Friday, February 3, 2012

رند : در لغت زیرک، زرنگ، حلیه گر، بیباک و بی قید را گویند و هم آن کسیکه با هوشیاری و تیز بینی به اسرار دیگران پی ببرد.([1])


رند : در لغت زیرک، زرنگ، حلیه گر، بیباک و بی قید را گویند و هم آن کسیکه با هوشیاری و تیز بینی به اسرار دیگران پی ببرد.([1]) و در اصطلاح رند کسی است که در ظاهر از روی زیرکی و هوشیاری از اداب و رسوم خلق وارسته و مورد ملامت مردم قرار گرفته است، در حالیکه باطنش به اوصاف نیک و پسندیده آراسته ميباشد.
به عبارت دیگر :  «رند در باختن طاعات بدنی و در گذشتن از عبادات بدنی را گویند»([2]) در فرهنگ نوربخش آمده است: رند منکری که انکار او از زیرکی و هوشیاری باشد نه از جهل و احماقت و از رسوم خلق و از جهان و جهانیان بگسسته باشد.
رند عالم سوز به سالکی اطلاق میشود که دنیای هستی به نظرش مانند نقش روی آب بنماید، رند دهل دریده به کسی گفته میشود که از خود بینی و خود پسندی (انانیت) رهایی یافته و به مرتبۀ فنای، فنا رسیده باشد([3]).
عرفاییکه در این اثر به معرفی گرفته شده اند در سروده های خویش از اصطلاح مذکور بهره برده اند، چنانکه در موارد زیر:
به رنگ غیر آوردم ســرو ســامانــۀ خـــود را کــه شاید آشنا سازم به خود بیگانۀ خود را
از آن روزیکه شد در بزم رندانم شرف حاصل لبالب یافتم از خـــون دل پیـــمانۀ خـود را ([4])
                      * * *
تا که در حلقۀ رندان جــــهان جـــاست مرا        شش جهت بزمگۀ ســـاقی یکتاست مـــرا([5])
                                                          * * *

بیا ساقی بده جـــامی سخن رندانه میگویم      حدیث عشق و جام و ساقی و میخانه میگویم ([6])
                   * * *
سراغ سبحه از رندان مجویید به جیب خویش طاس نرد دارد ([7])
                   * * *
رند که بی هنر فتد تیشه به پای خود زند  عشق به دوش میکشد این همه کهسار را([8])
                     * * *
تو دامان نگه رندانه از خار هوس چیدی    به چندین رنگ آگاهانه ترک مدعا کردی


[1] - فرهنگ پارسی عمید، ص 268.
[2] - تصوف و ادبیات تصوف، 201.
[3] - فرهنگ نور بخش، ص ص 148 تا 152.
[4] - سروده های جاویدان، ص 11.
[5] - همانجا، ص 12.
[6] - رمز حقیقت، ص 13.
[7] - دیوان عشقری، ص 111.
[8] - مزرعۀ دهقان، ص 7.

No comments:

Post a Comment