواد رنج میبرد و بارها در اشعارش به  این کاستی اشاره کرده و کمبود سواد را سبب بدختی و خواری خود میدانست . به گونه مثال:
بیسوادم در حیات خویش خوار افتاده ام مثل مجنون به دشت و کوهسار افتاده ام([2])
و یا :
کسان پرسند که نام تو چه باشد        سمنبو شاعر ناخوانم ایدوست([3])
                                                   *  *  *
اگر چه بیسوادم در زمانه             ولی شعرم بود بسیار  خوشتر([4])
                                                  *  *  *
من هستم بیسواد الله الله              ندارم از قلم  خط وسوادی ([5])
سمنبو بر حسب ضرورت جاجایی در شعر «سمن» نیز تخلص کرده است:
سمن گفته به وصفش شعر اشعار      خدا دایم و را، باشد نگهدار([6]) 
طوریکه از اشعار سمنبو بر می آید، وی شخص مستعد و دارای حافظه قوی بوده است و چکیده هایش حاوی کلمات و اصطلاحات محلی و عامیانه میباشد که به رنگینی اشعارش افزوده است.
تا حال چهار مجموعه از اشعار سمنبوی بادغیسی اقبال چاپ یافته و در دسترس است. مجموعۀ اول آن در سال 1346 خورشیدی زمانیکه خودش به کابل آمده بود، از طرف موسسه (میرمنو تولنه) یا مجتمع زنان زیر نام «ناله های سمنبو» چاپ و نشر گردید. مجموعه دیگر اشعارش به نام «گل های سمنبو» به تصحیح محمد علم غواص در سال 1350 خورشیدی از طریق مطبعه هرات اقبال چاپ یافت و اثردیگرش زیر نام «گزیدۀ اشعار سمنبو» در سال 1368 در کابل چاپ و نشر گردیده است. همچنان در سرطان 1381 خورشیدی  زیر عنوان  «مجموعۀ اشعارش سمنبوی بادغیسی» به همکاری مرکز تعاون افغانستان به زیور چاپ آراسته گردیده است([7])
سمنبو در مسیر زنده گی به فقر و تنگدستی گرفتار بود  او روزگار را به سختی میگذارند. وی از این ناحیه رنج فراوان را متحمل شده است، در مکاتب نسوان میرفت اشعارش را به خوانش میگرفت و از شاگردان مکاتب اعانه جمع آوری میکرد. از قر این حالش چنان مینمود که نامبرده در آوان جوانی شوهرش را از دست داده و متکفل نفقه فرزندانش بوده است. موصوف پس از مرگ شوهرش با خانواده شوهر بنابر رسوم و سنت های ناپسند و متعصبانه حاکم در جامعه، به مشکلات زیاد مواجه گردید، که با متانت و پایمردی برضد آن مبارزه کرد تا آنگاهیکه بر مشکلات فایق آمد([8]).
سمنبو زن متقی و پرهیزگار نمازگزار و سحر خیز بود ، چادرکلان، لباس ساده و فراخ میپوشید، از تکلف و آرایش دوری میجست، زنده گی را بادید معنوی مینگریست و به مادیات چندان ارزش نمیداد.
اشعار سمنبو با همه ساده گی و روانی، رنگ و بوی عرفانی دارد. بنابر باوری میرمن سمنبو در عالم رویا با حاجی گل نام که از روحانیون عصر بود آشنا شد وبه حیث مرید رابطۀ معنوی را برقرار نمودکه([9])در بیتی از مرادش حاجی گل، نام برده و خود را از زمرۀ مخلصانش معرفی نموده چنین بیان میدارد :
نویســـم نـــامۀ از دیـــدۀ تــر        به آن جان و جگر در ملک فشفر(*)
سلامم را به حاجی گـل بگویید      فراموشم چرا کردی تویکــــسر
دل زار مــــــــــــرا آزار دادی        جواب حق چه میگویی به محشر
بخوان قرآن که تا سامع شوم من        که آن باشد کلام ذات اکـــــبر
ز دل هرگز فرامــــوشت نسازم     مراهستی انیس و یار و دلــــــبر
                               سمن از مخلصان حاجی گل شد
                                 ز رویش چشــم من با دامنور([10])
در بیت بالا سمنبو به طور بسیار واضح و روشن خود را یکی از مخلصان حاجی گل خوانده و او را  به مثابۀ مرشد و مراد خویش قبول کرده است.
در جای دیگر هنگامیکه به سفر هرات مشغول بود بدینگونه آرزوی دیدار مرشد روحانی خود حاجی گل را می نماید:
مسلمانان زغــــم مـن نا توانم       فتاده آتـش غربت بـه جــانم
به هـرات آمــــدم بهـر زیارت        مـگر یـاری کند دارالامانـــم
سلامم را به حاجی گل بگویید       بیا بنگر به اشک دیده گــانم
بـه میزان عدالت داد خـــواهم        رسیــده بر فلــک آه و فغانم
اگر خــالق ز تو حالـــم بپرسد       چه میگویی به خلاق جهانم
                                  سمن از عاشقان دل فگار است
                                     به راه عاشقی عمری روانم([11])
بیت آخر بیانگر عشق معنوی سمنبو میباشد، هدف از روان بودن در راه عاشقی همان مراحل سیر و سلوک تصوفیست که زیر نظر مرشد انجام میشده است. بنابر این از مرشدش امداد و یاری میطلبید تا او را در طی طریق دستگیری نماید.
به هر حال ثمرۀ ازدواج سمنبو پسری به نام نورالدین که با مادرش در سفر حج همراه بود و یک دختر به اسم «دده» که بعد نامش را به مریم تبدیل کرده میباشد.
سمنبو به منظور ادای فریضۀ حج سفری به مکۀ معظمه داشت.([12]) و در برگشت، با استاد خلیل الله خیلی که در عراق به حیث سفیر ایفای وظیفه مینمود، ملاقاتی انجام داد و استاد در مقدمش شعری سروده و از وی پذیرایی گرم به عمل آورده است.
همچنان سفر هایی در ایران به منظور زیارت امام رضا(رح)، کابل، بدخشان، هرات و بلخ داشته که در وصف هر کدام آن سروده هایی دارد و از خاطرات سفرش یاد آور شده است. در خاتمه به گونۀ مثال شعری را که به مزار رابعۀ بلخی سروده است به نظاره میگریم:
رابعه آن افتخــار شـــهر بلــخ     لذت دنیا به کــامش گــــشته تلخ
بـــود عشق آسمانی بر دلـــش        مهر یزدان بوده در آب و گــــلش
دلربــای نکـــته ســنج دلـنواز     محــرم ارباب عـــشق و اهــل راز
عشق پاکی در دل اوجا گرفت      در دو عالم کار او بـــالا گـــرفت
لیک افسوس از جفای روزگار      تهمتی بسته بـــــه او هـــل دیـــار
تا برادر بدگـــمان شد برسرش شد به فکــر مرگ و قتل خواهرش
آن نهال نـو جوان نــاکــام شد   عشق او منظور خـــاص و عــام شد
                           مرد و زن شد عاشق دیـــدار او
                       عالمی همچون «سمن» خوشدار او([13])


- دانشنامه ادب فارسی، جلد سوم، ص 534.[1]
- سمنبو بادغیسی، مجموعۀ اشعار، ناشر مرکز تعاون افغانستان: 1381 خورشیدی ، ص 16.[2]
- همانجا ، ص32.[3]
- همانجا، ص 17.[4]
- همانجا، ص 2.[5]
- همانجا، ص 45[6]
- دانشنامه ادب، فارسی جلد سوم صفحه 534.[7]
- از خاطرات و ملاقات نویسنده با سمنبو.[8]
- مجموعۀ اشعار سمنبوی بادغیسی، ص 20.[9]
- قریه یی وسیع است که برخی آن را پشت بر و شماری بیشتر میگویند ممکن حاجی گل در همان قریه مسکون بوده باشد.*
- دیوان، ص 20.[10]
- مجموعه شعری 21.[11]
- پرطاووس جلد اول ص 427.[12]
- مجموعۀ اشعار، ص 39.[13]

No comments:

Post a Comment