Friday, February 3, 2012

عشق ومحبت : خـواهـم ورقـي نـوشـتـن از عـشــق آسـان نـتـوان گـذشـتـن از عـشـــق عـشـق اسـت طــريــق آشـــنايـــي دل يـافـت زعـشـق روشنــــايــــي


عشق ومحبت :
خـواهـم ورقـي نـوشـتـن از عـشــق
آسـان نـتـوان گـذشـتـن از عـشـــق
عـشـق اسـت طــريــق آشـــنايـــي
دل يـافـت زعـشـق روشنــــايــــي
                                            ( ابن عصارشيرازي )
سينة آدمي كانون عشق به جمال اعلي است عشق حب ذات اقدس در قلب انسان است و بر صوفيست تا خويش را در جمال محبوب محو سازد وانديشه غير او را  از خود بزدايد.
يعني عاشق فقير ومعشوق مستغني، عاشق بنده ومعشوق مولاست، عاشق در نياز و معشوق به كرسي جلال و عظمت بي نيازي تكيه زده است. شيخ سعدالدين انصاري در اين زمينه ميگويد:
گـر عـاشـقي و صـادق با درد طلب خو كن
معشوق چوبي پرواست پس ناله چه كار آيد          
در رة عشق قدم گذاشتن از خود گذشتن است، راهيست نهايت پرخم و پيچ كه طي كردن آن سبب اثبات دعواي عاشق است . چون معشوق را عاشق زياد است لذا استقامت وپايمردي دركار است تا از ميان اينهمه عاشق توجه محبوب را به سوي خود جلب نمايي واز آتش سوزندة هجر وفراق نجات يافته وبه وصل نایل گردي. عباس مهرين مينگارد: همين عشق است كه فكر هندي، شرقي ، غربي را دريك نقطه جمع كرده و آرزوي رسيدن به چشمة اصلي را دارند، هر قطره تشنة درياست بدين لحاظ هركدام با پروبال عشق به پرواز آمده و مسير خويش را به سوي حقيقت مي پيمايد.([1])
در حـريم عشق نتـوان زد دم از گفت وشنود
زانكه انجا جمله اعضا چشم بايد بود و گوش
                                                                  (حافظ)
محترم داكتر قاسم غني اظهار داشته كه علم و عقل قادر به جواب دادن حقيقت نيستند و تنها با شور و شوق عشق ميتوان اين مسير را پيمود و عقل مزاحم را كنارزد.([2])
بيت:
عشـق كارعـقـل را تمـام كـند    آنچه اندر عقل نه گنجدآن كند
عـقـل و علـمش ميبـرد ز ابتـدا  عـشـق هـمـرايـش كـند تـا انتها
عـشق آمـد مـونـس درد نـهـان    ميبـرد آنسو كـه نـايـد بـر زبـان
***
سـر عــشـق حـق نـگنـجــــد در كتـاب
جــز كـه انـدر لـوح دل ايـن نـقش ياب
                                 ( شيخ سعدالدين انصاري )([3])
آنچه كه تسليت روح را فراهم كرده ميتواند، دنياي تصوف و عرفان است كه نه ميشود براي آن حدود تعيين كرد.
يك علت پيشرفت تصوف در اين نهفته است كه با قلب و احساس كار دارد، نه با عقل ومنطق. صوفي با پرو بال شور وشوق ونيروي عشق مراحل تصوفي را طي ميكند چون مذهب صوفي عشق و ماية او ذوق وكلامش لطيف است، لذا نغمات تصوفي همچو موسيقي خوش و دلكش است .
عشق دنياي آرزو هاي صوفي و فنا اش در ذات خداوند عزو جل است كه سبب بقاي جاويداني وي ميگردد:
جـمـلـه عـشـق است وعـاشـق پـرده يـي
زنـده مـعشـوق است وعـاشـق مـرده يـي
عشق ومحبت يگانه راهيست كه صوفي براي مجاهدت وفاني شدن انتخاب نموده است.([4])
همين عشق بود كه دامنگير منصور حلاج شد و در نتيجه به سال 309هـ  او را به دار، کشیدند د. از اينرو سرور دهقان شاعر وصوفي معاصر در مورد عشق از احتياط كار گرفته و سروده است:
مـن نميـدانـم كـجا اين عشـق يـارم مـيكـشد
راســت راگـر بـگـويـم ســوي دارم مـيكـشد
دكتور ناصر الدين، عصر و زمان مولانا را به تصوف عشق تعبير كرده وباورمند است كه مولوي با پذيرش عشق، تصوف را از زهد خشك وانزوا گري رهايي بخشيد، از زاويه خانقاه وارد اجتماع ساخت و تصوف را به  وسيلة عشق، روح تازه بخشيد.
زمزمة عشق وسيله شمس ومولانا از خانقاه بيرون شد وبه ترميم دلها پرداخت. نويسندة مذكور تصوف عشق مولانا را به تصوف مردم گرا و عرفان اجتماعي تعبير كرده است كه از موج زهد، پرهيز وخود گرايي رسته ومردم را به سوي عشق دعوت ميكند .
مولانا علت رقص وسماع را ترك زهد و خود گرايي ميداند زيرا كه وي متكي به عشق است. تصوف عشق استوار به عمل است نه به گفتار.
عشق ايثار يك جانبه نيست، يك طرف مهر ورز وطرف دگر مهر جو قرار دارد.
اگر چه پيروان تصوف عشق، نزد زاهدان، فيلسوفان فقها ومدرسان مراجعه كرده اند، اما زود دريافته اند كه مرهم دل مجروح شان عشق ورزيدن است، زيرا عشق به حرارت و دلگرمي نيازمند است نه به سخنان دلسرد كننده، در عشق شور، هيجان وشاديست كه با يأس و هراس پيكار ميكند و اعتقاد به عشق دلير كننده است كه همه ترس ها را نابود ميسازد.([5]):
هـر چـه پـاليـديـم عـلـم عـشق در دفتـر نبـود
بـود هر علـمـي زعـلـم عشـق بـهتـر تـر نبـود
                                                      ( سرور دهقان )
در الهامات قادریه حضرت غوث الاعظم(رح) آمده است: «عاشقان با تجليات روح مشغول اند. يعني قلب خود را از محبت بيگانه خالي ميدارند. ايشان همه مشتاق جمال پروردگار(ج) بوده وهر زمان به شوق و ذوق یار مصروف اند »([6]) و باز فرمود: «طریق عارفان در قلب و طریق عاشقان در روح است»([7]) یعنی هر گاه روح تصفيه شد وبه سوي خداوند(ج) صعود كرد وبه آن پايه ترقي يافت از اين دنياي خاكي رهايي مي يابد و شخصيت خود را به حقيقت فنا ميسازد، وفنا في الله ميشود. خلاصه اينكه عاشق را زنده گيست كه اورا خوف مرگ نيست:
     نـه مـيـگويم دگر اي عـشـق بي پـروا چها كـردي
                        به جانم هر چه كردي خوب كردي خوشنما كردي
     شـكـستـي در وجـود مـن بـت پنـدار و خـود بـيني
                         بـه اوج اگـهـي بـا عـجـز خـويـشـم آشـنـا كـردي
                                                               ( حيدري وجودي)


[1] - پروفیسور عباس مهرین شوشتری، تصوف، ترجمه مهرداد مهرین، تهران: انوش معرفت، 1333هـ.ش. ص 33.
[2] - داکتر قاسم ، بخش در تصوف، تهران: چاپخانه مجلس، 1331هـ ش. ص 7- 3.
[3] - شیخ سعدالدین انصاری، دیوان شورش عشق به اهتمام نثار احمد نوری، تاج محل کمپنی، صفحه.
[4] - مافی شاذی، روضة الر یاضین، صفحه 281 مراجعه شود در مورد درجات مختلف که راجع به  محبت شده است.
[5] - دکتور ناصر الدین صاحب الزمان خط سوم، تهران: مطبوعات عطایی چاپخانه حیدری، سال 1368هـ ش، ص ص 320- 400.
[6] - سید مختار ناقص، الهامات قادریه ، ص 14 طبع نه شده.
[7] - همانجا صفحه 14. 

No comments:

Post a Comment