Sunday, December 9, 2012

قــــلنــــدريـــان قلندر(قرندل ) به معناي درويش، مرد مجرد و بي قيد و از دنيا گذشته .

قــــلنــــدريـــان

قلندر(قرندل ) به معناي درويش، مرد مجرد و بي قيد و از دنيا گذشته . (1) ريشه اين كلمه تا هنوز به درستي نزد اهل تحقيق روشن نيست. در اصطلاح گروه و يا فرقهء از صوفيان است كه به نام قلندريه ياد ميشود. به رويتي قلندر نامه خواجه عبدالله انصار، خاكساري فروتني ، پارسايي، دامن از دنيا فراچيدن و دستگيري حاجتمندان از خصايل برازندهء قلندريان است .(2)
قلندريان آنقدر خراب بادهء عشق اند ...

كه به عرف ، اداب و مناسبات جامعه التفاتي نشان نميدهند. فرايض مانند: نماز، روزه،... را ادا ميكنند ، اما در نوافل چندان دلبسته گي ندارند . آنها در ظاهر بروفق احكام شريعت گام بر نميدارند و از لحاظ روش شباهت هايي با گروه ملامتيه دارند.
قلندريه بار نخست حدود سال 610 هــ. ق در دمشق پديد آمد. يكي از اولين پايه گذاران قلندريه مردي را به نام يوسف از اندلس مصر معرفي ميدارند و شماري از محققين جمال الدين ساوجي دمشقي را نيز از زمره موسسين اين گروه معرفي نموده اند. (3)
تراشيدن موي سر، ريش، بروت(سبيل) و ابرو ازاصول قلنداران است، ايشان پنج حرف« قلندر » را اينگونه توجيه مينمايند : ق- قناعت، ل- لطف، ن- ندامت ، د- ديانت، ر- رياضت. راجع به اين روش قلندران چنين حكايت شده است ، كه : شيخ جمال الدين ساوجي مرد زيبا روي بود ، ساوه زني (زرگرزني) دلباخته و عاشق او شد، هر چه كوشيد نتوانست نظر شيخ را به خود جلب كند . بنابر اين نيرنگ و فريبي را به كار برد و به بهانهء آن كه شيخ نامهء را بخواند او را به منزل خويش برد دروازه را بست و شيخ جمال الدين را به دام افگند . شيخ نيز بهانه آورد به طهارت جاي رفت موي سر، ريش، بروت، و ابروان خود را تراشيد وقتي ساوه زن شيخ جمال را آنچنان ديد از وي متنفر شد و شهوتش فرو نشست و دستور داد كه شيخ جمال الدين را از خانه بيرون اندازند. شيخ جمال الدين به شكرانهء آن كه دامنش به گناه آلوده نشد اين رسم را حفظ كرد.(4) مريدانش اين رسم را دنبال كردند و براي تراشيدن موهاي شان هميشه تيغي با خود ميداشتند . شماري از قلندران هندي تبار افزون به تراشيدن موها، بر گوشهاي خويش گوشواره مي آويختند كه شباهتي به يوگيان (جوگيان) هند داشت.(5)
به استناد از مباني عرفان و تصوف تراشيدن سر، ابرو ، ريش و سبلت از نیمۀ اول قرن پنجم هجري ميان قلندارن معمول بود، و از ابتدای ظهور تا کنون مدت بیش ازچهار صد سال از اين رسم می گذشت ، تا آنگاهيكه حسن بن محمد پادشاه مصر فرمان داد كه پس از اين قلندريه ريش خود نتراشند و لباس عجمي و مجوس نپوشند.
قلنداران از لباس درشت و پشمي استفاده مينمودند از اين سبب به نام جوالق (پشمينه پوش) نيز ياد ميشدند .(7) كه مولانا در بيتي اين نام را چنين به كار برده است:
ناگهاني جولقي يي ميگذشت با سر بي مو چو پشت طاس و طشت.(7)
عده يي از قلندران خود را به شاه نعمت الله كرماني نسبت ميدهند به هر حال قلندران مردمان سيرو سياحت بودند كه شماري از ايشان در طريقه چشتيه جذب شدند. در ميان سهرورديان نيز قلندراني بود از جمله ميتوان از قلندر شيخ فخرالدين عراقي نام برد.(8 )
واژه قلندر در ادبيات دري نيز بازتاب يافته است، به گونه مثال سنايي غزنوي دربيتي قلندر را اينطور به كار گرفته است:
گر همه دعوي كني در عاشقي و مفلسي چون سنايي دَم در اين عالم قلندروارزن (9)
ماخذ ومنابع:
1- حسن عميد، فرهنگ فارسي عميد، چاپ بيست و نهم ، انتشارات امير كبير، تهران : 1382 ش . ص 945.
2- خواجه عبدالله انصاري ، رسايل جامع، به تصحيح دكتور مولايي ، تهران : 1374 ش. ص 642-635 .
3- سيد اطهر عباس رضوي، تاريخ تصوف در هند ، جلد اول ، ترجمهء منصور معتمدي ، تهران: 1380 ش، ص 369.
4- مبلغي آباداني ، تاريخ صوفي و صوفيگري ، جلد اول ، قم ايران : 1376 ش ، ص 492 .
5- تاريخ تصوف در هند ، ص 370 .
6- دكتور ضيأالدين سجادي ، مقدمهء بر مباني عرفان و تصوف ، تهران : 1384 ش ، ص 235.
7- همانجا ، همان صفحه.
8- تاريخ تصوف در هند ص 374.
9- مقدمه بر مباني عرفان و تصوف ، ص 235.

عرفی شیرازی محمد بن بدرالدین ملقب به جمال الدین که در سال 963 هـ . ق در شیراز ایران چشم به دنیا گشود .(1)

قــــلنــــدريـــان

قلندر(قرندل ) به معناي درويش، مرد مجرد و بي قيد و از دنيا گذشته . (1) ريشه اين كلمه تا هنوز به درستي نزد اهل تحقيق روشن نيست. در اصطلاح گروه و يا فرقهء از صوفيان است كه به نام قلندريه ياد ميشود. به رويتي قلندر نامه خواجه عبدالله انصار، خاكساري فروتني ، پارسايي، دامن از دنيا فراچيدن و دستگيري حاجتمندان از خصايل برازندهء قلندريان است .(2)
قلندريان آنقدر خراب بادهء عشق اند ...

كه به عرف ، اداب و مناسبات جامعه التفاتي نشان نميدهند. فرايض مانند: نماز، روزه،... را ادا ميكنند ، اما در نوافل چندان دلبسته گي ندارند . آنها در ظاهر بروفق احكام شريعت گام بر نميدارند و از لحاظ روش شباهت هايي با گروه ملامتيه دارند.
قلندريه بار نخست حدود سال 610 هــ. ق در دمشق پديد آمد. يكي از اولين پايه گذاران قلندريه مردي را به نام يوسف از اندلس مصر معرفي ميدارند و شماري از محققين جمال الدين ساوجي دمشقي را نيز از زمره موسسين اين گروه معرفي نموده اند. (3)
تراشيدن موي سر، ريش، بروت(سبيل) و ابرو ازاصول قلنداران است، ايشان پنج حرف« قلندر » را اينگونه توجيه مينمايند : ق- قناعت، ل- لطف، ن- ندامت ، د- ديانت، ر- رياضت. راجع به اين روش قلندران چنين حكايت شده است ، كه : شيخ جمال الدين ساوجي مرد زيبا روي بود ، ساوه زني (زرگرزني) دلباخته و عاشق او شد، هر چه كوشيد نتوانست نظر شيخ را به خود جلب كند . بنابر اين نيرنگ و فريبي را به كار برد و به بهانهء آن كه شيخ نامهء را بخواند او را به منزل خويش برد دروازه را بست و شيخ جمال الدين را به دام افگند . شيخ نيز بهانه آورد به طهارت جاي رفت موي سر، ريش، بروت، و ابروان خود را تراشيد وقتي ساوه زن شيخ جمال را آنچنان ديد از وي متنفر شد و شهوتش فرو نشست و دستور داد كه شيخ جمال الدين را از خانه بيرون اندازند. شيخ جمال الدين به شكرانهء آن كه دامنش به گناه آلوده نشد اين رسم را حفظ كرد.(4) مريدانش اين رسم را دنبال كردند و براي تراشيدن موهاي شان هميشه تيغي با خود ميداشتند . شماري از قلندران هندي تبار افزون به تراشيدن موها، بر گوشهاي خويش گوشواره مي آويختند كه شباهتي به يوگيان (جوگيان) هند داشت.(5)
به استناد از مباني عرفان و تصوف تراشيدن سر، ابرو ، ريش و سبلت از نیمۀ اول قرن پنجم هجري ميان قلندارن معمول بود، و از ابتدای ظهور تا کنون مدت بیش ازچهار صد سال از اين رسم می گذشت ، تا آنگاهيكه حسن بن محمد پادشاه مصر فرمان داد كه پس از اين قلندريه ريش خود نتراشند و لباس عجمي و مجوس نپوشند.
قلنداران از لباس درشت و پشمي استفاده مينمودند از اين سبب به نام جوالق (پشمينه پوش) نيز ياد ميشدند .(7) كه مولانا در بيتي اين نام را چنين به كار برده است:
ناگهاني جولقي يي ميگذشت با سر بي مو چو پشت طاس و طشت.(7)
عده يي از قلندران خود را به شاه نعمت الله كرماني نسبت ميدهند به هر حال قلندران مردمان سيرو سياحت بودند كه شماري از ايشان در طريقه چشتيه جذب شدند. در ميان سهرورديان نيز قلندراني بود از جمله ميتوان از قلندر شيخ فخرالدين عراقي نام برد.(8 )
واژه قلندر در ادبيات دري نيز بازتاب يافته است، به گونه مثال سنايي غزنوي دربيتي قلندر را اينطور به كار گرفته است:
گر همه دعوي كني در عاشقي و مفلسي چون سنايي دَم در اين عالم قلندروارزن (9)
ماخذ ومنابع:
1- حسن عميد، فرهنگ فارسي عميد، چاپ بيست و نهم ، انتشارات امير كبير، تهران : 1382 ش . ص 945.
2- خواجه عبدالله انصاري ، رسايل جامع، به تصحيح دكتور مولايي ، تهران : 1374 ش. ص 642-635 .
3- سيد اطهر عباس رضوي، تاريخ تصوف در هند ، جلد اول ، ترجمهء منصور معتمدي ، تهران: 1380 ش، ص 369.
4- مبلغي آباداني ، تاريخ صوفي و صوفيگري ، جلد اول ، قم ايران : 1376 ش ، ص 492 .
5- تاريخ تصوف در هند ، ص 370 .
6- دكتور ضيأالدين سجادي ، مقدمهء بر مباني عرفان و تصوف ، تهران : 1384 ش ، ص 235.
7- همانجا ، همان صفحه.
8- تاريخ تصوف در هند ص 374.
9- مقدمه بر مباني عرفان و تصوف ، ص 235.

Sunday, December 2, 2012

جـــاذبـــی و اســــــــــرارالــــــــــعـــــــــارفــــــیــــــــــن


عرفان وتصوف از اوایل قرن دوم هجری بدینسو درمیان مسلمانان راهش را گشود باگذشت ایام در قلمرو پهناور اسلامی گسترش یافت، رشد نمود و طرق مختلف در آن ایجاد شد، که تا امروز ادامه دارد. مردم متدین  و عرفان دوست افغانستان به ویژه شهروندان کابلی نیز با این روند معرفتی که رابطۀ بنده را با خداوند (ج) استحکام میبخشد پیوستند و برای تزکیه نفس زیر نظر مرشدان ، خانقا ها را ایجاد نمودند و در آنجا به سیر و سلوک تصوفی پرداختند دراین میان مرشدان ناموری قد برافراشتند که از یکی از آنانعارف پاکدل، شاعر و مرشد طریقت، میرزا محمد متخلص به جاذبی مشهور به ملا بزرگ پسر ملا محمد اسماعیل پسر ملا عبدالرحیم میباشد در قریه آقا علی شمس چهاردهی ولایت کابل دیده به جهان گشود. سال تولدش به گونۀموثق در پرده ابهام است. به روا یتی میان سالهای (1215-1220 ه.ق) در خانوادۀ متدین و با فضیلت تولد گردیده و تربیت دیده است(1).
این مرد صاحبدل بیست سال از بهار زنده گی را سپری نموده بود که اسیر جاذبۀ عشق حقیقی گردید ، به تصوف رو آورد، و در نزد شیخ الاسلام مولانا محمد عثمان پاد خوابی لوگری مرید شد و از نزدش بهرۀ وافر گرفت.
جاذبی در اشعارش بارها مرشد پادخوابی را ستوده و دراین ابیات او را چنین به وصف گرفته است:

شیخ عثـــــمان داد جـــــام پــــر شراب مســـت مــــیرزا بـــالــقا شـــد جاذبی
***
پادخوابی شیخ عثمان غوث حق اندر بیان کمتر از جامی بلبل، قاسم انوار نیست (2).

تذکرۀ پرطاووس، مولانا محمد علی پادخوابی را مرشد و رهنمای جاذبی معرفی نموده است.(3) به گمان غالب اشتباه بوده و مؤثق به نظری نمی آید.طوریکه به دیده آمد جاذبی در سروده هایش بار بار ازمرشدش نامبرده است. همچنان در مقدمۀ مجموعۀ اشعار جاذبی ودر سلسلۀ طریقی خلیفه صاحب عبدالستار جان اُنچی باغبانان که ادامه دهنده طریقه مرشد جاذبی میباشد، مولانا محمد عثمان پاد خوابی به حیث رهنما، استاد و پیر جاذبی معرفی گردیده است.
ابیات زیر که از شجره خانقاه اُنچی باغبانان نقل شده است شاهد این مدعا میتواند باشد:
او بــــه عثمان فقیر از پادخـــواب در اجــــازه داد این در خوشاب
زو گرفت میرزا محمد این طـریق با وصـــال خویش دارندش غریق
زو به مولانای فرزه در رســـــید زو به شاهی دولت شاهی رسید...(4).

جاذبی مدت هشت سال با اخلاص تمام خدمت پیر پادخوابی را نمود، شش چله و ده اعتکاف را زیر نظر مرشد خویش گذراند. به روایتی یازده چله را سپری کرده و آخرین چله اش را در زیارت جانباز بلاگردان واقع شهدای صالحین به سر رسانیده است. تا آن که در چهار طریقه (قادریه، نقشبندیه، چشتیه وسهروردیه) به حد کمال رسید و از دست مرشد محمد عثمان پادخوابی خرقۀ خلافت به برکرد، در چهار طریقه و چهارده خانواده فقر اجازه ارشاد یافت. مریدان زیاد به دورش گرد آمدند و از فیوضاتش بهره گرفتند، از مشهورترین ایشان میر صاحب فرزه و ماما صاحب بودند، که روش طریقتی شان تا حال در خانقاه علاءالدین و اُنچی باغبانان کابل پیشبرده میشود.
میرزا محمد جاذبی در کنار تصوف، طبع روان و قریحۀ شعری داشت. سروده هایش از نظر محتوا بیشتر بازتاب دهنده مفاهیم عرفانی و تصوفی میباشد.او در شعر غالب جاذبی و میرزا جاذبی تخلص میکرد (5) خوشبختانه مجموعۀ اشعارش زیر نام «اسرارالعارفین» به همکاری مریدان و هوا دارنش از روی نسخه های قلمی به کوشش و زحمات محمد ظاهر ارغوشی و قاری گل محمد عاصمی پس از پانزده سال تلاش در242 صفحه بدون تاریخ در پشاور پاکستان چاپ و نشر گردیده است.البته در جمع آوری اشعار جاذبی و تکمیل دیوانش همکاریهای میر فخر الدین آقای نعت خوان، حاجی محمد حنیف نعت خوان، قاری محیی الدین، حاجی غلام نقشبند و حاجی سید علم برازنده و در خور تمجید است.
اسرارالعارفین پس از مقابله با هشت نسخه قلمی که هفت آن در ولایات کشور نزد مریدان جاذبی موجود بود و نسخۀ هشتم آن را خلیفه صاحب نیاز احمد فانی مسؤول خانقاه علاءالدین به دسترس ناشر قرار داد که نسبت به نسخ دیگر کاملتر میباشد تصحیح و تکمیل گریده است(6).
کتاب مذکور دربرگیرنده مسایل عرفانی چون شریعت، طریقت، ذکر، عشق، حمد و ثنا، درود و صلوات، حقیقت، خرقه، سیرربی، اشارات پیر کامل و...میباشد که در 342 عنوان به شکل منظوم و منثور بیان شده است.
اسرارالعارفین به سال 1378 خورشیدی در 127 صفحه به کوشش و مقدمه قاری گل محمد عاصمی برای بار دوم لباس چاپ به بر کرد.
 دیوان اسرارالعارفین که متأثر ازاشعار حافظ شیرازی میباشد با این غزل آغاز شده است:

الا یا ایهاالساقی بده پرمی تو جامم را بکن سر مست و دست افشان زبیرنگی دوامم را
الایا ایهاالساقی شراب ماسوایم بـــخش برون از جسم و جان آیم ز دل کن دوروهامم را

با صفحه گردانی و مطالعۀ برگهای اسرارالعارفین در می یابیم که شاعرافزون بر غزل نخست در سروده هایش ازغزلهای دیگر حافظ نیز سودجسته است که بیانگر اثر پذیری وی از خواجه حافظ میباشد. برای اثبات این مدعا ابیات زیر را به نظاره میگیریم:
حافظ:
دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا (7)
جاذبی:
ای ساقی طریقت ده درد ما سوا را کن صاف و پاک از غیر این جای پادشا را (8)
جاذبی:
ای سرور دو عالم طاقت نمانده ما را بنمای چوروی خورشید آن حسن دلربا را (9)
نافۀ مشکین در بیتی از حافظ :
به بوی نافۀ مشکین صبازان طره بگشاید زتاب جعد مشکینش چه خون افتاده بردلها
(ص8 دیوان)
جاذبی:
ز بوی نافۀ مشکین بیاید سوی مشتاقان از آن بویت معطر کن مشام اهل مستان را
اگر چه اشعار جاذبی آن روانی، زیبایی کلام، کاربرد واژه ها به جاهای مناسب و جذابیت غزلهای حافظ را ندارد و در برخی موارد از لحاظ وزن و قافیه کاستیهایی در اشعارش مشاهده میگردد. با آنهمه شاعر کوشیده است تا از غزلهای حافظ پیروی و تقلید نماید که مطلع دو غزل زیر مثال روشن این اثر پذیری بوده میتواند:
حافظ:
دردما را نیست درمان الغیاث هـــــجرما را نیــــست پـایان الغیاث (ص 71)
جاذبی:
دردما را ساز درمان یااله هجـــــرمـــــارا بــــخش پـــایـــان یــا اله (10)
در سروده های میرزا جاذبی بیشتر اصطلا حات تصوفی، روشهای طریقتی، رسوم و اداب عرفانی، مراحل و مراتب سیر و سلوک بازتاب یافته است که برای رهروان طریقت رهنمود خوبی بوده میتواند.   به گونۀ مثال:
ایدل تو ازغیر خدا بیگانه شو بیگانه شو مینوش شراب مالقا رقصانه شو رقصانه شو
با شعله جذب وصال بیرون شو ازوهم و خیال درتاب شـــمس لایزال جانانه شوجانانه شو
(ص 87)
یا:
انوار ایزد است که به انسان شده پدید تو نفس خودشناس به دیگر مکن نگاه (ص89)

شاعران عارف برای بیان آراء و اندیشه های خود در شعر از اصطلاحات عرفانی به گونۀ مجاز و استعاره بهره میگیرند که در یافت معنا و مفهوم را تا جایی دشوار میسازد. چون شاعر و یا عارف به پندار شاعرانه و عارفانه واژه ها را بر میگزیند ودر شعر به کار میبندد که در حقیقت معنای قاموسی و لغوی آن واژه نیست و شاعرآن واژه را بنا به پندار خود با مفهوم و معنای دیگر در شعر میگنجاند و با ارائه قرینه، ذهن خواننده را از معنای اصلی آن باز میدارد و به سوی معنای مجازی که مراد شاعر است معطوف میسازد. (11)
جاذبی نیز در اثر اسرارالعارفین از معنای مجازی واژه ها در شعر سود جسته که گره گشایی آن تأمل بیشتر میخواهد. طور مثال در بیت زیر ساقی رعنا، می گلرنگ و شیشۀ هستی را به نظاره میگیریم که به معنای غیر حقیقی آن به کار رفته است.
ای ساقی رعنا تو به ماده می گلرنگ در شیشۀ هستی من امروز بزن سنگ (ص40)

در بیت بالا هدف از ساقی رعنا، پیر طریقت است که به زیور تقوا آراسته گردیده و به مراتب بلند تصوفی نایل آمده است. مراد از می ذوقی است که از اثر ریاضت و یاد حق بر دل صوفی پدید می آید. منظور از می گلرنگ تجارب و اندوخته های پیر طریقت در راه سیرو سلوک میباشد.
در مصراع دوم شیشۀ به معنای دل به کار رفته و غرض از شیشۀ هستی وابسته گیهای و تعلقات دل به لذایذ دنیایی میباشد نیستی ضد هستی است بدین معنا که از خودی رهایی یافتن به حق پیوستن است. هدف از سنگ زدن، ترک آمال و آرزوها و رهایی دل از وابسته گیهایی امور دنیا میباشد.
طور فشرده از بیت فوق چنین استنباط میشود، مرید میخواهد که به سینۀ آرزوها و حب دنیا سنگ رد بزند و برای رسیدن به مطلوب خوا ستار ذوق بیشتر در راه سلوک میباشد بنابر این از مرادش میطلبد تا به رموز سیر و سلوک او را بیشتر آشنا سازد.
طوریکه دیده شد شاعران عارف واژه های بسیط را به منظور مفاهیم معین عرفانی در شعر به کار میگیرند و به آن معنای تازه و نو میبخشند که دریافت و درک آن تأمل بیشتر میخواهد.
این شیوه بیان در سروده های جاذبی گاهی فراتر وهنری تر است که به یاری نشانه ها و قرینه ها ذهن خواننده یا شنونده را از معنای لغوی واژه ها به معنای عرفانی و ادبی آن میکشاند. زمانیکه راز
سخن گشوده شود شعرهمدل و دمساز میگردد و این در حالیست که شاعر ما را ناخود آگاه به سویش کشانیده است. برای وضاحت بیشتر ابیات زیر را به نظاره میگیریم.
نظربا دیدۀ دل کن که جانم جان جانان است
نظر برکل اشیا کن همه ذرات سبحان است
چو سبحانی بگویم من به جز از من نباشد کس
به چشم دل نظر کردم همه یک جوش سبحان است
پریشان زلف جانان را هویدا این زمان دیدم
از این گفتار، حق بینم که حق در بنده پنهان است
چو گفتارم زحق باشد به سمع حق شنیدم من
به هرجا جلوه اش دیدم که گنج در کنج ویران است
تو میدانی که بیچونم به هر نامی که بیرونم
به عارف رمزها باشد یکی جلوه به نادان است
نگنجد درقلم جز من، زبان دارد زبان عشق
بگوید جلوۀ اول همه بر خویش سلطان است (ص17)
ابیات مذکور بازتابگر فلسفه وحدت الوجود است. در مصراع اول مراد از «نظربا دیدۀ دل کن» دید معنوی سالک است دل وقتی صاحب دیده میشود که از بند تعلقات مادی پاک گردد و دست هوای نفس از او کوتاه شود تا دل به نور معرفت تبلور یابد و محبت معشوق چون نگین رخشنده بر دل عاشق نقش بند د آنگاه پرده ها یکی پی دیگر بر داشته میشوند دیدۀ دل روشن شده و بر اسرار واقف میگردد. عارف در این مرحله به می درد عشق آشنا میشود، از خود میگذرد و میکوشد که در راه طلب جان را به جانان وصل سازد.
مصراع دوم بیانگر باور شاعر به وحدت الوجود است به گونه ییکه جان را مرتبط به جان جانان میداند و خلقت همه اشیا را بر گرفته از یک اصل واحد و جلوۀ انوار معشوق میپندارد. فلسفه وحدت الوجود تصوف اسلامی تا جایی متاثر از فلسفه اشراق (نیو افلوطین) میباشد. گرچه متصوفین اسلامی مانند افلوطینی ها خود را در خم و پیچ استدلال عقلی نمی بندند، بلکه از راه عشق به صفای قلب و روح میپردازند و متکی بر آیات قرآنی و تعالیم اسلامی هستند. اما در بحث وحدت الوجودی نمیتوان از این اثر پذیری چشم پوشید. چنانچه پلوتینوس بنیان گذار فلسفه نیوافلوطین (اشراقیت) در رسالۀ (9) نه گانۀ خویش مبدا اصل عالم موجودات را واحد یا احد میخواند که بالاتر از هر وصف و توصیف میباشد و اورا کمال مطلق میداند که: ((از فرط پری مانند چشمۀ فیاض میجوشد و از حرکت این فیضان نشاتی ایجاد میشود که
عقل کل یا عقل الهی نام دارد و با این عقل است که وجود و حیات، علم و کثرت معقولات ظاهر میگردد)) چون عقل کل از واحد منشأ گرفته است پس به هر اندازه ییکه از واحد دور شود به همان اندازه از وحدت کاسته و به کثرت افزودهمیشود. بنابر این کثرت در مرتبۀ نفس بیشتر از مرتبه عقل است و مرتبۀ طبیعت پاینتر از نفس میباشد، در این عالم کثرت به نهایت میرسد. انسان که متشکل از جان و تن است و جان در قالب تن در آمده وگرفتار عالم مادی شده است شوق دارد که به اصل خود (عقل) و از آنجا به اصل اصل خود برگردد(12) بادرک این موضوع فلسفۀ اشراق شکل میگیرد و مورد عملی پیدا میکند و را هرو برای رسیدن به این هدف بر ضد خواسته های نفس می ایستد و به ریاضت های شاقه میپردازد.
در مصراع دوم کار برد کلمۀ سبحانی اشارت به سخن عارف نامدار سلطان با یزید است که مبین فلسفۀ وحدت الوجود بوده و نتیجۀ زحمات، تجارب و حوادث عاشقانه میان عاشق و معشوق است.
بیت دوم نیز بر مبنای همین فلسفه استوار میباشد. در بیت سوم هدف از «پریشان زلف جانان » عالم کثرت است. زیرا زلف در نزد عرفا به مفهوم صفات جلالی است که سبب ستر، حجاب و پرده به روی معشوق یا وحدت (جمال مطلق) میگردد. به تعبیر دیگر زلف به پرده تشبیه شده که روی محبوب را پوشانیده وبه گونه یی بر سر راه عاشق قرار گرفته که مانع دیدارش از معشوق میشود. شاعران عارف کثرتی را که سبب حجاب گردد، پریشان زلف میگویند (13) و« حق در بنده پنهان بودن» ارتباط جان با اصل را میرساند و یا رابطۀ مستقیم خالق با بنده میباشد که کثرت مانع بینش دیدۀ دل گردیده است.
در بیت چهارم «چو گفتارم ز حق باشد به سمع حق شنیدم من» میرزا جاذبی در کنار فلسفۀ وحدت الوجود بیشتر از این حدیث قدسی بهره گرفته است:« چون بندۀ من در اثرعبادات، نوافل و اعمال نیک به من تقرب حاصل کند من او را دوست خواهم داشت در نتیجه من گوش هستم به طوریکه او به توسط من میشنود و چشم او هستم به طوریکه او توسط من میبیند و زبان و دست او هستم به طوریکه او توسط من می گوید و میگیرد» *(14). این گنج سعادت در ویرانی تن نهفته است. به هر اندازه ییکه تن و آمال او از بین برده شود به همان اندازه منزل وصل نزدیکتر میشود در بیت پنجم مراد شاعر از بیان (بیچون) همان وحدتی است که در عالم کثرت به نامهای مختلف مقابل چشم جلوه نمایی میکنند.
تا جاییکه محدودۀ سخن گنجایش بیان را دارد در شعر جاذبی بازتاب یافته و در بیت اخیر شاعر عجز و ناتوانی خویش را از بیان رمز و اسرار پیشکش نموده و اعتراف کرده است که زبانعشق در قلم نمی گنجد. چون عارف پس از ویرانی تن به گنج معرفت دست یافته و حق را با دیدۀ دل در وجود خود احساس کرده است بدین لحاظ همه اشیا را پرتو تجلیات انوار معشوق میداند و در هر کجا محو تماشای تجلیات اوست.
عارف در این مرحله به مرتبه یی از شناخت میرسد که خود را متصف به صفات معشوق میبیند و خود را با دوست یکی میپندارد. به تعبیر دیگر عارف در این مرتبت عرفانی عقل، هوش و حواس را در راه عشق از دست میدهد محو تجلیات میگردد و خود را از معشوق جدا نمی بیند. مختصراینکه سالک به سر منزل مقصود رسیده و دلش مملو از تجلیات است هر چه میشنود و هرچه میگوید از او میگوید. که در عرفان به نام مقام وصل (بقا) یاد میگردد
.
------------------------------------------------------------------------------------------
*- لا یزال العبد یتقرب الی بالنوافل حتی اذا احببته، فاذا احببته کنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به و لسانه الذی ینطق به و یده الذی یبطش بها.



لازم به یادکرداینکه هدف از مقام وصل و مشاهده تجلیات، دیدار جمال حق نیست زیرا عارف به هر مقامیکه باشد هیچگاهی قادر به رویت حق نمی باشد و صورت معشوق بالاتر از هر وصف است و منظور از مشاهده دیدن آثار خلقت و عظمت اوست.
 در حقیقتالعرفان راجع به مشاهده چنین نگاشته شده است: « مقصود از مشاهده اگر دیدار جمال خدا(ج) است. آن شرک است زیرا خدا (ج) را جمالی که رویت شود نیست. اما اگر مقصد از مشاهده، صفات اسمأ و پی بردن به قدرت و حکمت او با شد لازمۀ آن آگاهی از علم دین است که عارف به واسطۀ آن تجلیات رحمانی را از شیطانی تفکیک کرده بتواند.» (15) جاذبی پرتو تجلیات و مشاهدات عرفانی خود را در ابیات زیر چنین بازتاب داده است:
ما مظهر ذات ذوالجلا لیم بر تـــخت فـــنا چـــولا یزالیم
آن آب بقا مراست در جان ما محو خودیم، غــــرق حالیم
ما جلوه به هر جمال داریم هر روز و شبی چوماه و سالیم (ص 72)
ویا:
تجلی ذات یکتا شد همه یک جلوه پیدا شد صفات حق هویدا شد به تخت دل چو شا دیدم
سحردرباغ و بوستانم بیامد شاه خوبــانم زحیرت من حیرانم به هرجامن ورا دیدم (16)
یکی از ویژه گیهای اسرارالعارفین رهنمود های عرفانی است که سالک در فرازو فرود سیرو سلوک و پیمودن منازل تصوفی به آن مواجه میگردد، میرزا محمد جاذبی آن را در ده قاعده مانند: توبه، زهد، توکل، قناعت، عزلت، ذکر، توجه، صبر، مراقبت و رضای محبوب در نظم و نثر بیان داشته است.
جاذبی در قاعده پنجم باب عزلت نگاشته است: « عزلت بیرون آمدن از آمیزش خلق و خود را کناره داشتن از صحبت به اختیار... مگر از صحبت شیخ کامل که آیینۀ دل را از زنگار کدورت غیر پاک گرداند. اصل عزلت معزول کردن حواس به خلوت یعنی چشم را از دیدن، گوش را از شنیدن و زبان را از گفتن با غیر باز دار. زیرا هر آفت و بلاییکه بر سالک رسیده است و هر حجابی که سالک را از حضرت محبوب دورکرده است همان روزن حواس است. پس به واسطه عزلت و باز داشتن هوا، نفس و حواس از غیر... راه های مذکور منقطع میشود و دل به یاد حق آرام میگیرد.
به عزلت خوش تماشاها نهان است به خلوتگاه حق آرام جان است» (17).
همچنان جاذبی در رابطه به سیر ربی که روش و سلوک عارفان کامل جهت وصول به کمال معرفت است، توضیحاتی ارائه داشته و آن را به سه بخش عمده تقسیم نموده است.
1- ارباب معاملات؛ این گروه متداوم مصروف اعمال ظاهری میباشند و عبادات شان شامل، نماز، روزه، زکات، حج، تلاوت قرآنکریم و برخی از نوافل است.
2- طریق اصحاب مجاهدت است: و آن تبدل اخلاق ذمیمه، ترک خشم، بخل، حسد، کینه، کبر و سایر اعمال نا پسند به اخلاق نیکو و آراستن دل به صبر، شکیبایی، شکر، محبت، رجأ ،توکل، تزکیه نفس و تصفیه دل میباشد، و این روش ابرار و نیکوکاران است.
3- راه وصل صمدیت است؛ این راه مربوط به اهل فناست که به نام سیر لاهوتی یاد میشود و شریفترین سیرها است. راه ((موتوان تموتو ))* مردن پیش از مرگ است. بدین معنا که ازهستی خود فنا شدن و به حق بقا گشتن و آثار بشری را گم کردن است. (18)

بکن تاج فنا بر سر قبای آن بقا دربـر تویی خورشید آن مظهر بیا ای جاذبی میرزا...
به لاهوت مست وغلطانی تومحونوریزدانی ظهور ذات سبحانی بیا ای جاذبی میرزا (ص9)

در نزد متصوفین لاهوت مقام فنافی الله و عالیترین مقام صوفی است که سالها برای رسیدن به این مقام زحمات زیاد را متقبل میشوند و ریاضت ها میکشند.در این منزل صوفی از خود فنا می شود و بقا را حاصل مینماید.(19)
جاذبی رهر و طریقت را به اطاعت از شریعت و پا یبندی به سنت پیامبر اسلام چنین توصیه کرده است:
... شریعت سنت خیرالورا است طریقت فعل جان مصطفی است
... به راه شرع  باش، ای دوست قایم بپرهیز از خلاف شرع دایم
فرجام سخن اینکه جاذبی از زمرۀ مرشدان نامدار است که  در کانون های فرهنگی کمتر به معرفی گرفته شده است. شماری از اشعارش رنگ و بوی وحدت الوجودی دارد و اسرارالعارفین رهنمود خوب برای رهروان طریقت در سیر و سلوک عرفانی است که در این مقالت به گونۀ موجز و مختصر به شناسایی گرفته شد تا جایگاه و منزلت این عارف نامدار معاصر که در راه عشق و محبت نسبت به خداوند (ج) شهرۀ زمان خود بود در معرض دید صاحب نظران قرار گیرد و از غبار فراموشی بدر آید و تجربیات عرفانی اش که بر پایه تقوا و پرهیزگاری بنا یافته است صوفیان راه عشق را خلعت و تحفۀ مثمر باشد.
---------------------------------------------------------------------------------------
*: حدیث پیامبر اسلام است.

منابع:
1-جاذبی میرزا محمد ، دیوان اسرارالعارفین، اهتمام قاری گل محمد عاصمی، چاپ دوم پشاور: ب، ت. ص الف مقدمه.
2- همان جا ، ص
3- حنیف بلخی محمد حنیف ، پرطاوس، جلد اول، چاپ دوم، انتشارات رسالت : 1381 خورشیدی. ص 214.
4- مونس محمد متین ، خانقاه های امروز شهر کابل، اکادمی علوم افغانستان: 1390 خورشیدی ص
5- جاذبی میرزا محمد ، اسرارالعارفین، به اهتمام محمد ظاهر ارغوشی، چاپ اول: ب- ت، بخش مقدمه
6- همانجا
7- اسرارالعارفین، ص 4
8- دیوان حافظ شیرازی، ص12
9- اسرارالعارفین، ص 2
10- کزازی میر جلال الدین ، زیبا شناسی سخن پارسی، چاپ ششم، تهران: 1380 خ، ص98.
11- نصرالله پور جوادی، در آمدی به فلسفۀ افلوطین، مرکز نشر دانشگاهی، تهران: 1378 خ ص 12.
12- همانجا، ص 13
13- نور بخش دکتور جواد ، فرهنگ نور بخش، جلد اول، انتشارات خانتاه نعمت الهی، تهران:1369 خ ص 57.
14- مطهری استاد مرتضی ، کلام عرفان، حکمت عملی چاپ سی و سوم ، انتشارات صدرا،  تهران: 1387خ ص97.
15- برقعی علامه سید ابوالفضل بن الرضا ، حقیقت العرفان، ایران: ب.ت، ص 251
16- اسرارالعارفین.ص 154
17- همانجا، ص 156
18- همانجا، ص 151
19- خانقاه های امروز کابل، ص
55

Tuesday, July 24, 2012

قاقمه

از جمله بهترین پارچه های پشمی کشور است که در هرات ، آقچه ، شبرغان ، بادغیس ، سرپل و سمنگان تولید میگردد.
پارچه های قاقمه یی نازک ، نفیس و با دوام بوده برای لباسهای بهاری خیلی مناسب است ، زیرا در پوشیدن آن بدن احساس سردی و تازه گی میکند.
در بافتن قاقمه از رشته های باریک و تابیده پشم استفاده مینمایند. پارچه های قاقمه را بیشتر به رنگهای سفید ، لیمویی ، شکری و  قهوی میبافند و به بازار عرضه میدارند. (1)
یک نوع گلیم رانیز قاقمه مینامند که بافت نفیس ، گل مقبول و رنگ جذاب دارد ، و از لحاظ جنسیت نسبت به گلیم های معمولی نازکتر و با دوامتر بوده و دارای وزن کمتر است.
گلیم قاقمه سرپل که از پشم خالص بافته میشود از نگاه دوام و مر غوبیت شهرت خوب دارد.
سر انداز های یک تا شش متره ، فرش راه پله و سر میزی قاقمه یی به رنگهای مختلف در ولایات هرات و بادغیس بافته میشوند که به نامهای محلی و یا قوم بافنده مانند : دایزنگی ، لاغری ، ملکی ، بلوچی ، ادرسکنی و غیره مسما میباشند و در بازار ها علا قمند و مشتری زیاد دارند.
ماخذ:
1- دایرة المعارف آریانا ، جلد سوم ، مطبعه کابل : 1335 ش ، 369 ص .
2- حاجی آقا محــمد خواجه ، دکاندار مارکیت قالین فروشـــی امینی، واقع کوچـــــه گلفروشی شـــــهر نو: -7 - حمل -1391
  3- عبدالملک از ولایت بادغیس ، قالین و قاقمه فروش همان مارکیت .
4- بصیر احمد از ولایت هرات ، فروشنده پارچه ها و سر انداز های قاقمه یی ، شهر نو .

سکینة الفضلا یا بهار افغانی عبدالحکیم رستاقی


ولایت باستانی تخار که در گذشته به نام تخارستان مسما بود به دو حصه عمده تخارستان علیا و سفلی بخش بندی شده بود.
     تخارستان علیا شامل مناطق جرم، فیض آباد ، اشکاشم، راغ ، زیباک و ....بود. اما تخارستان سفلی که سرزمین سبز و حاصلخیز میباشد مناطقی چون: تالقان، اندراب ، اشکمش ، نهرین و بغلان را در بر میگرفت.
     تاریخ تخارستان غالب با سرنوشت و حوادث بلخ شریک میباشد . تخاری ها دو قرن پیش از میلاد در بلخ نفوذ کردند و پس از صد سال سکونت از میان همین مردم کوشانی ها و یفتلی ها ظهور کردند و امپراطوری های بزرگ و وسیع را تاسیس نمودند.
     دررابطه به نژاد تخاری ها دیمس آلمانی در دایرة المعارف اسلامی نوشته است که آریایی نژاد هستند.(1)
     کتیبه های سرخ کوتل ، چم قلعه و ... بیانگر مدنیت وقدامت تاریخی تخارستان و آریانا میباشد. فشرده اینکه نوشته درباب تخارستان بدین ساده گی انجام نمی یابد در اینمورد به حفریات، کاوشها و پژوهش های ژرفتر نیاز است.(2)
     به هر حال از آن زمان تا امروز مردم این خطۀ باستانی از فضل دانش و ادب برخوردار بوده و هستند.
     شخصیت های ناموری چون عبدالحکیم سنجانی را وی فقه اکبر و مصاحب امام اعظم  ابوعثمان سعید بن منصور تالقانی محدث معروف و استاد امام حنبل (229 هــ وفات)  ابو اسماعیل ابراهیم بن شماس تالقانی محدث مشهور و شاگرد امام مبارک، زادۀ همین خطه بودند که به قله های علم و معرفت راه یافته اند.
     در این مقالت طور اخص به سکینة الفضلا (بهار افغانی) اثر پژوهشگر پر تلاش عبدالحکیم رستاقی به گونه موجز و مختصر پرداخته شده است.
     ابوالوفا حکیم رستاقی فرزند قاری ملا محمد موسی فرزند برات محمد فرزند مراد علی فرزند محمد منگباشی در سال 1315 هــ. ق در جنوب شرق رستاق در دهکدۀ خواجه خیراب دیده به جهان گشود. آموزشهای ابتدایی را در رستاق فرا گرفت. در خان آباد ، کندز بلخ و شماری از سرزمین های ماوراء النهر به تحصیلاتش ادامه داد. برای کسب اندوخته های بیشتر به دارالسلطنه کابل سفر کرد در آنجا از نزد استادان و شاعران بهرۀ وافر گرفت . آرزو داشت به سرزمین هندوستان و دیار عرب غرض کسب تحصیل بشتابد اما بنا به مشوره شماری از اشخاص فاضل در کابل بماند و خدمت معارف را برگزید و به مطالعه آثار تاریخی پرداخت .
     رستاقی آثار پرباری را زیر نام چراغ انجمن و سکینة الفضلا نوشت و از خود به یاد گار گذاشت . وی در نوشتن جلد اول دایرة المعارف آریانا همکاری مینمود و قبل از چاپ آن دنیای فانی را پدرود گفت زیرا در سال 1328 خورشیدی اولین جلد دایرة المعارف آریانا به چاپ رسید که در مقدمۀ آن از موصوف به نام مرحوم رستاقی یاد شده است .(3)
     طوریکه گفته آمد سکینة الفضلا اثریست از حکیم رستاقی که به سال 1350 هجری قمری دربازار بلیماران دهلی در 118 صفحه اقبال چاپ یافته است.
پشتی اثر با یک بیت از صایب و یک بیت از مؤلف که در رابطه به وصف کابل به پیروی از صایب سروده شده است مزین گردیده که چنین است.
خوشا عشرت سرای و کابل ودامان کهسارش
                                                 که ناخن بر دل گل میزند مژگان هر خارش
                                                                                               صایب
                                            ***
خوشا بستانسرای کابل و طرف گلستانش
                                                 که باشد سرمۀ چشم فلک گرد خیابانش
                                                                                          (رستاقی)
در رابطه به نشر و چاپ کتاب مذکور اعضای انجمن ادبی کابل سرورگویا، میرغلام محمد غبار و احمد علی کهزاد نظر مثبت ارائه داشته و موافقه خویش را ابراز نموده اند که در اخیر کتاب ثبت میباشد.
     رستاقی با نوشتن این کتاب در کنار پاسداری و حرمت گزاری به فرهنگ کشور با معرفی و شرح حال رجال نامور، فاضل و هنرمند عظمت و هویت مدنی شان را برملا ساخته است که از جانبی موجب تشویق ، سربلندی و پرورش استعدادهای نسل های بعد میگردد
     مؤلف در مقدمه کتاب بنا به این روایت ( اذکرو امواتکم بالخیر) ترجمه :
«از رفته گان به نیکویی یاد کنید» به معرفی شماری از دانشمندان ، شاعران و نخبه گان افغانستان پرداخته و پس از آن در مورد قدامت تاریخی کابل و آب هوای گوارای آن صفحه یی را رقم زده است.
     نخستین برگ کتاب با حمد کوتاه و نعت فشرده اما زیبا و ارادتمندانه مزین گردیده است.
     در بخش اول سکینة الفضلا 28 تن از امامان ، مشایخ، علما و فقها به شناسایی گرفته شده است . که با نام ابو عبدالله مکحول یکی از تابعین که در سنه 113 هـ ق میزیست آغاز و پس از شرح حال امام اعظم ابوحنیفه نعمان بن ثابت بنیان گذار مذهب حنفی به معرفی علما و مشایخ شهیر مانند:
شیخ فریدالدین گنج شکر، شهباز قلندر ، مولانا یعقوب چرخی ، مولانا فقیرالله جلال آبادی و مجددالف ثانی ادامه داده و باشرح حال مولانا عبدالرزاق کابلی این مبحث را بسته است.
     رستاقی فصل دوم کتابش را طبقة الشعرا نام نهاده است . در آغاز میر امانی شاعر کابلی را که در 981 میزیست معرفی نموده و پس از شرح حال 65 شاعر با نمونه کلام شان و ارائه ماخذ طور مجمل به محمود کابلی این فصل پایان یافته است. در اخیر کتاب احوال مولانا کاتب هزاره را ثبت نموده و صفحه اخیر کتاب با این قطعه شعر میرزا علی صایب اصفهانی بسته شده که چند بیت آن میتواند حسن اختتام این مقالت باشد:
حفاظ الله عجب شهریست کابل                                   چـــه کابـــل، کـــابل جــنت تقابل
هوایش عطر بیزو فرحت آمیز                                   فضایش دلگشا و عـــشرت انـگیز
بـــهشت آئین هزاران باغ دارد                                   که از رشکش فلک صد داغ دارد
...بود درسرزمینش گلستانها                                     چه در شهرو چه باغستان چه صحرا
به هر گلشن بود گلهای هر رنگ                               شمیم گل رود فـــرسـنگ فــرسنـــگ
... زبس هرنوع گل پیداست آنجا                               بـود در چـــهار فــــصلش گــــل مهیا
... قلم دروصف آبش چون کنم سر                            زنـــد ســـر از سـریـرش جــوش کوثر
                                    خــداونـــد نگــــهدار از زوالـــــش
                                    بکــــن مــــحفوظ از عین الکمالش
فرجام سخن اینکه نسخه های سکینة الفضلا نادر وکمیاب گردیده است بنابراین چاپ و نشر مجدد آن را پیشنهاد میدارم.
مآخذ
1- میر غلام محمد غبار ، جغرافیای تاریخی افغانستان ، انتشارات میوند، چاپ چارم ، کابل : 1383 .
2- دکتور صاحب نظر مرادی ، کتیبه های سرخ کوتل در تخارستان ، کوشانیان ، کابل : 1388 ش ، ص ص 49 تا 52.
3- به سرپرستی حسن انوشه ، دانشنامه ادب فارسی ، جلد سوم ، تهران: 1379 خورشیدی، ص 659 .
4- عبدالحکیم رستاقی ، سکینة الفضلا موسوم به (بهادر افغانی) ، بازار بلیماران دهلی : 1350 هــ . ق

Friday, March 30, 2012

جستاری بر پیشینۀ نوروز محقق محمد متین مونس آمد نو روز هم از بامـــــــداد آمــد نش فـــرخ و فـرخنده باد باز جهان خرم و خوب ایستاد (1) مـــرد زمــستان و بهاران بزاد



جستاری بر پیشینۀ نوروز
محقق محمد متین مونس

            آمد نو روز هم از بامـــــــداد              آمــد نش فـــرخ و فـرخنده باد
                      باز جهان خرم و خوب ایستاد (1)                  مـــرد زمــستان و بهاران بزاد                        
نوروز که آغاز سال نو و بهار نو و جشن طبیعت است نقطه عطف و قابل توجه در زنده گی اقتصادی ، اجتماعی و فرهنگی هموطنان عزیز میباشد بنا بر این رسم بر گزاری و تجلیل از نوروز شامل جشن های است که در کشور ما افغانستان ،آسیای میانه ، ایران و برخی کشورهای دیگر منطقه و اقوام آ ریایی از روزگار قدیم بدین سو رواج دارد و یکی از قدیمترین جشن های ملی افغانستان به حساب میرود که از گذ شته های دور تا امروز در نزد مردم کشور ما اعتبار و منزلت اجتماعی داشته و دارد.
نوروز کلمۀ مرکب از نو و روز بوده که به زبان دری معنای ( روز نو) را افاده می کند و مصادف است با نخستین روز سال خورشیدی  که آغاز یک دوره تازه را در گردش زمین مشخص می سازد. به عباره دیگر نوروز جشن عشق با طبیعت است و نشان دهنده همزیستی انسان ها با طبیعت و مژده دهندۀ ادامه حیات انسان ها در روی کرۀ خاکی . نوروز در تاریخ و فرهنگ افغانستان ریشه کهن دارد و در شعرو ادب ، هنر، فولکلور و رسوم خانواده گی شمار زیادی از باشنده گان این سر زمین جا گرفته است.
محققین، زمان پیدایش نوروز ، این سنت پسندیده را به درازای عمر اقوام آریایی رسانیده اند به طور سنتی آ غاز نوروز را به یما (جمشید) فرمان روای اساطیر بلخ نسبت می دهند که در آ ثار بزرگانی چون ابو ریحان بیرونی ، طبری مؤلف کتاب تاریخ الرسل و الملوک معروف به (تاریخ طبری) و فردوسی سراینده  شاهنامه باز تاب یافته است . آیین نوروزی در افغانستان حداقل پیشینه 3000 سه هزار ساله دارد
البیرونی راجع به جشن نوروز نگاشته است که نوروز نخستین روز از فروردین ماه میباشد از این جهت روز نو نامیده شده که این روز پیشانی سال نو است و پنج روز پیش از آن  نیز روز های جشن  است. پنج روز اول را نوروز عامه و ششم رانوروز بزرگ گویند زیرا در نوروز بزرگ پادشاهان به خاصان خود می پرداخت و حاجات هر یک را در بخش های خود شان روا می کرد. از دید تاریخی نوروز به حیات آریایی ها در ورای بخدی به ثبت رسیده است.در آن وقت آریایی ها ازآیین  پرستش طبیعت پیروی میکردند و این روز را جشن می گرفتند چنانچه سمبول و نشان یما پادشاه بر مبنای همین عقیده گاو آهنی بود که خود نمایانگر علاقه به زراعت و محیط سر سبزو زیبا است همین گونه بعد از ظهور زرتشت آریایی نیز ها از این جشن تجلیل به عمل می آ وردند.(2)
دانشمند فقید پوهاند داکتر محمد سرور همایون رسم جشن نوروز را متعلق به دورۀ جمشید دانسته و افزوده است که او مردم را از کوچی گری به ده نشینی و زندگی روستایی فرا خواند، امور دهقانی و کشت و کار به روی زمین را رونق بخشید.(3)
هم چنان پوهنمل عین الدین نصر به استناد از نوروز نامۀ عمر خیام و شاهنامۀ فردوسی حادثۀ تعیین سال را به زمان کیومرث، پادشاه اساطیری شاهنامه نسبت داده و نگاشته است : «آریایی ها به این باور بودند که آفتاب از نقطه یی حرکت و به نقطۀ دیگر توقف می کند. یک روز کیو مرث از خواب بر خواست همین نقطه اولی حرکت آفتاب را دید موبد و موبدان را جمع کرد و مؤظف ساخت که  این روز را مبدأ تاریخ قرار دهند وماه های آریایی در آن وقت تعیین شد... اما کلمۀ نوروز توسط جمشید برادر تهمورث با همین مفهوم خوانده شده است جمشید زراعت ، بافنده گی ، حرفه ها و صنایع را به وجود آورد و پس از اتمام کارها که روز تاج گذاری اش فرا رسید مصادف به نوروز بود جشنی را که ما تجلیل می کنیم به تاج گذاری جمشید نیزارتباط تاریخی دارد که بعد ها فریدون و گشتاسپ همان مراسم را دنبال کردند (4)
فردوسی از آن در شاهنامه چنین یاد کرده است:
به فر کیانی یکی تخت ساخت                                چه مایه بدو گوهراندر ساخت
به جمشید برگــــوهر افشاندند                               مر آن روز را روز نو خواندند
سر سال  نو هرمز  فروردین                             بــر آسوده از رنج تن دل ز کین
چنین جشن فرخ ازآن روزگار                           بمانده از خسروان یــــــاد گــــار(5)
شاهنامه فردوسی از برگزاری آیین نوروزی در روزگار دارا، اردشیر بابکان ، بهرام گور ، قباد ، نوشیروان ، یزدگرد اول و دوم نیز یاد کرده است.به گونه مثال در بیت زیر جلوس کیخسرو را در نوروز به تخت زرنگار چنین بازتاب داده است :
یکی تخت زرین زبرجد  نـــــگار                     نهـــــادند بر پیــــل جنگی سوار
چنین گفت کامروز روز نو است                      نشست جهان دار کیخسرو است (6) 
تاریخ نگاران در آثار شان مطالب و روایاتی زیادی راجع به نوروز نوشته اند از زمره محمد عوفی در لباب الالباب راجع به نوروز نگاشته :" آن روز که خورشید به حوت آید ، همان روز لکلک ها به دیار ماوراألنهر آید و خلق دررسیدن او شادی کنند و او را جشن قدم بهار خوانند.
بشارت آرد نوروز ، مارا هر زمان لکـلک            کندغمگین دل ما ز آن بشارت ، شادمان لکلک"(7)
دراولین روز نوروز پادشاهان ساسانی جامه نو به تن میکردند و خود را شاهانه می آراستند و به دربار حاضر میشدند . در همین روز بازی سپید را پرواز میدادند و بر تخت جلوس میکردند در چنین روزی موبد موبدان که قدومش را فال نیک میگرفتند با جام زرینی ، انگشتری ، درمی ، دیناری خسروانی ، یک بسته سبزه نورسته ، شمشیری ، کمانی ، دواتی و قلمی که لازمۀ سلطنت پنداشته میشد نزد شاه می آمد و به ستایش و نیایش می پرداخت . از قصاید شعرای عرب که در تهنیت نوروز سروده اند بر می آید که در این روز بزرگان دولت و اعیان مردم ، یک به یک به دربار شاه باریاب میشدند و به سخنان موبد موبدان گـوش میدادند ، که خطاب به شاه میگفت : شاها دیرزی ، شاد باش ، انوشه خور به جام جمشید ، سرت سبز باد و جوانیت جاویدان . همچنان در روز نوروز پادشاهان ساسانی سکه ضرب میزدند خراج و مالیات میگرفتند. (8)
 کوشانی ها نیز از این روز تجلیل میکردند و این   pro.henning به رویت نوشتۀ پروفیسورهیننگ
مراسم اغلب در آتشکده ها و معابد برگزار میشد. در نوبهار ( بتکده ) آتش می افروختند و شب را به شادکامی ، نیایش و پرستش سپری میکردند . فرخی سیستانی ضمن قصیدۀ یی را که در رثای سلطان محمود غزنوی سروده از برگزاری این مراسم چنین یاد کرده است :
وای و دردا که کنون برهمنان همه هند            جای سازند بتان را دگر از نو به بهار(9)
همین گونه در عربی کلمۀ (نیروز) که جمع آن (نیاریز) است به معنای عید نوروز بکار رفته است و ابو نواس این کلمه را در قطعه شعرش چنین بکار برده است .
ترجمه : نوروز در تاریکی شب با گلهای چون ستاره گانی تابان بر شاخه ها درخشند .
در عهد غزنویان نیز از نوروز تجلیل به عمل می آمد . در زمان زمامداری جلال الدین ملک شاه سلجوقی تقویم به رویت هلال بود که ناهم آهنگی و نارسایی بار آورد تا آنکه در سال 458 هجری شمسی مطابق جمعه رمضان 471 قمری برابر به 1079 میلادی به کوشش منجمان و ریاضی دانان معروف چون ابوالمظفر هروی ، عمر خیام ، ابوالحسن لوگری ... به اساس محاسبات نجومی نوروز اول سال و سر آغاز بهار شد .(10)
به این ترتیب شان و شکوه نوروز افزون تر گردید و آن را رنگ و بوی مذهبی دادند به استناد از نوشته سید نبیل علی پسر عبدالحمید آغاز خلافت حضرت علی کرم الله وجهه مصادف به نوروز بوده است و این مناسبت نوروز را عزیز تر گردانید از همین رو مرقد شاه ولایت مآب واقع شهر مزار شریف در شب های سال نو (نوروز) میزبان هزاران مهمان است مردم در شب اخیر سال در پارک روضۀ مبارک جمع می شوند و شب را با خوشی و شادمانی سپری مینمایند و بی صبرانه انتظار لحظه ورود نوروز و بر افراشتن علم مبارک شاه اولیا را میکشند . صبح روز نوروز جهندۀ شاه اولیا با عظمت و شکوه تمام توسط یکی از مقامات حکومتی با شور و هیجان هزاران بیننده بر افراشته میشود جشن نوروز در شهر مزار شریف به نام میلۀ گل سرخ نیز معروف است مردم در این ایام به پارک های تفریحی ، باغها ، دشت ها و دامنه های پر از گل شقایق رفته و به شادی میپردازند.
 یکی از متداول ترین عرف در نزد آریایی ها به ویژه مردم میهن ما پختن سمنک به مناسبت نوروز است این غذا با استفاده از جوانه گندم توسط دختران در شب هنگام با نواختن دف و اجرای بیت سمنک که به گونه دسته جمعی می سرایند پخته میشود:
سمنک در جوش ما کفچه زنیم                           دیگران در خواب ما دفچه زنیم
ســـــمنک نذر بهار اســـــــت                            دخــتران دورش قــــــطار است
سال دیگری یا نصیب
وقتی سمنک پخته شد آن را روی سفره یی هفت سین میگذارند . در اصل سمنک غذای نذری ماه اول سال خورشیدی میباشد.
 مختصر این که تاریخ نوروز را به یما ( جمشید) پادشاه بزرگ بلخ یا بخدی نسبت میدهند . در نوروز نامۀ عمر خیام آمده است که جمشید جواهر از معادن بیرون آورد ، سلاح ها همه  او ساخت ، زر و نقره و مس و سرب از کان ها بیرون آورد ، تخت و تاج و باره و طوق و انگشتری او همه به دست آورد . پس در این روز که یاد کردیم جشن ساخت وآن را نوروز نام نهاد . (11)
واژه نوروز و چگونگی برگزاری جشن نوروزی ، با ویژه گی های آن در ادبیات دری بازتاب گسترده دارد ، که با ذکر نمونه هایی از  شعرای معروف بسنده می کنیم :
به نوروز بــــرون آی از شــــبستان         به بوی گل به صحرا شو چو مستان
نظامی
شگفته چون گل نوروز خوش رنگ        به نوروز این غزل در ساخت با چنگ
ابوالفرج
نوروز فرخ آمــــد بـــوی بــهار داد        بـــــوی بــــهار مــــژدۀ زلفــین یار داد
ظهیر فاریابی                                                                                     
هرچه نـوروز بود نوروز نو آیین آن همه        برد بــرگــل هــای باغ وراغ نوروزی به  کار
فرخی سیستانی
بازخورشید حمل برشد زدامانی بـــهار              بادی نوروزی وزان چون قاصد کوی حبیب
(عبدالباقی قایل زاده)
مآخذ:
1- منوچهری دامغانی ، دیوان ، به کوشش دبیرسیاقی، چاپ چهارم ،شرکت قلم ، تهران : 1381 خورشیدی ، ص 161.
2- یارمحمد یاری ، روزنامۀ آرمان ملی ، کابل 30حوت ، 1383 خورشیدی .
3- پوهاند محمد سرور همایون ، اقتدار ملی ، شماره هشتم ، کابل ، 6 حمل 1382
4- پوهنمل استاد عین الدین نصر ، اقتدار ملی شماره هشتم ، کابل ، 6 حمل 1382.
5- ابوالقاسم فردوسی ،خلاصه شاهنامه ،به کوشش محمد علی فروغی ، تهران : 1387 خورشیدی ، ص 12 .
6- همانجا.
7- اکادمسین عبدالاحمد جاوید ، نوروز خوش آیین ، کابل : 1384 خ ، ص 10
8- همانجا ، ص 13.
9- همانجا ، ص 21.
10- 11- همانجا.