Thursday, February 9, 2012

محمد انور بسمل : محمد انور متخلص به بسمل، پسر ناظر محمد صفر خان امین الاطلاعات و نوۀ محمد یوسف خان در سال 1306 قمری([1]) مصادف به زمان پادشاهی امیر حبیب الله خان در خانواده منور به دنیا آمد.


محمد انور بسمل :
محمد انور متخلص به بسمل، پسر ناظر محمد صفر خان امین الاطلاعات و نوۀ محمد یوسف خان در سال 1306 قمری([1]) مصادف به زمان پادشاهی امیر حبیب الله خان در خانواده منور به دنیا آمد.
بسمل، شاعر، عالم، ادیب، قاری قرآنکریم، سیاستمدار، صوفی خوش مشرب و برادر بزرگ ابراهیم صفا بود.([2]) که در خانواده روشنفکر به دامن فضل و ادب پرورش یافت، به علوم مروج عربی روزگارش دسترسی داشت. از شاگردان ممتاز لیسه حبیبه بود و زمان آموزش فراگیری دانش در مکتب با استادانیکه حامی جنبش مشروطیت بودند، همفکر شد و برای آزادی وطن از استعمار انگلیس مبارزه مینمود. برای رسیدن به این هدف والاحزب سری آزادی خواهان را در سراچۀ پدرش جا داد. بدین سبب در حوت 1285 قمری با جمعی از همفکرانش مانند: محمد عثمان خان پروانی، غلام محمد میمنه گی، تاج محمد پغمانی، احمد علی چنداولی و شماری دیگر توسط حکام وقت در شیرپور زندانی گردید و نظر به نفوذیکه پدرش به دستگاه دولت داشت، پس از سپری نمودن دو سال حبس رها گردید.([3])
پدر بسمل درسنه 1308ش به حیث نایب الحکومۀ قطغن و بدخشان مقرر گردید و بسمل را به صفت معاون با خود برد. وقتی امان الله خان به پادشاهی رسید، مشروطه خواهان را به پست های مهم  دولتی گماشت. از جمله بسمل نیز در مناطق مختلف کشور به حیث حاکم ایفای وظیفه کرد، و مدتی حاکم سبزوار هرات بود.
در زمان حکومت حبیب الله کلکانی خارج از کشور در ممالک اسلامی و آسیای مرکزی به سیاحت پرداخت وجهت ادای فریضۀ حج عازم مکۀ معظمه شد. در سال 1310 ش مجلۀ ادبی کابل را انتشار داد و پس از آن مدت کوتاهی مدیریت دارالتحریر شاهی را به عهده داشت.([4])
بسمل بنابر مخالفتی که با پلانهای نادرشاه داشت، تحرکات مخفیانۀ سیاسی را انجام میداد. بدین سبب به جرم وطن دوستی همراه با برادرش ابراهیم صفا([5])14 تا 15 سال محبوس گردید، که این حبس طولانی بسمل را بسیار ضعیف و نا توان ساخت.
زمانیکه آزاد شد به تأسیس مؤسسات خیریه مانند سره میاشت گماشته شد، مدت چندی در وزارت مالیه اجرای وظیفه نمود و تا مقام معینیت رسید. از آنجا به مجلس اعیان تبدیل و پس از مدت زمانی نسبت شکنجه هاییکه در زندان دیده بود، صحت و سلامتش را از دست داد و به مرض فلج گرفتار شد تا آخر عمر به گوشۀ خانه نشست و به سن 74 ساله گی در سوم جدی 1340 شمسی به حق پیوست و در پل سوخته کابل به خاک سپرده شد مزارش زیارتگاه مردم است([6]).
سلک طریقتی بسمل :
استاد بسمل فزون بر سیاست و شاعری در تصوف مرید حاجی درویش بود.([7]) به روایتی حضرت بسمل پس از وفات  حاجی صاحب درویش نزد خلیفه صاحب عبدالستار انچی باغبانان رو آورد و امور تصوفی را کسب و تکمیل نموده است و به اجازۀ خلیفه صاحب، خانقاهی را به نام حاجی صاحب درویش در کارته 4 ایجاد نمود .([8])
بسمل در راه فقر و تصوف مدتی مجذوب بود، وی به نیت کسب فیض از مزارات اولیأ الله راهی هندوستان شد و در تربت اولیای کرام به چله نشینی و ریاضت پرداخت .([9])
بسمل در زندان تسلیم به رضای حق گردید و زندان را موهبت الهی میدانست به ریاضت و عبادت پروردگار میپرداخت، شکرانه و سپاس خداوند(ج) را به جا می آورد، گوشۀ زندان را فارغ از گرفتاری های زنده گی میدانست. وی حبس خود را فرصت مناسب برای یاد و ریاضت خداوند(ج) دانسته و سروده است:
از آن در گوشۀ زندان به وحدت راحتی دارم     که در خارج ندیدم جز گرفتاری خود آزادی([10])
بسمل در مورد 14 سال حبس خود گفته است: «این حبس 14 ساله یک نعمت بزرگ خداوند(ج) برای من بود که بدون رسوایی در گوشۀ زندان طی طریق نمودم و تمام مشکلات تصوف و عرفان را به خصوص تصنیفات ابن عربی و شیخ اکبر را به توجه پیر روشن ضمیر خود (حاجی صاحب درویش) حل نمودم و پس از 14 سال عیش از زندان خارج شدم»([11]) بسمل از آغاز جوانی مست جام عشق بود وبه غیر الله التفاتی نداشت، یکی از ارادتمندان وی که در زندان یکجا با او محبوس بود، حکایت کرده است که: بسمل در زندان از قوت و نیروی معنوی خوب و قوی برخوردار بود. وی در ماه مبارک رمضان قرآن شریف را در یک شب ختم میکرد. به روایت دیگر بسمل طریق سیرو سلوک را در زندان آغاز نمود و آن چنین بود که در ایام حبس به روحانیت شیخ بهاءالدین ، شاه نقشبند مرید گردید و درطریقۀ خواجه گان طی طریق مینمود.([12])
نکتۀ قابل توجه این است، که قاری بسمل نسبت به امور دیگر افکارش را  بیشتر به مسایل عرفان و تصوف معطوف داشته است. بسمل ارادت مفرط به مرشدش داشت به وی فخر و مباهات میکرد. نامبرده در شعر مرادش را چنین به ستایش گرفته است:
اگر به تخت شاهی جا کنم بسمل نمی ارزد        به این نعمت که گاهی بر دل درویش میگردم([13])
و یا :
مرا از جـــاده بیرون گـــردش ایـــام نتواند                چو میگرداندم بر محور خود قطب ارشادی([14])
قاری بسمل از گرایش خویش در تصوف و طریقت چنین حکایت کرده است: «در داخل زندان بودم، فکر کردم برای حصول علم حال و رسیدن به حقیقت بدون مرشد و مربی ممکن نیست. عجالتاً متوجه انتخاب پیر شدم، در جملۀ روحانیون مکتب عرفان اسلامی روحم حضرت بهاءالدین نقشبند را انتخاب نمود، بدون تأخیر به جناب ایشان مرید شدم، در همان شب عالم رویأ به صحبت ایشان رسیده فردای آن از زندان آزاد شدم.
چندی بعد در جستجوی مرشدی شدم که در قید حیات باشد. روزی در یک محفل شمس پوشیده احوالی نگاهم را جذب نمود، که فرید عصر و دوران حضرت حاجی صاحب دوریش(رح) بودند، او قبل از اظهار ارادت، روی مبارک خود را به جانب من گردانیده و فرمودند: برای رسیدن به مقصدیکه دارید نزد مولوی صاحب ملنگ که خلیفۀ شاه نقشبند می باشد، در نهرین بروید. من هم مطابق به امر ایشان نزد مولوی صاحب ملنگ در نهرین رفته مرید شدم. مدتی بعد جناب حاجی صاحب در نهرین نزد مولوی ملنگ مهمان گردیدند، در آن منطقه خصوصاً در قریۀ خواجه خضر مولوی صاحب ملنگ یک مدرسه علوم شرعی را تدریس میمنودند و در عین زمان فقرا و عرفا به دور اوشان مانند پروانه رفت و آمد داشتند . بالاخره وقتیکه مولوی صاحب ملنگ رحلت نمودند و حاجی صاحب درویش گاهی در مزار و گاهی در کابل میبودند، مرا در مجلس خود راه دادند و بعد از مدتی فرمودند: قاری من به هندوستان میروم خیال داشتم شما را نیز با خود ببرم ، ولی فردا عروسی شهزادۀ تان میباشد. من عرض کردم که به جزاز شما شهزاده و شاهی ندارم اگر لطف بفرمایئ من با شما میروم. بعد از چند ساعت جانب هند حرکت کردیم، در آنجا حاجی صاحب جانب من رو گردانیده فرمودند، گرچه طریقۀ نقشبندیه را از مولوی صاحب ملنگ فرا گرفته اید، اما من شما را به باقی باالله صاحب معرفی کردم نزدایشان بروید تا طریقۀ نقشبندیه را به شما تلقین نماید.
من به امر ایشان نزد باقی با الله صاحب([15]) روان شدم و ایشان سلوکم را تایبد فرمودند: روزی با حاجی صاحب درویش به دربار خواجه معین چشتی(رح) نشسته بودیم که مرا نزدیک خود خواند و به دو گروه سالکان که حاضر بودند اشاره فرمودند، که شما به یکی از این دو گروه شامل شوید یا به نقشبندیان و یا به چشتیان، من در ظاهر خاموش اما در دل عرض کردم که مشرب خود شما را میخواهم، فرمودند که آن مشکل است. پا فشاری نمودم بالاخره مرا نزدیکتر  خواسته فرمودند و تکرار کردند هر چه از حضرت شیخ عبدالقادر(رح) به من رسیده بود به شما دادم، روز بعد پول خرچ را تقسیم کردند و از هم جدا شدیم و قلباً به من اشاره نمودند که هر وقت نامه نوشتم بیایید.
من در لباس ملنگی به زیارت خواجه قطب الدین کاکی بختیار، به چله نشسته بودم و در روز هفتادم که چله ام تکمیل شده بود، نامۀ ایشان برایم رسید که بیاید!
چون نادر شاه بالای خانواده ام فشار آورده بود و آنها نزد حاجی صاحب رفته و عرض نموده بودند، همان بود که حاجی صاحب مرا خواستند و من هم جانب کابل روان شدم، وقتیکه در شهر کابل رسیدم به هیچ جانب راه نداشتم نزد حاجی صاحب در چهار باغ کابل رفتم ولی به من بارندادند، شب را در جایی گذشتاندم و فردا خود را نزد شان رسانیدم، یک پای مبارک شان به موتر بود یکی به زمین نزدیک شدم، فرمودند، که: من گفته بودم که این راه مشکل است و قلباً اشارت فرمودند که برو نزد پادشاه!
اطاعت نمودم رفتم زندانی شدم، چند روز بعد نادر خان کشته شد تمام خانواده ام زندانی شدند که مدت 14 سال این حبس دوام کرد و این برای من یک نعمت بزرگ خداوند(ج) بود که بدون رسوایی در گوشۀ زندان طی طریق نمودم»([16]).
بعد رهایی از زندان بسمل به مشاغل دولتی پرداخت و در زمان ظاهر شاه که به حیث معین وزارت مالیه مقرر شده بود، به نزد حاجی صاحب درویش رفت، حاجی درویش برایش چنین گفت: «قاری دیگر چی میخواهی؟ معیین شدی، بعداً وزیر و صدراعظم میشوی. عرض کردم که اطاعت از شریعت محمد(ص) را در ظاهر و باطن میخواهم، فرمودند: این کار خیلی مشکل است. طاقت نداری، پا فشاری کردم چند روز بعد در مجلس اعیان مقرر شدم و فعلاً در خانه میباشم»([17]).
بسمل در بیتی مرشدش حاجی درویش را چنین به وصف گرفته است :
هیچ انور در جهان بسمل نشد      تا مرید حاجی دوریشی نشد([18])
همچنین تاریخ وفات مرشدش حاجی صاحب درویش را درپارچه شعری  چنین بیان کرده است:
فــریـــد عـــصر به علـــم حـــقایق و اســـرار       که یافت فیض و فتوح از طواف بیت عتیق
مکملی کـــه زطفلی نمـــود کـــسب کـــمال     ز چهـــار دورۀ تعلیمی و چــهار طـــریــق
بـــه حـــال فـقر و غنا همچو نام خود درویش       به شـــکر و صبر گـۀ صحبت و سقام خلیق
قــدومش آمــــد و رفت نفــــس تراشیــــدی        برای رسم مبـــارک ز دل نــگین عـــقیـق
دم نـــگاه به ســـوی وجــــود قـــابل فـــیض     نـــمودی هـــر مژه اش کــار سوزن تزریق
تـــرشـــحی زخـــم جـــسم او نـــزد بــیرون      اگـــر چـــه بـــود پر از جوش بادۀ تحقیق
به خلق داشت هــمه عــمر صحبت و هـــرگز       بـــه راز او سر مـــویی نـــبرد فـــکر دقیق
قــــرین ویــس قـــرن در مــحبت احـــمــد        سلـــیم قلـــب چو ســلمان و الفت صـدیق
ز بســـکه داشت تخلق به خـــلق فـــاروقـــی       بـــه کـــار شرع به فــرزند هـم نمود شفیق
به عمر شصت و سه اش چون رسید وقت سفر     شکـــسته پـــای به گـامی نمود قطع طریق
چو سال رحلت او خواست بسمل از دل گفت     اگـــر چه نیست توانم ولــی ز عـــهد عقیق
جواب حق سوال است گویمت ناچار
رساند حب دو جانب رفیق را به رفیق([19]) 
شاعر عارف بالاخره به تاریخ سوم جدی سال 1340 خورشیدی به عمر هفتاد و چار ساله گی وفات نمود و چهره  در خاک کشید، که شایق جمال در مرثیه یی تاریخ وفات او را چنین درج نموده است:
فــــگنده آتـــشـی در خــــانۀ دل       وصـــال مـــرد دانشــمند فـــاضـــل
محـمد انــــور آن دانـــای معنـــی      به تیــغ عــشق جــانان گــشته بـسمل
انیســش بــــود قــــرآن الــــــهی     رفیــقش حــضرت میــرزای بیـــدل
گرفته از جناب حــاجی درویـــش       همیشه فیــض هـــا چو پیر کـــامــل
به غیر از غصـــه و رنــج و مصیبت        چــو دیداز زنده گانی نیست حاصل
پس از هفتاد دو چــهار سال بربست     به سـوی جـــنت فـــردوس محــمل
مــرا از دوســـتان مـــحــترم بـــود         به حـــالش فــضل و ایزد بادشــامـل
بـــه شـــایق گــشته از تاریخ معلوم     کــه بیرون شد از این پرغــصه مــنزل
                            ز جــدی سوم یوم لاحـــد بود
                               به سال یکهزار و سه صدو چهل ([20])
همچنان پورغنی ، قاری زاده، مولوی قربت، ابراهیم خلیل هر کدام در سوگ او مرثیه هایی سروده اند، که در دیوان بسمل ثبت است.([21]) در اینجا به ذکر مطلع مرثیه های مذکور بسنده می گردد؛ مطلع مرثیه ییکه ضیأ قاری زاده به مناسبت وفات بسمل سروده چنین است:
بسمل برفت و داغ به دلهای ما گذاشت   این شمع داغ دیده چه داغی به جا گذاشت([22])
مرثیه پورغنی در سوگ بسمل با مطلع زیر آغاز شده است:
بســـمل آن رستم ســـخندانی     کـــه نبودش حـــریف میـدانی
دی شنیدم که رفت حضرت او        دل فغان زد چنانکه میدانی
                                                                                 (ص7 دیوان بسمل)
همین گونه مولوی محمد امین قربت مرثیه یی در  وفات بسمل دارد، به این مطلع:
خفته این جا بسمل شاعر محمد انور آن  گوی میدان سخن برده است از پیرو جوان
                                                                                                                                     (ص8 دیوان بسمل)
مطلع مرثیه استاد محمد ابراهیم خلیل در سوگ بسمل چنین است:
نخل برومندی به خاک افتاده از باغ ادب          رنگ از رخ گلشن پرید از غنچه و گل بوبرفت
(ص9 دیوان بسمل)
کارکردهای ادبی و عرفانی :
یک دیوان شعراز محمد انور بسمل به ارث مانده است که بیشتر در قالب غزل سروده شده و متأثر از سبک هندی میباشد. بسمل قریحۀ بیدار و استعداد شگوفا در عرصۀ سرود شعرداشت . وی یکی از علاقمندان سبک هندی بود و در حلقه های بیدل خوانی حضور گرم داشت. نثار احمد نوری در بارۀ حضور پررونق بسمل در بخش زنده گینامه صوفی صاحب عشقری چنین نگاشته است: «وقتی حلقۀ بیدل خوانی از وجود استاد محمد انور بسمل(رح) رونق پذیر بود. چه استاد بسمل خود از فحول شعرا بود، در ژرفای اندیشۀ بیدل(رح) کاو شگرانه داخل میشد، اشعار او را استادنه بیرون میریخت، همین چیره دستی او در درک معنای گفتار حضرت ابو المعانی بیدل مسرت دوستان را فزونی بخشید و نیاز شان را بر آورده ساخت و صوفی صاحب عشقری از این محفل عرفانی خیلی مستفیض گردید و کلیه مصارف این محفل را میپرداخت.»([23])
قاری محمد انور بسمل، در محافل ادبی و عرفانی اشتراک مینمود و با شعرا و عرفای همروز گارش مناسبات نیک داشت. به ویژه شایق جمال و صوفی عشقری مصاحب خوب بسمل بوده اند، در دیوان عشقری راجع به دوستی و نزدیکی صوفی عشقری با محمد انور بسمل میخوانیم که: «استاد بسمل و شایق جمال حتا بعد از دست دادن بینایی چشم شان نیز روز ها را به دکان چوبین عشقری صاحب میگذشتاندند. بسمل(رح) بارها به صوفی صاحب گفته بود:  علاقمندان من زیاداست اما صحبت ترا دوست دارم که بسیار کم گوی هستی  و از همین سبب راه دوری را طی میکنم تا روز را نزد تو بگذارنم و از صحبت پرگویان دور باشم و نفس به راحت بکشم»([24]).
همچنان بسمل با شاعران و ادبای مانند ابراهیم خلیل، قاری زاده، مولوی قربت و دیگران مانوس بوده و از زمرۀ پیشگامان نستوه عرفای روزگارش به شمار می آید.
نمونه کلام:
حـــرف رنگین زبهار گــل رو میـــگویم         بلبلان گــــوش گـــذارید نـکو میگویم
از کـــفم دل برد آن طـــرۀ طـــرار به زور        چـــارۀ نیست طــفیل سراو میـــگـــویم
تاب آن نیست که حرف ز دل آرم به زبان     بکنایت سـخن از غنچـــه و بو میـــگویم
میشود برگ گلم در دهن از لــطف زبان          در چمن گر سخنی از کف او میگویم...([25])


- پرطاووس، جلد اول، چاپ دوم ، ص147[1]
[2]- در پرطاووس سال ولادت بسمل را 1302 قمری نگاشته ممکن اشتباه طباعتی باشد به رویت اسناد و مآخذ معتبر سال تولد موصوف 1306 قمری ثبت شده است.
-معاون سرمحقق شاه محمد مصلح، نگاهی بر زنده گینامه قاری محمد انور بسمل، کابل: 1379 ش، ص 20.[3]
- همانجا، ص 23.[4]
[5]- محمد ابراهمی صفا برادر کوچک محمد انور بسمل پسر محمد صفر نویسنده و سخنور معروف ، علوم متداوله را تحصیل نموده و به زبانهای عربی و انگلیسی تسلط داشت. در وزارت تجارت، معارف و مطبوعات به کرسی های اساس ایفای وظیفه کرده، اشعارش پخته،  بامزیت و عمیق است آثارش کهساران . مختصر منطق به چاپ رسیده است. (پرطاووس جلد دوم ،ص 487)
[6] - نگاهی بر زنده گینامه قاری محمد انور بسمل، ص ص 25- 23)
- همانجا، ص 21.[7]
[8] - محمد متین مونس، خانقاه های امروز کابل ، 1381ش،ص 117.
- خال محمد خسته، معاصرین سخنور، مطبعه دولتی، کابل: 1339 ش، ص 71.[9]
- نگاهی به زنده گی نامه قاری محمد انور بسمل، ص 30.[10]
- نگاهی به زنده گی نامه قاری محمد انور بسمل،ص  ص 30- 32.[11]
- همانجا، ص 36.[12]
[13] - قاری محمد انور بسمل، به اهتمام نثار احمد نوری، انتشارات تاج محل کمپنی قصه خوانی پشاور: ب، ت صفحه که تصویر حاجی درویش چاپ شده.
- نگاهی به زنده گینامه قاری محمد انور بسمل، ص 25.[14]
              - باقی باالله خواجه ابوالمؤید رضی الدین محمد باقی/ عبدالباقی، معروف به خواجۀ بیرنگ فرزند عبدالسلام (کابل 971-1012 قمری دهلی) عارف نقشبندی شاعر و نویسندۀ فارسی گوی کابلی. پدرش عبدالسلام  خلجی قریشی، صوفی و عالم بود که در کابل منصب قضا داشت. مادرش از نواده گان خواجه عبدالله احرار نقشبندی (896ق) بود» به تصوف گروید نزدکسانی چون خواجه عبدالله، خواجه افتخار سمرقندی و عبدالله بلخی به ذکر و مراقبه پرداخت. در لاهور ماجرای عشقی را گذارند در جستجوی پیر کامل شد. مدتی در کشمیر در خدمت بابای ولی خوارزمی که از مشایخ نقشبندیه بود به سربرد. وی از راه بلخ و بدخشان فرارود  سفر کرد و در امکنه نزدیک سمرقند به مولانا خواجه محمد امکنه گی دست ارادت داد و اجازۀ ارشاد یافت به هند برگشت، خلفای زیادی را تربیت کرد. وی به پیروی از شریعت و حفظ سنت تاکید داشت. از باقی با الله آثار نظم و نثر به زبان فارسی دری به جامانده که مجموعۀ از آن را به نام کلیات باقی با الله توسط ابوالحسن زید فاروقی و داکتر برهان احمد فاروقی در 1967 میلادی در لاهور به چاپ رسیده است. اثر دیگرش. ملفوظات یا سخنان باقی با الله مکتوبات، رساله در بارۀ حقیقت نماز، رساله در بیان توحید، رسالۀ در بیان سوره الشمس سلسلة الاحرار، مثنوی گنج فقر، ساقی نامه، و منظومه سلسله پیران طریقت و چندین اثر دیگر میباشد. ممکنهدف بسمل از باقی بالله مرقدو زیارت مذکور باشد  زیرا تاریخ وفات باقی بالله پیش از تولد  بسمل میباشد. (دانشنامه ادب، فارسی، جلد سوم، ص 147). [15]
- دیوان اشعار حضرت بسمل، چاپ دوم، سال 1377 خورشیدی ص ص 39- 40.[16]
- نگاهی بر زنده گینامه قاری محمد انور بسمل، ص 39.[17]
- دیوان بسمل، ص 21[18]
- دیوان اشعار،ص 41[19]
- زنده گینامه آثار و اندیشه های شایق چمال، ص 38.[20]
دیوان بسمل، قسمت سوم به نام شیوۀ تسلیم، ص ص 2- 9.[21]
- همانجا، ص 7. [22]
- صوفی عشقری، دیوان عشقری، جلد اول، انتشارات قصه خوانی پشاور: 1369ش، ص 9 زنده گینامه.[23]
- همانجا. [24]
- دیوان بسمل،ص 10.[25]

No comments:

Post a Comment