Tuesday, January 31, 2012

صوفی عشقری: سال 1271 خورشیدی برابر 1312 قمری در دهکدۀ چهلتن ولسوالی پغمان ولایت کابل در منزل تاجری به نام عبدالرحیم پسر شیر محمد و یا (شیر احمد) کودکی متولد گردید که نامش را غلام نبی گذاشتند و بعد ها به صوفی عشقری شهرت یافت. این خانواده تا جززاده و تجارت پیشه به نام «داده شیر» معروف بود که در بارانه شهر کهنه کابل نیز منزلی داشتند.


صوفی عشقری:
سال 1271 خورشیدی برابر 1312 قمری در دهکدۀ چهلتن ولسوالی پغمان ولایت کابل در منزل تاجری به نام عبدالرحیم پسر شیر محمد و یا (شیر احمد) کودکی متولد گردید که نامش را غلام نبی گذاشتند و بعد ها به صوفی عشقری شهرت یافت. این خانواده تا جززاده و تجارت پیشه به نام «داده شیر» معروف بود که در بارانه شهر کهنه کابل نیز منزلی داشتند.
شیر محمد تاجر (داده شیر) در پشاور وکیل تاجران بود ([1]) وی در بازار های: بلخ، بخارا، کابل و هند به داد وستد میپرداخت و از زمره  بازرگانان سر شناس کشور به شمار میرفت، که عشقری خود در این مورد سرود ه است:
تجارت پیشۀ مابود چندی     به هر جابود از ما بارو بندی([2])
عشقری پنج ساله بود که پدر را از دست داد، در هشت ساله گی برادر بزرگش غلام جیلانی وفات کرد و  در 9 ساله گی مادرش نیز چشم از جهان پوشید، همین طور منسوبین و وابسته گان خانوادۀ عشقری یکی پی دیگر وفات نمودند و این داغ های پیهم باعث گردید که عشقری از تحصیل باز ماند. وی به جز از خواندن قرآنکریم که  در نزد آخند و مسجد محله فرا گرفته بود، دیگر از خواندن و نوشتن بهرۀ نداشت.([3])  
شاعر گرانمایه به درد تنهایی گرفتار شد و اقاربش سر پرستی او را عهده دار گردیدند، عشقری به عنوان آخرین مرد خانوادۀ داده شیر که در بارانه زنده گی میکرد، با همکاری و سرپرستی مامایش غلام فاروق که تاجر خوبی بود به پیشه پدری ادامه داد، به منظور تجارت به شهر مزار شریف رفت و مدتی در آنجا اقامت گزید و پس از چندی دوباره به کابل برگشت.
کارتجارتش در اوایل خوب بود، اما نسبت  خصلت آزادمنشی که داشت، تمام دارایی، مال و متاع، باغ و زمین چهلتن، خانه و سرای کابل را نثار دوستان و عشق سوزان معنوی نمود([4])  سرمایه اش  را از دست داد و ناچار دکانداری را پیشۀ خود ساخت و مدت 25 سال به این شغل ادامه داد. به  رویت دانشنامه ادب فارسی در سال 1328 خورشیدی ([5]) و به نقل از کلیات صوفی عشقری در سال 1335 شمسی شغل صحافی را برگزید([6]). دکان کوچکی را غرض صحافت باز کرد و از این طریق با کتب مختلف آشنا شد، عشقری بنا به علاقه و ذوقی که به شعر و ادب داشت با ادب دوستان بزم شاعرانه برپا مینمود و روز تا روز به شمار این حلقه افزوده میشد و بزمش پر رونقتر میگردید، عشقری با عرفا به مسایل ادبی و عرفان میپرداخت و شب ها را سحر مینمود. به قول حیدری وجودی: «صوفی صاحب با شایق جمال و استاد بیتاب خیلی نزدیک بودند در مسایل عرفانی شب ها را سحر مینمودند، صوفی صاحب به من قصه کرد: که شبی را با استاد بیتاب و شایق جمال بودیم صحبت چنان گرم بود که از دمیدن صبح خبر نشدیم، وقتیکه پرده ها را از پنجره پس نمودیم، دیدیم که آفتاب طلوع کرده و همه جا روشنی است. عشقری هفتۀ یکبار یک شب به خانۀ ما نیز می آمد و من از صحبت های عارفانۀ آن مستفیض میگردیدم» ([7])
عشقری سفر را دوست داشت، وی به منظور دیدن از مناطق باستانی و جاهای تاریخی، مزارات اولیأ الله(ج) و عرفای کرام در بیشتر ولایات کشور سفر هایی را انجام داده است. صوفی صاحب به منظور زیارت مزارات مشایخ به هندوستان رفته، که از آن سفر در بیتی اینطور یاد کرده است:
آرزویم بود که در حج روم       عازم بنگاله شدم حیف حیف([8])
عشقری تا آخر عمر ازدواج نکرد و در مجردی و تنهایی زنده گی را به سر برد، به فقر و تنگدستی در دکان محقر صحافی واقع سنگتراشی شوربازار کابل روزگار را میگذاریند.
اقتصاد عشقری در پایان عمرش بسیار ضعیف بود. تا جاییکه در دکانش متاعی برای فروش نداشت و از این بابت تأ ثرات خویش را چنین بازتاب داده است:
اجناس دیگری اگرت نیست عشقری     خاشاک و خاک بر دهن این دکان بریز([9])
و یا :
از گردش زمانه و ادبار روز گار       سوادگر خریطۀ نصوار هم شدم([10])
و یا:
ادیبم لیــک نصوار دهــن را          زبیقدری به کــابل میفــروشــم
                                                                                         (دیوان ص11)
از ابیات بالا بر میآید که نسبت نا توانی اقتصادی در غرفه اش به نصوار فروشی تن در داده و از این بابت بسیار رنج  میکشیده است، همین گونه در جای دیگر از تنگدستی و نداشتن سرپناه شکوه کرده و بیان داشته با وجوداینکه شهروند کابلی است اما در این شهر خانه و منزلی ندارد:
غریبم من سر وسامانه ام نیست سرای و بـاغ مهمانخانه ام نیست
منم خانه به دوش و بی علایق  شکر گویم به پا زولانه ام نیست
مسافر وار بــاشم بـین کــابل        وطن باشد اگر چه خانه ام نیست
                                                                              (ص 30 کلیات)
                                           *  *  *
رمیده آرزوهــایم ز آغـــوش ندارم در جهان سر پوش و پا پوش
                                           *  *  *                                   (ص 75 کلیات)
مخوا از عشقری برگ و نوایی  کــه در دارایی دنیــا ملــنگ است
                                                                                   (ص 25 کلیات)
عشقری در خم پیچ روزگار استوار گام بر میداشت، زاویه نشینی را ترجیح میداد و در پی دل می رفت تا به دامن عشق آویخت. وی شاعر کسبی نبود بر بنیاد استعداد خدا دادش شعر میسرود، چندان در قید و بند اصول و ضوابط شعر نبود  و اشعارش را به زبان ساده و عامیانه می سرود:
غزل عشقری زانروست دل انگیز و روان       که چو آیینه بسی ساده و گویا گفته است([11])
عشقری در شاعری ارادتی به مولانا جلال الدین محمد بلخی، میرزا عبدالقادر بیدل و شایق جمال داشته و از کلام شان سود برده است، که خود نیز بدان معترف است:
گرفتم عشقری در این غزل فیضی نمایانش         زجان و دل مرید زر خرید شمس تبریزم ([12])
* * *
یا:
اشعار من عشقری از آن با نمک است        پیرو چوبه شایق سخندان بودیم ([13])
ملک الشعرا استاد بیتاب و قاری عبدالله در مورد شعر عشقری گفته اند که برخی از سروده های عشقری دل انگیزتر از شعر بزرگترین شاعران معاصر کشور میباشد.([14])
در آغاز این محبث از عشقری به حیث یک صوفی نامبرده شد، وی صوفی و عاشق دلباخته بود، و عشق را آیینه تجلیات حسن و بهترین راه رسیدن به کمال عرفانی و تصوفی میدانست، به پیامبر اسلام(ص)  خانواده و اصحابش محبت داشت به صحبت بزرگان روزگار خویش رسید و مزارات عرفای بزرگ را در داخل و خارج (بخارا و هند) کشور زیارت نمود. وی نظر به احساس معنوی یی که داشت «بارها از کابل الی مزارشریف پیاده طی طریق نموده و این مسافه را در 21 روز پیموده است و باری هم راه سفر بخارای شریف را پیاده در پیش گرفته از مزارشریف تا بخارا در مدت 22 روز رسیده و در آنجا از حلقه های مثنوی خوانی، بیدل خوانی و زیارت شاه نقشبند مستفیض گردیده و پس از پنج ماه اقامت در بخارای شریف دوباره به وطن برگشت.»([15]) عشقری خوانش را آموخت و به مطالعه دیوان حضرت بیدل(رح) پرداخت به گواهی شعر زیر به مقام حضرت بیدل ارادت خاص داشت:
زفیض خواندن آثار عبدالقادر بیدل     بــخود پــیدا نــمودم اینــقــدر گنــج مــعانــی را
                                                                                                                            (دیوان ص3)
و یا:
عشقری را گرمدد گار حضرت بیدل نشد          از کجا آورده است این موج طوفان زیر پوست
                                                                                                                           (دیوان ص 3)
به روایتی عشقری هفده ساله بود، که روزی در یکی از کوچه های شهر قدیم کابل با شمس تابناکی مواجه شده و پس از آن دیدار، همه دار و مدار تعلقات خویش را در راه عشق باخت از ظواهر دور شد و به حقایق پیوست و راه جوانمردان را در پیش گرفت.([16])
عشقری پیر و کدام طریقت خاص نبوده و مدرکی دال براینکه نزد کدام پیر و یا شیخی دست ارادت داده باشد موجود نیست، شماری از پژوهشگران عرفان عشقری را اویسی قلمداد نموده اند([17]) اما با مشرب خاصیکه داشت از همه طریقت های بزرگ فیض برده، در مناجات از طریقۀ قادریه و نقشبندیه، در خرابات از چشتیه و سهروردیه، در عرفان نظری از مثنوی معنوی و دیوان حضرت میرزا عبدالقادر بیدل بهره مند گردیده است([18]).
همچنان صوفی عشقری به «محضر مولوی شاه عباس، مشهور به مولوی صاحب سرای زرداد([19])برادرزادۀ شاه ولی الله صاحب دهلوی که از مجذوبان معروف شهر کابل بود، حضور می یافت و کسب فیض مینمود.»([20]) صوفی عشقری تمایل زیاد به مجذوبین داشت و چندین بار غرض دیدن بابه خان محمد مجذوب([21]) به گلهبار رفته و صحبتش را نصیب شده است. میگویند راز پوشیدۀ تصوفی میان بابه خان محمد و صوفی عشقری موجود بوده که تا حال کسی آن گره را باز نکرده است. صوفی پس از مرگ بابه خان محمد با مریدش بابه میر فقیر پنجشیری که در عنابۀ پنجشیر دفن است، رابطۀ معنوی برقرار نموده و همچنان با مرید مولوی صاحب سرای زرداد (بابه داوود)  مجذوب هم ارتباط نزدیک داشت.
این هر دو مجذب در مقابل دکان عشقری ساعت ها می ایستادند و عشقری نیز به پاس احترام ایشان به پا میخاست و با کسی صحبت نمی کرد. صوفی عشقری از حضور و مجالس خواجه ابواسحاق معروف به حاجی صاحب درویش مستفید گردیده است. همین گونه صوفی عشقری در حلقات بیدل خوانی استاد محمد انور بسمل اشتراک مینمود که در رشد استعدادش بسیار مفید واقع شده است([22])
عشقری ساده گی و بی آلایشی را دوست داشت، در دعوتها از تکلف و تشریفات بیزار بود. وی از بند رسوم و عادات رهایی یافته، قناعت و خلق نیکو را پیشۀ خود ساخته بود .  با مجذوبین، متصوفین، عرفا، شعرا و کاکه های کابلی، به ویژه حاجی عبدالغزیز مشهور به کاکه لنگر زمین و غنی نصواری مراودت و دوستی داشت. از میان مردم جامعه ما مردانی سر بلند نمودند که با آیین جوانمردی آشنایی کامل داشتند که به نام کاکه ها یاد میشدند، ایشان آداب مخصوصی داشتند که مورد احترام مردم اعم از اغنیا، فقرا، پیشه وران و همه بودند و مردم مستمند و فقیر بیشتر به آنان احترام مینمودند، زیرا کاکه ها مراجع خوب دادرسی برای فقرا و مظلومین بودند،  اکثر کاکه های کابل در پایین چوک، شوربازار، مرادخانی، چنداول با متانت به سر بلندی زنده گی میکردند. در رأس هر حلقه از کاکه ها یک رئیس قرار داشت. شف دستارشان دراز و پیزار راپت (پس قات) میپوشیدند. در مکالمه یکدیگر را شیربچه خطاب میکردند. معمولاً مسلح میبودند. پاکی، صداقت، وفا به عهد و قول ، دستگیری از ناتوانان، مهمان نوازی و سخاوت شعارشان بود. از راه کسب و کار ، رزق حلال به دست می آوردند، ثروت نمی اندوختن و پابند نام ننگ بودند.
طوریکه ملاحظه شد عشقری خود جوانمرد بود و با اکثر کاکه های کابل روابط نزدیک و دوستانه داشت، کتابفروشی مذکور مرکزرندان و خراباتیان روزگارش بود وی در بیتی از غنی نصواری که از زمرۀ کاکه های مشهور کابل بود، چنین یاد نموده است:([23]) 
دانم که غم عشق توبی نبشه نمیشد      از نزد غنی کپۀ نصوار گرفتم([24])
غنی نصواری از کاکه هایی بود که چپن و دستار ابریشمی و شال سرشانه یی خیل خانی و موره دوزی میپوشید او به نواختن رباب دسترسی کامل داشت و به سرودن شعر علاقمند بود. امیرعبدالرحمن خان به او حرمت میگذاشت. وی در برگشت امان الله خان از سفر اروپا، پارچه شعری را سرود که چنین است:
شکـر الله غازی اســلام پـناه        کــامیاب آمد زملــک اروپا
شد منور چـشم ما از دیدنش       تیغ زر آورد به فـرق دشمنش
کامیابش کن خدایا در جهان       از طفیل خواجۀ کون و مکان([25])
پسر غنی متخلص به پور غنی نیز شاعر بود که در این اواخر دیوان اشعارش چاپ و نشر گردیده است همین گونه مولانا خال محمد خسته و حیدری وجودی به صوفی عشقری ارادت داشتند و او را شاعر فطری میخواند. مولانا خسته در بسا مجالس اشعار عشقری را به خوانش میگرفت، و بیشتر این دو بیت عشقری را در هر کجا زمزمه میکرد.([26]) جاییکه گفته است:
تیشه کوهکن میزد سنگ این سخن میگفت      کار عشق دشوار است پشت گپ چه میگردی
آهــوان صـحرایی بـر عــیادتـش آیــنـــد     چشم یار بیمار است پشت گپ چــه میگـردی
  (دیوان ص 147)
حیدری وجودی در پاسخ سوالی راجع به شناخت و علاقۀ اش به صوفی عشقری چنین گفته: «من در دورۀ اول شعر و شاعری خود به اساس تمایل و ذوق فطری و نقدالحال خود اشعار صوفی عشقری و شایق جمال را زیاد میخواندم، کم و بیش از ایشان متأثر بودم و آن تاثیرات در اشعار آن دورۀ از زنده گی ام محسوس است... پیرامون آشنایی خود با صوفی صاحب عشقری که قبلاً نیز به آن اشاره نمودم، پیش از آنکه به کابل آمده باشم به اشعار صوفی صاحب بسیار علاقمند بودم و کسانیکه از کابل به پنجشیر می آمدند و با من آشنایی داشتند، پارچه های دلنشین و نغز او را به من می آوردند، و من آن غزلیات را با شور و شوق فراوان مطالعه مینمودم. اولین باری که یک غزل صوفی صاحب را به من آوردند وصف حالم بود و چنین است:
به رویت مویت از یادم نرفته     به مویت رویت از یادم نرفته
و مقطع آن این است.
چوبنهاد عشقری سر برلحد گفت     ســر زانویت از یــادم نــرفته
طبیعت زیبا و بدون تکلف اشعار عشقری، مرا به خود جذب مینمود به ویژه این شعر که در امریکا آن را شخصی به نام حافظ شیرازی نشر نموده بود، رسم و آدرس و شماره تیلفون مذکور را پیدا نمودم و با تماس تیلفونی او را متوجه اشتباهش ساختم. وی با درک این حقیقت در مقالۀ دیگری از حافظ تا عشقری اشتباهش را جبران نمود و آن شعر چنین است:
به این تمکین که ساقی باده در پیمانه میریزد       رسد تا دورما دیوار این میخانه میریزد
در نخستین روزهاییکه به کابل آمدم به سه شخصیت وارسته و بزرگ آشنا شدم، صوفی صاحب عشقری، شایق جمال و خال محمد خسته، اولین بار هنگامیکه به دکان صوفی صاحب در شوربازار کابل واقع گذر عاشقان و عارفان چوک سنگتراشی، رفتم موصوف تنها نشسته بود و صحافی میکرد. من کتابچۀ اشعار خود را نیز با خود برده  بودم که به وی نشان بدهم، بعد از احوالپرسی برایم گفت: از پنجشیر هستی؟ گفتم: بلی. و کتابچۀ خود را برایش دادم بعد از اینکه اشعار مرادید و آن را مرور نمود، خیلی تشویقم کرد و نام آن را «دیوان حیدری مجروح عشق» مانده بودم. فرمود مجروح نام آدم کلانی است و بعد ها دانستم که مراد وی از آدم کلان، همانا سید شمس الدین مجروح بوده است...»([27])
همینطور استاد بسمل و شایق جمال روز ها را در غرفۀ چوبی عشقری بیگاه میکردند، ایشان مصاحب و دوستان مشفق صوفی عشقری بودند.
استاد غلام محمد نوید اشعار آبدار عشقری را میستود، استاد بیتاب تصرف و اصلاح را در اشعار عشقری منع  قرار داده بود([28]).
صوفی عشقری از مرشدانی مانند: نورالمشایخ([29])، شمس الحق آغا، جناب نقیب صاحب، ضیاء المشایخ و سید جان آغا قدس الله به نیکی و احترام یاد میکرد.([30])
صاحب زاده سید بهاءالدین مشهور به بهایی جان با همان مقام عرفانی و تصوفی که داشت به نزد صوفی صاحب می آمد و میگفت: «هروقتی که ترا میبینم شعرم جاری میشود.»([31])
مختصر اینکه عشقری در سال 1229 خورشیدی بیست و دوسال داشت که برای اولین بار شعرش در مطبوعات کشور چاپ گردید.([32])شعر عشقری ساده، سلیس و روان است. وی در شعر بیشتر از زبان گفتار و اصطلاحات مروج روزمره و عامیانه بهره گرفته اشعارش جذاب و دلنشین است.
از عشقری یک دیوان به جامانده است که به قلم خودش ترتیب شده و به حیدری وجودی سپرده بود که هشت ماه پس از وفاتش تدوین و زیر نام «از خاک تا افلاک» در مطبعه کابل به چاپ رسید.([33]) بار دیگر دیوان عشقری در دو جلد به اهتمام نثار احمد نوری در 1367 ش حلۀ چاپ به تن کرده است همچنان مجموعۀ از سروده های حمدیه، نعتیه و منقبت های عشقری را در دفتری به نام «دل نالان» نیز نثار احمد نوری منتشر کرده و در سال 1364 خورشیدی گزیدۀ غزلهای عشقری به کوشش انجمن نویسنده گان افغانستان به چاپ رسیده است. همینگونه کلیات صوفی عشقری به اهتمام عبدالحمید وهاب زاده، در سال 1377 ش. در ایران اقبال چاپ یافته است.([34])
اگر چه کتابهای چاپ شده یکسان هستند، اما در برخی موارد اختلافات، کاهش ها و افزایش ها و افتاده گی ها در حروف و کلمات، کاستی ها و غلطی های چاپی در دیوان عشقری راه یافته است.([35])
عشقری در 9 سرطان  1358 خورشیدی به سن هشتاد وهفت ساله گی چشم از جهان پوشید و در شهدای صالحین شهر کابل به خاک سپرده شد.


[1] - محمد حنیف بلخی، پرطاووس، جلد دوم، انتشارات رسالت، کابل: 1381ش، 561.
[2] - صوفی غلام نبی عشقری، دیوان عشقری، با مقدمه و اهتمام نثار احمد نوری، انشارات تاج محل کمپنی، چاپ چهارم ، پشاور: 1369ش، ص 2 زنده گینامه.
[3] -در کتاب معاصرین سخنور، چاپ دوم سال 1386 خورشیدی اسم پدر عشقری محمد رحیم نگاشته شده اما به استناد کلیات صوفی عشقری به اهتمام عبدالحمید وهاب زاده و دیوان عشقری با مقدمه نثار احمد نوری نام پدر عشقری عبدالرحیم و اسم جد و یا پدر بزرگش شیر محمد میباشد.
موضوع را در 7/2/89 با جناب حیدری وجودی در میان گذاشتتم او نام پدر عشقری را عبدالرحیم و نام جدش را شیر احمد معرفی داشته و افزودند که تا هنوز سرای تجارتی شان به نام سرای شیر احمد موجود است. بنا بر این صوفی غلام نبی عشقری پسر عبدالرحیم قریب به صحت است.
مولانا خسته در معاصرین سخنور از معلم بودن عشقری چنین یاد کرده است: «در بدو تاسیس معارف در بعضی از مکاتب مرکز و اطراف به صنوف ابتدایی معلم بود» حالانکه عشقری از کم سوادی خود در اشعارش یاد آور شده و شکوه نموده است، و عبدالحیمد وهاب زاده در بخش زنده گینامه عشقری نگاشته است: «آنگاهیکه دلباخته تصوف میگردد بر همه داشته هایش بشت پا میزند و مدتی  را در سر گردانی میگذارند و شب ها در نور کمرنگ و بی رمق چراغ های تیلی به صبح می آورد و برای آموختن و خط نوشتن و خواندن پنج سال تمام جهد میکند.» بدین اساس معلم بودن عشقری محتمل به نظر میرسد
[4] - صوفی غلام نبی عشقری، دیوان عشقری، با مقدمه و اهتمام نثار احمد نوری، انشارات تاج محل کمپنی، چاپ چهارم ، پشاور: 1369ش، ص 2 زنده گینامه.
[5] - دانشنامه ادب فارسی، ص 697.
[6] - صوفی عشقری، کلیات عشقری، اهتمام عبدالحمید وهاب زاده، انتشارات علوی، ایران: 1375 ش، صفحه اول زنده گینامه
[7] - حیدی وجودی، ملاقات درکتابخانه عامه، برج جدی 1388 ش.
[8] - دانشامه ادب فارسی، ص 598.
[9] - همانجا همان صفحه.
[10] - صوفی غلام نبی عشقری، دیوان عشقری،به اهتمام نثار احمد نوری، جلد اول انتشارات قصه خوانی پشاور: 1369ش، ص 11.
[11] - سر محقق محمد آصف گلزاد، لحظاتی در خلوتگاه اندیشه صوفی عشقری، مجله خراسان شماره، 58، کابل: 1383 ش.ص.
[12] -همانجا ، ص 38.
[13] - همانجا، ص 39
[14] - دانشنامه ادب فارسی، جلد سوم، ص 698.
[15] - دیوان عشقری، ص3.
[16] - دیوان عشقری، ص4.
[17] - مجلۀ شماره، 58، خراسان، ص 40.
[18] - کلیات صوفی عشقری، سخنی در مورد شخصیت عشقری، ص 4.
[19] - مولوی صاحب سرای زرداد و با به داوود در پارک تیمور شاهی کابل دفن گردیده اند.
[20] - دیوان عشقری، ص 6.
[21] - همانجا، ص ص 7-9.
[22] - در جلد اول دیوان عشقری که با مقدمۀ نثار احمد نوری در سال 1369 ش چاپ شده اسم مجذوب گلبهاری (بابه خال محمد) و در صفحه 72 خاموشان گویا اثر عبدالحی خاکروب (بابه خان محمد) درج گردیده است. به منظور دانستن این موضوع گلبهار رفتم مرقد مذکور در شمال پارک جاییکه دریای سالنگ و پنجشیر یکجا میشود، موقعیت دارد. بالای دروازه ورودی زیارت ولوحه سنگ تربت موصوف بابه خان محمد نگاشته شده و در نزد مردم نیز زیارت مذکور به بابه خان محمد معروف است. بدین اساس اسم مجذوب مذکور بابه خان محمد بوده و صحت است.
[23] - معاون سرمحقق عبدلجبار عابد، عیاران و کاکه های افغانستان مجله کابلبانک، شماره 23و 34، کابل 1388ش، ص 88.
[24] - همانجا، ص 89.
[25] - محمد احسان اسیر، یادی از کاکه های کابل، مجله پگاه، شماره اول، کابل: 1386ش، ص 28.
[26] - دیوان عشقری، ص 13.
[27] - مجله شماره 23 و 24 کابلنانک، مصاحبه زیر عنوان نرگس چشم سیاه تو خوشم می آید، با حیدری وجودی، ص ص 79-80.
[28] - دیوان عشقری، جلد اول، ص ص 7- 12.
[29] - همانجا، ص 9.
[30] - کلیات صوفی عشقری، بخش زنده گینامه، ص 4.
[31] -همانجا، ص 5
[32] -شمس المشایخ از خانوادۀ مجددی پسر حضرت غلام قیوم(رح) از مرشدان مشهور شهر کابل بوده و در قبرستان مربوط خانواده واقع شهر کهنه دفن هستند. شمس المشایخ طبع شعری داشت و در شعر (بدیع) تخلص میکرد. (مزارات کابل ص  71)
[33] - کلیات صوفی عشقری، بخش زنده گینامه، ص 7.
[34] - همانجا.
[35] - مجله شماره 58، خراسان، ص 40.

No comments:

Post a Comment