Thursday, February 9, 2012

عشق و محبت در اشعار عرفای معاصر: عشق در دایرۀ معنا از حد گذشتن در دوستی، شیفته شدن و مجنون شدن در غایت دوستی است . حریم عشق در برگیرندۀ احساس و عواطف، لطافت و زیبایی، رمز و راز، طنازی و دلبری، ایما و اشاره، ناز و نیاز، هجر و وصال، سوختن و ساختن و مفاهیم ژرف دیگر میباشد که به دور هستی عاشق حلقه زده و آن را به سوی محبوب یا معشوق رهنمون میسازد، طوريكه توجه عاشق را از همه تعلقات ما سوای الله میررهاند.


عشق و محبت در اشعار عرفای معاصر: عشق در دایرۀ معنا از حد گذشتن در دوستی، شیفته شدن و مجنون شدن در غایت دوستی است . حریم عشق در برگیرندۀ احساس و عواطف، لطافت و زیبایی، رمز و راز، طنازی و دلبری، ایما و اشاره، ناز و نیاز، هجر و وصال، سوختن و  ساختن و مفاهیم ژرف دیگر میباشد که به دور هستی عاشق حلقه زده و آن را به سوی محبوب یا معشوق رهنمون میسازد، طوريكه توجه عاشق را از همه تعلقات ما سوای الله میررهاند.
برخی غایت محبت را عشق و شماري عشق را  بالاتر از محبت گفته اند و آن را نرد بانی مقامات عرفانی و تصوفی جهت رسیدن به مراتب عالی میدانند.
سوخته گان دیار عشق هر کدام در اینمورد باب سخن گشوده اند از جمله عطار نیشاپوری گفته است: محو و گم شدن جانان در محبوب، عشق است. شرط عشق ترک همه تعلقات، کمال عشق پرده گشایی و لقای عشق بلاکشی است. از نظر عطار عشق با خرد آشتی نا پذیر میباشد زیرا عشق آتش و خرد آب است :
خرد آب است و عشق آتش به صورت        نسازد آب با آتش ضرورت([1])
ابوالحسن خرقانی راجع به عشق بیان داشته است: «عشق آتش است، در سینه و دل عاشقان مشتعل گردد و هر چه مادون الله است همه را بسوزاند و خاکستر کند.»([2]) در نزد اهل سلوک بذل همه چیز و تحمل همه چیز عشق است. و گفته اند. که عشق آخر مرتبۀ محبت است و محبت اول درجۀ عشق و عشق عبارت از افراط محبت است و شدت آن آتشی است که در دل افروخته شود تا هر چه جز محبوب است بسوزاند.([3])
 بنابر بر قول يكي از پژوهشگران اين عرصه: «اي درویش عشق آتش است که در عاشق می افتد و موضع این آتش دل است و این آتش از راه چشم به دل می آید و در دل وطن میسازد و شعلۀ این آتش به جملۀ اعضا میرسد و به تدریج اندرون عاشق را میسوزاند و پاک و صاف میگرداند تا دل عاشق چنان نازک و لطیف میشود که تحمل دیدار معشوق نمی تواند کرد.. که غایت لطافت و نازکی و خوف آن است که به تجلی معشوق نیست گردد و موسی علیه السلام در این مقام بود که چون دیدار خواست حق تعالی فرمود «لن ترانی» در این مقام است که عاشق فراق را بر وصال ترجیح مینهد و از فراق راحت و آسایش میابد و در آخر چنان شود که جمال معشوق دل عاشق را از غیر خود خالی یابد، همه گی دل عاشق را فراگیرد و آنگاه عاشق خود را نبیند و همه معشوق را بیند و عاشق اگر خورد و یا خسپید پندارد که معشوق است که میخورد، میخسپد و می رود و می آید.»([4]) همچنان در بارۀ عقل و عشق گفته اند: «اول نور عقل است، دوم نور الهام و سوم نور عشق و هر چه عقل به پنجاه سال آموخته باشد عشق در یکدم آن را بسوزاند... و چون سالک افتد جمله قبله ها و رنگها را بسوزاند و سالک را یکرنگ و یک قبله گرداند.»([5])
عرفا نیز با سروده های دلنواز، برداشت و احساس شان را در بارۀ عشق بازتاب داده اند. از جمله مولانای بلخی به شرح عشق پرداخته و سروده است :
شرح عشق ار من بــگویم بردوام        صدقیـــــامت بگـذرد و ان نــا تمــام
هر چه گویم عشق را شرح و بیان        چــون به عشق آیم خجل گردم از آن
گرچه تفسیر زبان روشــنگر است        لیک عــشق بـی زبــان روشــنتر است
چون قلم اندر نـــوشتن میشتــافت     چون به عشق آمد قلم برخود شگافت([6])
و یا: 
در نگجد عشق در گفت و شنید       عـــشق دریــايست قــعرش نــا پـدید
قطره های بحر را نتوان شـــمرد       هفت دریا پیش آن بحر است خورد([7])
با تعبیریکه مولانا از عشق ارایه نموده، دانستن ژرفای عشق کار دشوار است . اما در جای دیگر به این پرسش پاسخ داده است، که عشق  را هم از عشق باید جست. عشق طالب جان است و عاشق باید بدون رنگ و خونبها ،آن را تسلیم جانان نماید.
به قول حافظ شیرازی شرح عشق و عاشقی در دفتر نمی گنجد و ی در بیتی دفتر بحث عشق را چنین بسته  است:
بشوی اوراق دفتر اگر همدرس مایی     که درس عشق در دفتر نمی گنجد([8])
چون عشق از ارکان مهم تصوف و عرفان میباشد، عرفای معاصر هر کدام طور مشخص در سروده های شان عشق را به وصف گرفته اند. به گونۀ مثال مولانا خسته در پارچه شعر زیر عشق را آتش خرمن سوز گفته است:
عشق هم ، راه ما و من نمیداند کـــه چیست
جمله داند قلب مرد و زن نمیداند که چیست
          آتش افروزیست کــار شوق اندرسینه هـــــا
          سوختن میداند و خرمن نمی داند که چیست
از نشاط شوق و از عیش حمــایل دم مزن
از کمر مشتاق تا گردن نمیداند که چیست
          رحمت حـــق بر نظیری باد خسته اینــکه گفت
          هرکه دل درباخت دلبردن نمیداند که چیست([9])
عشقری در غزلی منزل عشق را بی انتها پنداشته و عاشقان را فارغ از غم کفش و کلاوه و قید و بند های مادی میداند. ابیاتی از این غزل را به خوانش میگیریم:
الهی من ز دست و پــا فتادم      رۀ عـــشق انـتها داره نــداره
روید این نکته از بلبل بپرسید        کــه گلرویان وفا داره نداره
نماز عــاشقان ای مفتی عشق      نفرمــودی قـــضا داره نداره
گـدایانی در میــخانۀ عـــشق     غم کفش وکلاه داره نداره([10])
صوفی غلام سرور دهقان عشق را جذبۀ گفته است که از انسان، غرور و تکبر را میزداید و در عوض درویشي عطا میکند:
از جاذبۀ عشق چو خویش بر آییم        مجنون محبت شده درویش بر آییم([11])
در جای دیگر عشق را متاع دو عالم و صیقل قلب از محبت غیر میداند، بدینگونه:
ندانم این دیـــوانه ام به خــویش چــه دید
که ترک کرد جهان را و گرد خود گردید...
              کــه بـرده است به بازار عشق نیم نــفس
              که لطف حق به متاع دوعالمش نه خرید
هر آنکه گفت: بدیدم، بدانکه وصـل نبود
هر آنکه گفت: بخوردم بدانکه می نچشید
              ز بسکه گشته دلم، خالی از محبت غیر
              غرور عجز من از ناز، سوی خلد ندید([12])
مخفی بدخشی دل را در قمار عشق باخته و سینه را گنجینۀ آتش عشق ساخته و  در این راه فغان ناله را شرط وفا نمیداند. جاییکه گفته است:

تا که دل سودا به خوبان کرده ایم     در قمار عــشق تاوان کـــرده ایم
نـــاله و فغــان نباشد شرط عــشق        آتش اندر سینه پنهـان کـــرده ایم
نیست یک اهل دل اندر روزگــار        جا چو مجنون در بیابان کرده ایم...([13])
لازم به یاد کرد اینکه عرفای مذکور آرا و نظریات متنوع و گوناگون دارند که پارۀ از مشترکات محتوایی اشعار شان بر شمرده شد، پیگیری همه آنها  باعث طوالت سخن میگردد. این محبث را با یک غزلی از حیدری وجودی که عشق را ستوده آزین می بخشیم:
آفرین ای عشق جان افزا جوانم ساختی
چون زمین افتاده بودم آسمانم ساخـتی
              خار زار قسمتم سبز و شگوفان گشته است
              در بـــهار آرزو هـــا گلـــستانم ســــاختی
در سپهر عشق و هستی زنده و تا بنده ام
ذره بودم آفتاب جـــاودانم ســـاختی...
              آشنا کردی مرا با صورت و معنی خویش
              آشـــکارا و نهان جان و جهانم ســـــاختی
     عاقبت منظور نازی شد نیاز جان من
         در محبت نور چشم دلبرانم ساختی([14])


[1] - مصطلحات عرفانی در زبان عطار، ص 432.
[2] - همانجا، ص 433.
[3] - شرح اصطلاحات تصوف، جلد 8، ص 119.
[4] - همانجا، ص 130.
[5] - شرح اصطلاحات تصوف، جلد 8، ص 137.
[6] - دکتور روان فرهادی، معنی عشق نزد مولانا، چاپ دوم، تهران: 1375 ش، ص 12.
[7] - همانجا، ص 11.
[8] - ديوان حافظ .
[9] -  سروده هاي جاويدان، ص 22.
[10] - دیوان عشقری، ص 176.
[11] - مزرعۀ دهقان، ص 95.
[12] - همانجا، ص 49.
[13] - دیوان سید مخفی بدخشی، ص 103.
[14] - سالی در مدار نور، ص 31. 

No comments:

Post a Comment