Tuesday, January 31, 2012

معرفت ادبیات کشور ما از دیر زمانی با این جریان آشناست، که برای دنیای بشریت سر مایۀ خوب و ارزشمند معنوی به شمار می آید، به ویژه برای انسانهای معاصر که بیشتر متوجه گرایشهای مادی میباشند و به ارزش های معنوی توجه لازم را ندارند، شاید آشنایی با عرفان و فهم اصطلاحات عرفانی بتواند ما را به سوی دید وسعیتر که دنیای عشق، آزاده گی و انسان محوری است، رهنمون سازد.


معرفت
ادبیات کشور ما از دیر زمانی با این جریان آشناست، که برای دنیای بشریت سر مایۀ خوب و ارزشمند معنوی به شمار می آید، به ویژه برای انسانهای معاصر که بیشتر متوجه گرایشهای مادی میباشند و به ارزش های معنوی توجه لازم را ندارند، شاید آشنایی با عرفان و فهم اصطلاحات عرفانی بتواند ما را به سوی دید وسعیتر که دنیای عشق، آزاده گی و انسان محوری است، رهنمون سازد.
عرفان در همه جا انسان وارسته میخواهد که از تبعیض، تفرقه و تعلق های: رنگ، نژ اد و مذهب آزاد باشد. و با وجدان آگاه و خبیر از کینه و کدورت، بغض و دشمنی، غرور و تکبر، حرص و آز، طمع و توقع، ظلم و ستم، خود خواهی و جاه طلبی، هوا و هوس دوری جسته و برای کسب رضای دوست با قلب مملو از لطف و عطوفت دلسوزی و از خود گذری، عشق و محبت با مردم برخورد نماید. بدین منظور انسانها برای دست یابی به همچو ارزشهایی معنوی روش های را در پیش گرفته و توانسته اند به مراتبی از حقیقت دست یابند از جمله یکی آن معرفت (عرفانی) است که در لغت مفهوم شناخت و شناختن، بینش و بصیرت را افاده مینماید. این واژۀ از لحاظ اشتقاق لغوی (عرف و تعرف) بوده و هم خانواده معرفت، عارف و معروف است([1]) در جهانی که زنده گی مینماییم پراز رمز و راز است و عرفان علم رمز و راز و اسرار الهی است که بربندۀ مستعد از جانب او تعالی عنایت شده و بدان وسیله راز های پوشیده و نهان در عالم اسباب به عارف ظاهر و آشکار میگردد([2]).
به تعبیر دیگر: عرفان آزاد اندیشی، مناعت نفس و آراسته گی روحی و بی اعتنایی به ظواهر و تعلقات آن است.  در اصطلاح علم درک و فهم ذات و صفات حق تعالی بدون شک و شبه میباشد. طوریکه خدای متعال موجود واحد، فرد، ذات قایم و بی مثال و مانند است([3]) و معرفت شناسایی حق تعالی بر دل بنده از روی عنایت او که به خود شناساگر دانیده و علمی است که انسان را با اکسیر عشق از هستی ها نجات داده و به قلۀ فضیلت دانش و بینش عالی معنوی رهنمون میسازد.([4])
به عبارت دیگر، معرفت از راه تفکر در خود فرورفتن است، طوریکه تمام خوبی و بدی را تشخیص از زشتی ها اجتناب و به زیبایی ها توجه کردن، به شرع گردن نهادن و نشان الهی را از طریق ریاضت ومجاهدت درخود دریافت و اثبات واحد قهار است([5]).
آنچنان که پیامبر اسلام(ص) فرمود (من عَرَف نفسه فقد عرَفت ربه) مولانای بلخ آن را در بیتی چنین بازتاب داده است:
بهر این پیغمبرآن را شرح ساخت       هرکه خود بشناخت یزدان را شناخت([6])
بنابر حدیث مذکور معرفت نخست شناخت نفس خود و پس از آن شناخت پروردگار است. در بیت بالا هدف مولانا از شناخت خود، شناسایی جان (روح) انسان میباشد. که در زندان و قفس تن گرفتار شده و آن گوهر گرانبها یی است که انسان از شناخت و معرفت او بازمانده و خود را درپی به دست آوردن لقمه نانی سرگردان ساخته است. وقتی چشم حقیقت بین دل، با دیدۀ معنوی بازگردد و پرده ها از پیش رو برداشته شود، آنگاه همه چیز را درخود می یابد، اگر انسان از ظاهر به باطن و جوهر اصلی خود پی ببرد و از جهل و نادانی به سوی اخلاق و دانش برای فهم و شناخت حقیقت تلاش نماید و به آن دست یابد معرفت نامیده میشود.
به اساس توضیح فوق میتوان نوشت که معرفت جوهری از اسرار حق در دل بنده است و شرط آن خدمت روح و صفای دل میباشد و عارف باید خود را برای صیقل کردن آن مشغول سازد تا به الطاف پروردگار به معرفت حق که چراغ دلهاست برسد. و صیقل دل، جهاد با نفس است و جهاد با نفس را پیامبر اسلام در برگشت یکی از غزوات، جهاد اکبر گفته و فرموده است: «رجعنامن جِهادِ الا صغَِرالی الجهادِ الاکبر»([7]) ترجمه: برگشتم از سوی جهاد کوچک (جنگ با کفار و مشرکین) به سوی جهاد بزرگ (مبارزه با نفس). مولانای بلخ به رویت همین حدیث مبارک سروده است:
قدر جعنامن جهـادالاصـغریـم      یـا نـبی انـدر جـهـاد اکـبریـم
قوتی خواهم زحق دریا شگاف       تابه ناخن برکنم این کوه قاف
سهل شیری دان که صف ها بشکند     شیر آزاد آن که خود را بشکند([8])
از نظر مولانا، مبارزه با نفس از برای تصفیه دل مانند کوه را به ناخن کندن است در این راه استقامت و پایمردی به کار است. این تزکیه در چهار مرحلۀ معنوی: شریعت، طریقت، حقیقت و معرفت امکان پذیر میباشد. بدین سبب عرفا دایم به فراگیری علم میکوشند تا به واسطه علم بتوانند خواهشات نفس و حیله های آن را شناسایی کنند و به سرمایه معرفت آراسته گردند زیرا هر آن کس که خود و پروردگار خویش را شناخت به مقام معرفت رسیده است.
برای دست یابی به این مقام، سالک باید به هفده چیز دانا باشد و آن معرفت دنیا، معرفت کاردنیا، معرفت آخرت، معرفت کار آخرت، معرفت مرگ، معرفت شیطان ، معرفت امر و حیله شیطان، معرفت ملک، معرفت امر ملک، معرفت نبی، معرفت سخن نبی، معرفت ولی، معرفت سخن ولی، معرفت خود، معرفت امر خود ، معرفت خدا و معرفت امر خدا میباشد.([9])
شرایط معرفت، اخلاص، صدق، وفا، صبر، قناعت، توکل، تسلیم، شفقت، حرمت، خوف، رجا و زهد است. ثمر و نتیجۀ معرفت، محبت است، کسیکه معرفت نداشته باشد محبت هم ندارد.([10])
برخی از مشایخ گفته اند: معرفت دو نوع میباشد، یکی معرفت حق و دیگر معرفت حقیقت.
معرفت حق اثبات کردن یگانه گی پروردگار از روی صفات وی از راه استدلال بوده که درجه علما میباشد، و معرفت حقیقت (معرفت شهودی) مرتبه صدیقان و اصحاب مشاهده است، و مشاهده به معنای دیدن و در اصطلاح رویت حق در اشیاء بدون شک و شبه و یا رویت اشیاء به دلیل توحید است.([11]) پس حقیقت معرفت، شناختن معبود بوده و عطای خالق یکتا میباشد، البته اقرار به توحید معرفت عوام میباشد که از معرفت خاص جدا است. معرفت عام سهل و مبنای آن برهان و استدلال است، و معرفت خاص (شهودی) نسبت به معرفت عام مشکلتر و دارای سه مرحله: مشاهده، قرب وصعود از علم و مطالعه میباشد، سالک پس از سپری نمودن این سه مرحله به مقام معرفت (خاص الخواص)میرسد که شرح آن در عبارات و بیان نمی گنجد ورای احوال است، عارف در این مرحلۀ معرفت گم و صفای معرفت معلوم میباشد.([12]) که درک آن مشکل بوده و صفت این مقام آن است که کسی را به پروردگار راه نیست و خداوند(ج) را به هر چیز و هر کس راه است برای به سر رسانیدن  آن یک کار مقدماتی لازم است، پس مقدمۀ معرفت رو آوردن به خدا(ج) و متابعت عقل و نظر علم را بیان داشته اند([13]).
برخی از دانشمندان علم و معرفت را یکی دانسته اند، طوریکه به دیده آمد مشایخ رهروان معرفت را به دو بخش تقسیم کرده اند، یکی آن که از راه علم و استدلال به معرفت میرسند و میکوشند آنچه را از علم آموخته اند به معنای حقیقی آن دست یابند که درجه علما است. دوم آنها ییکه به معنای حقیقی دست یافته و به مقام معرفت شهودی رسیده اند، که مرتبه صدیقان است. فرق میان این دو را مؤلف کتاب گنج معرفت چنین بیان کرده است:
فرق علم و معرفت هم آشکار       عارفان باشند زنهار درقرار
علم احوال معرفت باشد همه       عارف معنی حق پر مشغله
علم ظاهر باشد استخفاف خلق      علم باطن بری از جامه دلق([14])
برای وضاحت بیشتر در رابطه به معرفت گفته هایی از مشایخ را نظاره میکنیم، از جمله حسن بصری ابراز داشته است: «معرفت آن است که در خود ذره یی از خصومت نیابی. از رابعه نقل شده که: معرفت روی به خدمت آوردن است، یزدانیار  فرموده: معرفت تحقیق دل است به واحدنیت حق تعالی. سیاری گفت: حقیقت معرفت آن است که جز او چیز دیگری در دلت خطور نکند، از ذوالنون مصری روایت شده که معرفت به سه وجه است یکی معرفت توحید و این عامۀ مومنان است، دوم معرفت حجت و بیان و این حکما، بلغا و علما را است. سوم معرفت صفات وحدانیت است و این اهل ولایت الله راست»([15]) همچنان شیخ عطار در سروده یی معرفت را اینطور به معرفی گرفته است:
چــون بتابد آفــتاب معـــرفت    از سپــهر این ره عــالـی صــفت
هریکی بینا شود بر قدر خویش باز یابد در حقیقت صدر خویش
سر ذراتش هــمه روشن شــود  گلخن دنیا بر او گــلشن شــود
هــرچه بیند روی او بیند مــدام  تــا یــکی اسرار بین گــردد تمام
صد هزاران مردگم گردد مدام  تــا یــکی اســرار بین گردد تمام
گر ز اسرارت شود ذوق پدید   هــر زمانت نوشود شوق پدید([16])
وی در جای دیگر عرفان را اینطور به وصف گرفته است:
خویش را در بحر عرفان غرق کن     ورنه باری خاک ره برفرق کن
هركــه مست عــالم عـــرفان بــود        برهمه خلق جهان سلطان بود([17])
طوریکه به دیده آمد علما و عرفا راجع به معرفت، مراحل و منازل آن اظهار نظر نموده اند و همه در یک مورد متفق هستند، که معرفت الطاف و عنایت حق است و لازمۀ آن بنده گی شایسته و زنده کردن دل به منظور رهایی از جهل و نادانی به سوی علم و دانش به خاطر شناسایی حق میباشد. هر کس که به این مقام نایل آمده باشد، او را عارف مینامند که طور مختصر در زیر به آن پرداخته شده است.


- علی امینی نژاد، آشنایی با مجموعۀ عرفان اسلامی، تهران: 1387 ش. ص 27.[1]
-دکتور محمد افضل بنوال، مختصری از ادبیات عرفانی، نشرات وزارت تحصیلات عالی، شماره نشر 693 نظر مؤلف صفحه الف.[2]
- شرح اصطلاحات تصوف، جلد نهم، ص 295.[3]
- مختصری از ادبیات عرفانی، نظر مؤلف، ص الف. [4]
[5] - شرح اصطلاحات تصوف، جلد نهم صفحه، 299.
[6] - مولانا جلال الدین بلخی، مثنوی معنوی با هفت کتاب نفیس نسخه     چاپ مطبعه دولتی، ص 314 بیت 31.
[7] - دکتور سید ضیاء الدین سجادی، مقدمه بر مبانی عرفانی و تصوف، چاپ یازدهم ، تهران: 1394ش، ص13.
[8] -مثنوی معنوی با هفت کتاب نفیس، ص 30.
- شرح اصطلاحات تصوف، جلد نهم، ص 307.[9]
-همانجا، ص 303.[10]
- شرح اصطلاحات تصوف، جلد 9، ص 290.[11]
[12] - همانجا از ص 296- 302.
[13] -همانجا، همان صفحه.
- عبدالمجید سپند، گنج معرفت، پشاور: 1381 ش، ص 52.[14]
[15] - شرح، اصطلاحات تصوف، ص 301.
[16] - همانجا، ص 306.
[17] - سرمحقق محمد آصف گلزاد، فرمانروای هفت شهر عشق، کابل: 1389ش، ص 13-

No comments:

Post a Comment