Thursday, February 9, 2012

مخفي بدخشی : در گذر گاه تاریخ کشور به دیده می آید که زنان این خطۀ باستانی گاهی علمدار آزادی بوده و زمانی در عرصۀ فرهنگ، ادب و عرفان فروغ مؤثر و تابناک داشته اند. یکی از این شایسته زنان مخفی بدخشی است که چون ستارۀ رخشنده در میان ادبای معاصر مقام شامخی را به خود اختصاص داده است.


مخفي بدخشی :
در گذر گاه تاریخ کشور به دیده می آید که زنان این خطۀ باستانی گاهی علمدار آزادی بوده و زمانی در عرصۀ فرهنگ، ادب و عرفان فروغ مؤثر و تابناک داشته اند. یکی از این شایسته زنان مخفی بدخشی است که چون ستارۀ رخشنده در میان ادبای معاصر مقام شامخی را به خود اختصاص داده است.
شاه بیگم ملقب به سیده، متخلص به مخفی بدخشی، دختر میر محمود شاه عاجز نوادۀ میر احمد شاه در سال 1255ق مطابق 1294 خورشیدی برابر 1877 میلادی در تاشقرغان (خلم) به دنیا آمده است. در قوم تاجیک سادات میباشد که در هفت واسطه به میر یاربیگ و در یازده نسل به سید جلال بخارایی معروف به مخدوم اعظم میرسد.
مادر مخفی ازبک بود و بی بی جهان نام داشت. خانوادۀ مخفی از امرای محلی بدخشان بود، پدرش دو بار در کمال عدل و انصاف و اوصاف پسندیده در بدخشان حکومت نموده است.([1])
فضلا، دانشمندان و فرهنگیان به در بارش جایگاه بلند داشته اند. وی در جنگی از دست نایب علم خان شکست خورد ودر شهر تاشقرغان تبعید گردید، مخفی در دیاری که خانواده اش به حال تبعید به سر میبرد، متولد شد. یک ونیم سال داشت که پدرش(1295ق) وفات کرد که در محلۀ خواجه برهان تاشقرغان مدفون است. دانشنامه ادب فارسی، لقب مخفی بدخشی را پاچاجان و سال تولدش را 1258 خورشید وانمود ساخته است.([2])
همینطور در کتاب زنان سخنور و نامور افغانستان محل ولادت مخفی را ولایت بدخشان نگاشته و افزوده که زیر نظر پدرش میر محمود شاه عاجز تربیت دیده و به  تحصیل پرداخته است([3]) که غیر محتمل به نظر میرسد، چنانچه دیده شد مخفی پدرش را در کودکی از دست داد که در آن ایام توان آموزش و فراگیری را نداشته و محل تولدش تاشقرغان میباشد.
پدر مخفی و دو برادرش میر محمد شاه غمگین و میر سهراب شاه سودا هر سه شاعر بودند و کلیات پدرش به نام چهار باغ بیش از 3800 بیت را احتوا میکند.
خانوادۀ مخفی پس از وفات میر محمود شاه عاجز به ولایت بدخشان بر گشتند، و سرپرستی خانواده را برادر بزرگش محمود شاه غمگین به عهده گرفت. چون امیر عبدالرحمن خان از اقامت خانواده مذکور در بدخشان احساس خطر مینمود، ایشان را به کابل تبعید کرد که پس از یکسال اقامت در کندز در سال 1300 قمری به کابل آمدند و با گذشت سه ماه زنده گی در کابل به ولایت کندهار تبعید و مدت بیست سال در آنجا ماندگار شدند.
برادران مخفی با وجود گرفتاری مشقت بار زنده گی به تعلیم و تربیه خواهر شان توجه مبذول  میداشتند و مخفی دانش های متداول دینی و ادبی مانند: خوانش قرآنکریم، کافیه، خلاصه، پنج گنج، دیوان حافظ، بوستان و گلستان سعدی،  یوسف و زلیخا جامی، کلیات بیدل و سایر مفردات آن روزگار را فرا گرفت.
وی علم عروض، قافیه و لغت را در نزد برادرش میر محمد شاه غمگین آموزش دید و برای اولین بار در سن چهارده ساله گی این رباعی را در مشاعره با برادرش سروده است:
مقصود من از کون و مکان آن یار است   نی میل به جنت و نه خوف از نار است
تــا چــند کــنی نصیحتم ای نـــاصــح    دیوانه به کار خویشتن هــوشیار است([4])
به روایتی خانوادۀ مخفی پس از چندی با محیط کندهار آمیزش پیدا کردند، غبار ملالت و اندوه از خاطر شان زدوده شد. مخفی با دوستان و خواهر خوانده های صمیمی کندهاری در موسم بهار به گلگشت و میله ها میرفت، اشعاری به زبان پشتو میسرود و به خواهر خوانده هایش اهدا میکرد. از مطلب فوق چنین بر می آید که وی به زبان پشتو در لهجۀ کندهاری نیز اشعاری دارد که تا هنوز در دسترس نیست.
استاد خلیل الله خلیلی غزلی را به وصف مخفی بدخشی سروده و به او تقدیم کرده است، وی در بیتی راجع به اشعار پشتویش چنین اشاره نموده است:
به خامۀ دو زبان شانه زن به گیسویش     که نغز نیست به زلف سخن پریشانی([5])
در سال 1320 قمری برادرش میرمحمود شاه غمگین که متکفل و سرپرست خانواده بود، به سن 38 ساله گی در شهر کندهار وفات کرد و در صحن زیارت خرقه مبارک به خاک سپرده شد . این حادثه  غم انگیز مخفی را بسیار متأثر ساخت که در مرثیه یی، درد جانکاه برادر را چنین انعکاس داده است:
فغـــان زجـــور وجـفای توای سپهر بـرین       ترا به شـاه وگـــدا شد ستمــگری آیـین
ببــردی از بــر مــن آبــرو و عــزت مــن     برادری کـه به مرگش بسی شدم غمگین
به فرق مادر و خواهر بریخت خاک و بشد     به پــای خرقۀ جدش بــه قندهار دفین([6])
خانوادۀ مخفی پس از مرگ امیر عبدالرحمن خان بنابر هدایت امیر حبیب الله خان به کابل عودت و مدتها در دامنۀ کوه علی آباد (کارته سخی) و چنداول مسکن داشتند. در این وقت مخفی 26 سال از بهار زنده گی را پشت سر گزرانیده بود. مدت شانزده سال در کابل مقیم بودند که در مجموع ایام تبعید خانواده مذکور در بلخ کندهار و کابل سی وهفت سال را در بر گرفت.
مخفی در کابل به مصیبت مرگ برادر دومی میر سهراب شاه سودا که شخص فاضل و شاعر بود گرفتار شده و در رثای وی سروده است:
میر سهراب شاه کــه از دوران     جــز جـفا و الـــم نبــرد نــصیب
گـرچه شهزادۀ بدخـــشان بود      گشت عمری به ملک غیر غریب
چون قضا بر سر آمدش مطلق         نه مداوا به کــار شد، نــه طــبیب
مـــاه شـــوال شـــام یــکشنبه      کرد ز احباب رو به سـوی حبیب
ســـال تــاریخ آن دبیر خـــرد       کـــرد تحریر بر بـــعید و قــریب
پــا زگـــل بر کشید سر زقدم     گفت آزادی آه مرد غـــریب ([7])
مخفی پس از رنج و مصیبت های بسیار مانند: وفات والدین و برادران، سر انجام به سن چهل و سه ساله گی هنگامی به بدخشان بر گشت که از مرگ پسر کاکایش سید مشرب دلدادۀ مخفی چند سال سپری شده بود. وی در روستای قره قوز، کپه (خانۀ از چوب و نی) ساخت و با خدمه اش زینب نام در آنجا با آرامش خاطر زنده گی میکرد و آن را قصر بهشت میدانست.([8]) جاییکه در زمینه گفته است:
این کپۀ کاه چو کـوتی استور([9]) است  ثقفش بـه مــثال خــانۀ زنــبور است
نی نی که نه دلگشاونه([10]) استور است  این قصر بهشت و زینب ما حور است
اگرچه عشق و محبت مخفی با سید مشرب در کندهار، کابل و بدخشان شهرۀ عام گردیده بود، اما مردم بدخشان در مورد پرهیزگاری، پاکدامنی و شخصیت معنوی مخفی آگاهی کامل داشتند، جوانان زیاد با علاقمندی از وی خواستگاری نمودند، از آن جمله یکی هم شاعر مشهور عبدالله عارف چاه آبی بوده است، که به همۀ آنها جواب رد داد و تا آخر عمر به پای عشق ناکامشوفادار ماند، مجرد زیست و شوهر نگرفت.
عبدالله عارف چاه آبی عشق و محبت خود را نسبت به مخفی پنهان نمی داشت و در اشعارش بار ها از مخفی یاد کرده است، به گونۀ مثال وصفی از مخفی را در ابیات زیر به نظاره میگیریم:
نهادۀ داغ به دلــــهای نـــاتوان مخفی        رسانده تیر خطا ها به استخوان مـخفی
به جستجوش دویدم چو بلبلان هر سو      اگر چه نیست جدا از میان جان مخفی
چه میشود که حدیثی به رسم مهرو وفا   فرستی برمـــن مهجور نـــاتوان مخفی
جـــدا مباد زلعـــل لبت تــرانۀ عـــشق  که هست رشتۀ نظمت گهر فشان مخفی([11])
مخفی در سوم رمضان المبارک 1383 هجری قمری برابر 26 جدی 1346 خورشیدی روز یکشنبه به عمر 87 ساله گی در قریه قره قوز ولایت بدخشان وفات و در همانجا دفن گردید .  تاریخ وفاتش را مولوی عبدالحی در بیتی چنین استخراج نموده است:
یک نادرۀ ملک بدخشان مخــفی      آن سالکۀ طریق مردان مخـــفی
تاریخ وفات او «شب غم»([12]) باشد       و آن فاضلۀ جلمۀ نسوان مخفی([13])
پس از مرگش دو مکتب نسوان یکی در کابل و دیگری در بدخشان به نامش مسما گردیده است.
عرفان مخفی :
 طوریکه به دیده آمد مخفی در مسیر زنده گی با فراز و فرود های زیادی مواجه گردیده و تهدید های سیاسی، ناداری، تنگدستی، غربت، تبعید، عشق، محبت، فراق و هجران را تجربه کرده است. این پیش آمدها خواهی نخواهی بالای احساسات و عواطف شاعر اثر گذار بوده، از اینرو در اشعارش مطالب گونه گون، اجتماعی، اخلاقی، تربیتی، عشقی و عرفانی به نظر می آید که در مراحل مختلف زنده گی بنا به مقتضای سن و سال سروده شده و بیانگر درک و فهم شاعر از محیط ماحولش میباشد.
مخفی در جوانی گرفتار عشق مجازی شد که بعد ها به  معنویت پیوسته است. هدف در این محبث همان عشق معنوی یاعرفانیست که شاعر در سروده هایش به آن پرداخته و از همین طریق اشعارش را به عرفان پیوند داده است. به قول عشقری :
عشق مجازی رهنمای حقیقت است      گردی اگر به شوق به دور صنم خوش است([14])
غلام حبیب نوابی که از نزدیک با مخفی آشنا بود و اشعار منتخبی وی را منتشر کرده در بخش زنده گینامه شاعر از عشق مجازی، مخفی با پسر کاکایش پرده برداشته است. قصۀ این عشق ناکام که تا هنوز در خاطر سالمندان بدخشی زنده است و نوابی از آن چنین حکایت کرده است: مخفی از کودکی با سید مشرب پسر کاکایش که در بدخشان میزیست نامزد بود در ابتدا چندان توجه و التفاتی به او نداشت. اما در ایام تبعید به (کابل کندهار) سید مشرب را از نزدیک دید و به دام عشقش گرفتار شد.
سید مشرب که جوانی زیبا بود نسبت عرف و سنت های دست و پاگیر جامعه نمی توانست آزادانه نامزدش را ملاقات نماید، گاه گاهی دیدار های پنهانی نصیب شان میشد، اما سید مشرب نسبت اشتیاقی که به دیدار نامزد و معشوقه خویش داشت، از اثر آنهمه ممانعت های متعصبانه خانواده گی متأثر و سخت  بیمار شد او را در حالت مریضی دوباره به بدخشان بردند، درد هجران یار او را ضعیف و ناتوان ساخت به همین علت، پس از مدت زمان کوتاهی جان را به حق تسلیم نمود.
این حادثه قلب مخفی را داغدار ساخت شب و روز زنده گی را به ماتم و سوگ عاشق نامرادش سپری میکرد. در غم و اندوه آن سیاه پوش شد و تا پایان  زنده گی جز محارم رویش را از همه میپوشانید. باقی عمر را به تلاوت قرآنکریم، نماز های پنج گانه، روزه های نفلی، ذکر و عبادت خالصانه پروردگار(ج) سپری نمود. از اشتراک در محافل پرهیز میکرد، همکاری اش را با روز نامه ها و جراید قطع ساخت زیرا نشر اشعارش را در جراید و مطبوعات شهرت کاذب می پنداشت. واژۀ عشق به معنای حقیقی در نزدش جلوه گر شد . به قدسیت و پاکی عشق پی برد و آن را از دل و جان پذیرا شد، مختصر اینکه از مجاز به معنا گروید و کنج عزلت را اختیار کرد.([15]) و  به این باور رسید که :
آنچه قسمت ز ازل رفت نگرددکم و بیش       مخفیا  صبر گزین در حرم تنهایی([16])
پس از آن اشعار مخفی لبریز از عشق عرفانی است و در بسا ازغزلهایش مفاهیم ژرف عرفانی و عشق معنوی موج میزند، به گونۀ مثال در ابیات زیر:
ای دل از عیش دو عالم یک قلم بیگانه باش       همچو مجنون در رۀ عشقش برو مردانه بـاش
باش در صحرا چو مجنون شاه ملــک بیغمی         شو برون از قید و هم فارغ ز فکر خانه بــاش
عافیت خـــواهــی ز اسبــاب تــعلق دور بــاش      مست و مخمور و خراب و بیخود و دیوانه بـاش
همچو بلبل به سر هر شاخ گل افغان مــکن        در طریق سوختن خاموش چون پروانه بــاش
سینه را مسجد بساز و دل بیادش سبحه دار        خــواه در دیر مــغان و خــواه در بتخانه بــاش
بــار منت بر نـدارد خــاطــر آزاده گــان              خود می و خود ساقی و خود ساغر و پیمانه باش
کی به کف آری دل «مخفی» نباشی موشگاف               تا شوی محرم به زلف گلرخان چون شانه باش([17])                                                                                               
در این مرحله مخفی به معنای حقیقی عشق پی برده و میدانست که سید مشرب و سیلۀ بوده برای درک و فهم مقام عشق ، او مجنون وار، در خانه و ویرانه، در کوه و بیابان، در همه جا طالب دیدار یار و جلوۀ جانان بودکه در زبان شعر مقصدش را چنین بیان داشته است:
دیدار طلب، کعبه و بت خانه نداند     هــرجـا بود جلوه جــانانه کنــد رقــص
دیوانۀ عشق است نه جــویندۀ لیلی     مجنون که به هر وادی ویرانه کند رقص([18])
آثار مخفی :
از قول امیر بیک حبیبوف دانشمند تاجیکی و استاد ظهورالله ظهوری: از مخفی یک دیوان قلمی شعر به زبان دری که به قلم مستوفی نصر الله نگارش یافته و دارای پنجهزار بیت میباشد به جامانده است که متأسفانه تا حال چاپ نگردیده و در نزد اعضای خانواده اش محفوظ میباشد([19]).
اما گزیدۀ از اشعار مخفی در سال 1330 خورشیدی در 85 برگ به همت محمد قاسم واجد در شهر فیض آباد حاوی 67 غزل و 8 مخمس که جمعاً 604 بیت را احتوا میکند به نشر رسیده است. همچنان محترم غلام حبیب نوابی نیز گزیده یی از اشعار مخفی را در سال 1366 خورشیدی به تیراژ دو هزار نسخه در مطبعه کابل چاپ کرد که در برگیرندۀ 63 غزل و هفت مخمس و چهار نامۀ منثور میباشد.
بانوی سخنور و آزاده سیده مخفی بدخشی، نام اثر تحقیقی است شامل زنده گینامه و دیوان شعر مخفی بدخشی به تالیف دکتور سید اکرام الدین حصاریان که به قطع و صحافت خوب در 157صفحه در سال 1384 خورشیدی به تیراژ دو هزار نسخه از طرف بنیاد قشر جوان نشر گردیده که در این مبحث بنابر داشتن منابع معتبر بیشتر از همین مأخذ استفاده شده است.
نوشته ها و اشعار مخفی در جراید و مجلات مختلف کشور به طور پراگنده چاپ گردیده است که جهت  اختصار از درازی سخن از معرفی آنها در اینجا صرف نظر گردید.
روابط مخفی با معاصرینش :
مخفی بدخشی همرای محجویه هروی شاعر و ادیب همروزگارش آشنا و دوست و همراز بود با همدیگر مراودات خطی داشته اند. هر دو از پیش گامان نهضت زنان بودند، عرف و عادات ناپسند جامعه و روش خشن مردان را در برابر زنان مورد نکوهش و ملامت قرار داده اند ، به گونۀ مثال: محجوبه هروی درنامه یی که به مخفی ارسال داشته نوشته است: « چرا شاعر شده ام و باز چرا همسر یک مرد خود خواه و متعصب شده ام. او یک روز به من گفت: بلبل و طوطی و مینا در قفس خوب ناله ها را موزون میسازند، و اگر تو هوایی، و صحرایی و شهری میشدی شعر خوب گفته نمی توانستی»([20]).
از متن نامه مذکور بر می آید که محجوبه با مخفی همراز و همفکر بوده است همینطور مخفی با شاعران و ادبای معاصرش مانند: حبیب الله نوابی، قاسم واجد، شاه عبدالله بدخشی، ظهور الله ظهوری، نصرالله رستاقی، محمد طاهر بدخشی و عاصم عشیر آشنا وبا همدیگر روابط فرهنگی  مستحکم داشته اند .
مخفی در ایام سالمندی یکبار با استاد خلیل الله خلیلی شاعر معروف و محبوب کشور در بدخشان دیدار نموده، آن به گونه یی بوده است که استاد خلیلی در رکاب محمد ظاهر شاه در بدخشان همسفر بود ،  با مخفی بدخشی نیز دیدار و ملاقاتی داشته اند. در این ملاقات شاه یکپایه رادیو و یک قاب ساعت برای مخفی هدیه نمود و از طرف دولت برایش حقوق دوامدار تعیین کرد. همچنان استاد خلیلی شعری را با مطلع زیر به مخفی بدخشی اهدا کرده است:
خوشم که خضر رهم شد فروغ یزدانی  کــه بشنوم ســخن مــخفی بــدخــشانــی
در جــواب مــخفــی فــی الــبدیــهـه غزلی را با این مطلع برای استاد خلیلی اهدا نموده است:
تو ای ادیب، سخن سنجی و سخندانی      در این زمــانه تو غواص بحر عرفانی
تــو استاد ســخن پــروران این دوری ز طبع ملک سخن را کنی جهانبانی([21])
در ملاقات مذکور محمد ظاهر شاه از وی تقاضا نمود که غرض تداوی و اجرای وظیفه در موسسه نسوان به کابل بیاید، اما مخفی نسبت کبرسن و مریضی متداوم از محمد ظاهر شاه عذر خواست و تا پایان زنده گی در بدخشان می زیست.


[1] - دکتور سید اکرام الدین حصاریان، سیده مخفی بدخشی، بنیاد انتشارات قشر جوان:1384 خورشیدی،ص ص 16-13.
[2] - دانشنامه ادب فارسی، ج 3، ص 934.
[3] - دکتور محمد حلیم تنویر، زنان سخنور و نامور افغانستان، چاپ دوم، نشرات اسلامی صبور، پشاور: 1380ش، ص 171.
- سیده مخفی بدخشی، ص 8.[4]
- پرطاووس، جلد دوم،  ص 717.[5]
- همانجا، ص 716.[6]
[7] - دیوان سیده مخفی بدخشی، ص 28.
-همانجا، ص 29.[8]
- قصرستوری(ستاره) به داخل وزارت خارجه موقعیت دارد.  [9]
- دلگشا قصرسیت به داخل ارگ ریاست جمهوری افغانستان [10]
[11] - دیوان سیده مخفی، ص 30.
- عبارت « شب غم» به حساب جمل عدد 1342 خورشیدی را به دست میدهد..[12]
-. دکتور حصاریان، سیده مخفی، ص 46 .[13]
- کلیات صوفی عشقری، ص 29.[14]
- دکتور حصاریان، سیده مخفی، صص 42- 28.[15]
- سیده مخفی ،ص 43.[16]
- سیده مخفی ص 97[17]
-همانجا، ص 93.[18]
- [19]
- سیده مخفی بدخشی، ص 26.[20]
- پرطاووس، ص 716.[21]

No comments:

Post a Comment