Thursday, February 9, 2012

توجه به مسایل اجتماعی و اصلاح جامعه در اشعار عرفای معاصر: عرفای معاصر مسایل اجتماعی را از نظر دور نداشته مسلمانان را به سوی آموزش علم، کسب و کار، ترقی و تعالی، دعوت کرده اند و به منظور ایجاد تحرک بیشتر نیروی جوان، از گذشتۀ با سعادت و پر افتخار وطن و جهان اسلام یاد آوری نموده اند و مسلمانان را به وحدت، همبسته گی، اتفاق و همدلی فرا خوانده اند.


توجه به مسایل اجتماعی و اصلاح جامعه در اشعار عرفای معاصر:
عرفای معاصر مسایل اجتماعی را از نظر دور نداشته مسلمانان را به سوی آموزش علم، کسب و کار، ترقی و تعالی، دعوت کرده اند و به منظور ایجاد تحرک بیشتر نیروی جوان، از گذشتۀ با سعادت و پر افتخار وطن و جهان اسلام یاد آوری نموده اند و مسلمانان را به وحدت، همبسته گی، اتفاق و همدلی فرا خوانده اند. به گونۀ مثال ابیات چند از مد و جزر «دهقان» را به نظاره میگیریم:
مد و جزر
یاد آن روزیکه ما هم گلستانی داشــتیم
در جهان از بلبل و گل، داستانی داشتیم
از کمال علم و عرفان بوستانی داشـــتیم
همچو اصحاب محمد(ص) باغبانی داشتیم
              رنگ و بو میبرد از شاخش عــروسان جهان
              روضه خــــوان گلشن ما بود خــوبان جهان
شاعر در دو بند دیگر داشته ها و شکوهمندی تاریخی مسلمانان را وصف کرده و پس از آن ملاها و مشایخ را به جرم اینکه مسلمانان را به به فرقه های گوناگون تقسیم نموده اند، چنین انتقاد نموده است:
شیخ ها هر سو چو اژد ها، دهـــان بگشاده است
گـــوسفندان را شبان شیر ژیـان بـــگشاده است
صید گـــاهان را مه تیرو کمــــان بگشاده است
ای خدا ! دهــقان تـــو تیغ زبان بــــگشاده است
          (لافتی الاعلی، لاسیف، الا ذولفقار)
          هر بلایی پیش آید، دفع کن پروردگار
شاعر پس از نقد، اهل قبله را به حکم قرآنکریم از نفاق و تفرقه و جنگ های مذهبی به سوی صلح، اتحاد و همدلی اینطور فرا خوانده است:
اهل قبله، اینقدر مغلوب و غالب تا به کــی ؟
ما مسلمانیم این دیو مصایب تـــا بـه کـــی ؟
در نفاق و تفرقه ، اینقدر طالب تا به کـــی ؟
شرم باید کرد آخر این مطالب تا به کــــی ؟
              خیز تا صـــلحی دهیـــم اين فتنۀ اســــلام را
              طبل آسایش زنیم این جنگ خاص و عام را
آدمیت نیست با یکـــــدل  دو مــولا داشتن
هم نفاق مذهبی، هــــــم حب الله داشــــتن
نیست ممکن تلخ و شرین را به یکجا داشتن
حکم قرآن نیست هفتاد دو مـــعنی داشـــتن
              عیب در قرآن نباشد، عیب در اسلام ماست
              این تنزلهای ما، از جنگ مذهب نام ماست([1])
برای جلوگیری از اطالۀ سخن به همین چند بیت بالا اکتفا نموده به دیوان و سروده های مولانا خال محمد خسته نظر می افگنیم که در بارۀ وحدت و همبسته گی، داشته های، علمی و فرهنگی ادوار گذشته مسلمین چگونه نوا  سر داده است :

                                       گریه به روز خود
ما همانیم که به عالم سرو سـامـانی داشت  جاه اسکندر و جمشید و سلیــــمانی داشت
ملک هندی بکف از دولت اسلامش بود  ارض مصري و عراقين به يونـــــاني داشت...
گرم از مال و متاعش همه بازار جــــهان   تخـــته بگشاده و آراسته دکـــانی داشـــت...
تا به حدی که بدانی و رسد در فهمــت  صــــورت آدمـی و سیرت انـــسانی داشــت
تپشی در جگر و سوز طلب داشت عیان که به خاکستر خـــود آتـــش پنهانی داشت...
عبرت ای قوم که در دایرۀ خاک امروز   مـرده گانیم که روزی بــه جهان جانی داشت...
مانه آنيم که صد دفترش از بـــر بــوده   پــــی اسباب معــــیشت دل حـــیرانی داشت...
تا چه شد دیده و دل غرقه به خونش بیند    آنـــکه در عـــدن و لعـــل بدخـــشانی داشت
می تپد باز به دردی کـــه نیابد درمـــان خود که درد دگران را هـــمه درمــانــی داشت
او فتاده است به میدان مذلت چون گوی  خود که در گوی زدن بازو و چوگانی داشت...
  آمد آن روز که آثار نــماند بر جـــای  زان همه قبۀ ایوان کـــه بـــه کـــیوانی داشت
به خموشی زده تن سرتۀ پرشام و ســـحر گویی آن گلکده نی مرغ خوش الحانی داشت
بس کنم خسته از این نالۀ پر درد به است   قـــوم مستیست کــه دیوانــــه افعــالی داشت
          یارب آن دور به این امت مرحـــومــــه رســان
          داشت صدیق و عمر، حیدر و عثمانی داشت([2])
طوریکه در بالا به دیده آمد، سوز و درد مولانا خسته نیز از نفاق، تنبلی و کاهلی امت مسلمان است که در گوشه یی خسپیده و سر را به زیر بال گرفته در فکر ترقی و پیشرفت نیست. اما صوفی عشقری برای مداوای این درد وحدت و همبسته گی و دوری از نفاق را به مسلمانان توصیه کرده است ، بدنیگونه :
یکدست شوند جمله مسلمان چقدر خوب
گردند از این کرده پشیمان چقدر خوب
                چون عاقبت و حاصل رویه خراب است
                سازند رها دست و گر بیان چقدر خوب
هر قوم نماید به حق خـــویش قناعت
  لاحول بخوانند به شیطان چقدر خوب
                آتش زدن یکدیگری کــــار خرد نیست
                شینند اگر بر سر یک خوان چقدر خوب
زین گفت و شنیدی که شنیدیم چه حاصل
خوانید اگــــــر آیت قرآن چقدر خـــوب
              ای عشقری چون این من و ما سود ندارد
              آریم اگر سر به گریبان چقدر خوب ([3])
در دیوان عرفای مورد نظر به اشعار و سروده هایی بر میخوریم که آزادی، وطندوستی، نفرت از جنگ، صلح طلبی، آبادانی... در آن بازتاب یافته است.
تحفۀ درویش مجموعۀ از سروده های گل آقا بیرنگ کوهدامنی میباشد. وی در یک قطعه شعر زیر عنوان (وطن) احساسش را اینگونه تبلور داده و سروده است:
             وطن
ای وطن خاک تو جان پرور و پر بار بود
آب شرین تو با کیــــف و گهر بـــار بود
                     کبک تو باج ستان است ز شاهین عدو
                     آهوی دشت تو با شیر به پــیکار بـــود
چون هوای تو کند پرورش طبع بلند
مرد میدان تو بی شبهه فدا کار بــود
                     قله ات سر به فلک مردمت آزادمنش
                     آبروی تو مجاهد که به حق یار بود ([4])
حیدری وجودی در مجموعۀ «با لحظه های سبز بهار» سر سبزی و شگوفایی کشور را چنین آرزو کرده  است :
کشورا شاداب و سر سبز و شگوفان بینمت
چون پر طاووس  زیبا، جلوه افشــان بینمت
                گلـشن از گلهای سیمین کواکب دامنت
                آفتاب گــرم هستی در گــریبــان بینمت
بشگفد چندین چمن گل هر نفس در سینه ات
ســـرو آزاد روان عنـــدلــــیبان بینمـــــــــت
                در دل ویرانه های تو بود گنجینه هــا
                ميهنا دامن پر از لعل بدخشان بینمت([5])
واژۀ صلح یکی از مفاهیم ژرف و پرمحتوای دیگریست که عرفای معاصر در آفریده هایشان به آن پرداخته و توجه مردم را به آن معطوف داشته اند. زیرا بدون صلح نمی توان به ترقی و پیشرفت های: علمی، فرهنگی، صنعتی و ... نایل آمد.
حیدری وجودی با نظر داشت این امر مهم، از صلح و ثبات پذیرایی نموده ، نفرت و انز جارش را از جنگ چنین انعکاس داده است :
نابود باد جنگ کــه بدبختی آورد
پیروز باد در همه جا روزگار صلح
              گیرد مدام شـــاهد اقبال در کـــنار
              هر سرکه شد ز می خوشگوار صلح
خــوشبــختی و سعـــادت و آرامی بشر
باشد درین جهان ثمر کشت و کار صلح
              این نکته هم ز پیر خرد میرسد به گــوش
              جاریست آب زنده گی در جویبار صلح([6])
اشعار عرفای معاصر از لحاظ مضامین دینی، عرفانی و مهینی، اجتماعی پر بار و نیرومند میباشد که با آرایشهای نغز و توصیف های زیبا بازتاب یافته اند.
آنها به خاطر داشتن یک جامعۀ مرفه و اجتماع سالم انسانی و به منظور حفظ و رعایت پسند های مردم در سروده هایشان به پند و اندرز پرداخته و مسؤولیت خویش را به سر رسانیده اند که بیشتر متوجه قشر جوان جامعه میباشد، طور نمونه ابیاتی از عشقری:
با یار خورده گیری بسیار خـوب نیست       همرای وی شکایت و گفتار خوب نیست
یکبار گــفتۀ تو چـــون نشیـــند دم مزن       حرف ز لب بر آمده تکــرار خوب نیست
در محفلی کـه دیدی نشسته است بینوا       یاد آوری از دالر و کـــلدار خـوب نیست
افزون ز حاجتت پی دنیا مکن تـــلاش        پیچیدنت به جیفۀ مـردار خـــوب نیست ([7])
غلام سرور دهقان جوانان را به فراگیری علم و دانش آموزش فن دیگران اینطور ترغیب مینماید:
... هم رو سبق جهاز را گیر           هم روزه و هـم نماز را گـــیر
ای جان من از پی نمک رو          نه آنکه برو خودت نمــک شو
با غیر نشین  و فــن بـــیاموز                 هم برخود و هم به من بیاموز([8])
عبدالحمید اسیر، عارف باریک سخن در قالب مخمس در پیامی خطاب به جوانان چنین سروده است:
در کارت ای جوان نفسی صرف هوش کن
هر جا گلی وفاست به دست آر وبوش کن
نقد نفس نثـــار می و مـــی فـــروش کــن
ای نور چشم من سخنی است گـــوش کن
                              تا ساغرت پر است بنوشان و نوش کـــن
... در وادی طلب بـه رهت خـار وهم خس است
بر هر طرف که گوش نهی شور کر گـــس است
مشنو صــــدای غیر کــــه آواز نا کــــس است
در راه عشق وســـوسة اهــــــریمن بــــس است
                     پیش آی و گوش دل به پیام سروش کن ([9])
حماسه سرایی موضوعیست که بیشتر بازتابگر، شجاعت، دلاوری، پایه داری، استقامت، از خودگذری، ریاضت و مجاهدت سالک در راه دین پروری، آزادی (جهاد کبیر و صغیر) میباشد که در سروده های صوفیانه و عارفانه به نظر می آید.
اگر چه حماسه دارای معانی متعدد میباشد که بیانگر آرمان و آرزوی هر ملت است(1) در اینجا هدف از حماسه سرایی فقط مسایل عرفانی و میهنی با فداکاری و جانبازی سالک و یا مجاهد آزادی که در راه حفظ نوامیس ملی از خود رشادت، مردانه گی و شجاعت نشان داده اند میباشد. به گونۀ مثال در سرودۀ زیر که بیرنگ کوهدامنی جلوۀ تعهد ایمان، شهادت و جهاد را به وصف گرفته است:
جلوۀ ایمـــــای جـــانان را ادای دیـــــگرست         بلبل گلــــزار عــــرفان را نــوای دیـــگرست
هر کسي گوید ثنا و حــــمد ذات کبریـــــــا      عـــــاشق جانباز جــــانان را ثنای دیـــگرست
این زمــان نازد به ایفای تعهـــــد هـــر کـسی        عهد و پیـــمان  شهيدان را وفـــای دیگر است
پخته مغزان گرچه دارند در عـــبادات اهــتمام     نور ذکر نو جوانـــان را سنــای دیــگر است
آتش و خمپاره و بم گرچه وحشت آور است        نعرۀ تـــکبیر مـــردان را صــدای دیـــگرست
           جـــامۀ تقوا اثــــر دار به کــیش شخصیت
           جــامۀ گلگون قبایان را صفای دیگر ست ...([10])
همینگونه محمد آصف پیام فرملی در سروده های حماسی خویش جهاد و مجاهدین خطۀ مرد خیز پنجشیر را اینطور ستوده است :
                                             شیران پنجشیر
گــلها و سبزه های بــهـاران پنــجــشیر زیبا و دلکش است چو خوبان پنجشیر
خـرمـتر و قشــنگ زبــاغ حـــرم بـــود   خنج و سفید چــهره و پریان پنجــشیر
در ترس و وهم لرزه فتد دشمنــان دیـن از صخره ها و رود خــروشان پنجـشیر
مانند کوه و رود کف آلــــود آن دیار مغرور و سرکشتند جــوانـان پنجــشیر
روس لعین مقابله کــــی مــیتوان کــند   با تیرو گرز و سنگ فلخمان پنجشیر...
اینجا که خصم دین شده نالان و شرمسار  این باشد از کرامت پیران پنجــشیر([11])
و یا :
در جهان هـــر کس شنــاسد کـــشور افغـــان   ایــن وطــن جــایگاه شیر مـــردانست هنـــوز
هرکه با ما خصم شد خود را به کام مرگ فگند    زین جهت معروف بینم قوم افغان است هنوز([12])
زنده گی و حیات، عطیۀ خداوندیست که به انسان ارزانی داشته و او را سزاوار بنده گی دانسته است.
اهل معرفت با درک این رمز در یافته اند، كه هدف از خلقت همانا عبادت، بنده گی، اجرای اعمال نیک و خصایل پسندیده میباشد.
برای روشند لانیکه رهر و شریعت وطریقت هستند و مفهوم حقیقی حیات و زنده گی را دریافته اند، تغافل در زنده گي آنها را به ندامت و پشیماني وا داشته و به اعمال انسانی باز میگرداند و به خاطر ایامیکه به غفلت سپری کرده اند، ندامت شان را به بارگاه الهی پیشکش مینمایند.
عرفای معاصر نیز از غفلت ایام افسوس نموده اند به ویژه عبدالحیمد اسیر این موضوع را بارها در اشعارش گنجانیده است به گونۀ مثال :
زانروز کـــه در دامگۀ وهــم فتادیم      نه هوش به سرماند نه دانش نه سوادم
هستی هوسی بود نفس داد به یـــادم        از عمر هــمان قد دو تا ماند به یادم([13])
                                                        *  *  *
حاصلی گفتیم برداریم از این دنیا نشد         عاقبت را گر طلب کردیم هم پیدا نشد
سالها بگذشت و آگـاهی نصیب مانشد         غفلت ایــام پیری از ســرمــا وا نشد ([14])
                                               *  *  *
آیینه بودم ولیکن  بد نمایم کرد چرخ                رنگ غفلت ریخت  محروم صفایم  کرد چرخ
گرچه باصدرنج  و محنت  مبتلایم  کرد چرخ               نیستم نومید  رحمت گر دوتایم کرد چرخ ([15])
و یا :
عمر بی حاصل به سان شاخ بیدم کرده بود        یاس پیری رخته در موی سپیدم کـرده بود
شاهد بزم امل یکسر مــریــدم کــرده بــود        حرص زندانگاه یک عالم امیدم کرده بود...([16])
شایق جمال نیز از مشغولیت های دنیا شکایت کرده و چشم امید به کرم پروردگار داشته و سروده است:
گرچه دین خویش سودا به دنیا کرده ایم
              از کرم ما را مبر یارب، تو بیدین از جهان([17])
رشوه ستانی و فساد اداری که دامنگیر دفاتر و دوایر دولتی گردیده سخت بر مشکلات مردم ما افزوده است، هموطنان ما از این ناحیه شاهد بی عدالتی، قانون شکنی، حق تلفی و بسا معضلات دیگر میباشند پیام فرملی این پدیده ننگین را با دیدۀ حقارت نگریسته و چنین نکوهش نموده است:
بود رشوه ستـــانی زشت و ننــگین     خدایش مرتشی را کـرده نفرین
چنین کاری بـــود دور از مـــروت     ز مـــردم میــبرد روح اخـــوت
ز رشوت خشم و نفرین گردد ایجاد       درین کشور دریغا گـــشته آزاد
بدان سان رایج و معمول و مطبـــوع        که پنداری بود یک کار مشروع([18])
فرجام سخن اینکه تعالیم اسلامی و عرفانی منبع الهام بخش در سروده های عرفانی بوده و نمونه هایی از هر کدام آنها بر شمرده شد که بیانگر دیدگاه های: دینی، عرفانی، علمی و اجتماعی شان میباشد که سرایشگران از طریق اشعار و سروده های شان رسالت خویش را به سر رسانیده اند.


[1] - مرزعۀ دهقان، ص 135.
[2] - سروده های جاویندان، ص 3 .
[3] - دیوان عشقری، ص 50.
[4] -تحفۀ درویش، ص 11.
[5] - حیدری وجودی، با لحظه های سبز بهار، اتحادیه نویسنده گان افغانستان کابل، 1364 ش. ص 95.
[6] - با لحظه های سبز بهار،ص 93.
[7] - دیوان عشقری، ص 62.
[8] - مرزعۀ دهقان، ص 181.
[9] - خط یوریا، ص 76.
[10] - تفحۀ درویش، ص 29.
[11] - کعبۀ دل، ص 49.
[12] -همانجا، ص 48.
[13] - خط بوریا، ص 190.
5- اسیر بیدل ،ص 437.
[14] - اسیر بیدل، ص 437.
[15] - اسیر بدیل، ص 435.
[16] - خط بوریا، ص 117.
[17] - تصوف ، ص 11.
[18] - کعبۀ دل، ص 124. 

No comments:

Post a Comment