Tuesday, January 31, 2012

عارف این واژه در لغت به معنای شناسنده، دانا، صبور و شکیبا، حکیم ربانی و خدا شناس بوده و عرفا جمع آن است. در اصطلاح عارف کسی است که خدا(ج) او را به مرتبت شهود([1]) اسماء و صفات خود رسانیده باشد.


عارف
این واژه در لغت به معنای شناسنده، دانا، صبور و شکیبا، حکیم ربانی و خدا شناس بوده و عرفا جمع آن است. در اصطلاح عارف کسی است که خدا(ج) او را به مرتبت شهود([1]) اسماء و صفات خود رسانیده باشد.
گفته اند: عارف از آن جهت حق را عبادت میکند که او را مستحق و شایستۀ عبادت میداند و هدف از عبادت در نزدعارف ، اجر و ثواب، خوف و عذاب نیست.([2])
عارف شناسای حق را گویند به طریق کشف و شهود نه از راه عقل و استدلال به مدد وجدان و حال نه به طریقه قیل و قال، همچنان گفته اند: عارف کسی است که پروردگار او را به صفات، اسماء و افعال خود بیناگردانیده است، بنابر این عارف از دیده گوید و عاقل از شنیده.([3])
خواجه معین الدین چشتی فرموده: «عارف همه وقت محو عشق است و متحیر دراو و در طواف عظمت اوست و عارف کسی است، اگر در صحو و سکرُ رود غیر از حق سبحانه و تعالی چیز به یادش نیاید و عارف کامل را مرتبه است که هر چه در عالم تقدیر میشود به نظر ایشان می آرند و کمترین درجه عارف آن است که از عجب طاعت وحلاوت آن توبه نماید، عارف بایدکه از حق سبحانه وتعالی به هیچ چیز برنگردد و راحت خود را در عبادت او داند عارف را سه رکن است: اول غیبت، دوم تعظیم، سوم حیا.»([4])
ذوالنون مصری گفت: «اگر خدای را خاصه گان اند عارفان اند و عارف هر ساعتی خاشع تربود زیرا که به هر ساعتی نزدیکتر بود، عارف بیننده بود بی علم و بی عین و بی خبر، بی مشاهده، بی صفت و بی حجاب، ایشان، ایشان نباشند گردش ایشان به گردانیدن حق بود سخن ایشان سخن حق بود، که بر زبانهای ایشان روان گشته و نظر حق بود بردیده های ایشان راه یافته، و عارف لازم یک حال نبود که از عالم غیب هر ساعتی حالتی دیگر بر وی می آید لاجرم صاحب حالات بود نه صاحب حالت و عارف خایف میبایدنه عارف واصف، یعنی وصف میکند خود را به معرفت اما عارف نبود اگر عارف بودی خایف بودی و گفت ادب عارف برتر همه ادب ها بود زیرا که او را معرفت مؤدب بود»([5]).
ابو تراب نخشبی گفت: «عارف اوست که چیزی او را تیره نکند و همه چیز بدو روشن گردد.»([6]) بایزید در مورد چنین ابراز نظر نموده است: «عارف کسی است که از ذکر حق سستی نمی کند و از حق او تعالی کوتاهی نمی کند و به غیر او انس نمی گیرد.»([7])
جنید در این رابطه اظهار داشته: «عارف کسی است که حق از سرش  ناطق بود در حالیکه خود خاموش است و عارف را سه علامت است، اول مشغولی دل به فکر، دوم مشغولی تن به خدمت، سوم مشغولی چشم به قربت»([8]) به رویت مقالات شمس: «عارف آن است، که دنیا را به نزد او خطر نبود و عقبا را به نزد او اثر نبود و مولا را به نزد او بدل نبود»([9]).
عرفا را به دو گروه بخشبندی نموده اند. نخست عارف به نفس که در مجاهده و ریاضت مصروف میباشد، دوم عارف به رب، که مصروف خدمت عبادت و جلب رضای حق است و ابن عربی گوید: عارف کسی است که خداوند خود را بر او بنمایاند و حالاتی بر او ظاهر گردد که معرف حالی اوست و فرق بین عارف و مؤمن در این است که مؤمن به نور خدا نظر میکند و عارف به خدا مینگرد مؤمن را دل است و عارف را دل نیست، دل مؤمن به ذکر خدا آرامش می یابد و عارف به ماسوای حق آرامش ندارد([10]).
از نظر ابن عربی عارفان سه گروه هستند: اول آن که بنابر غلبۀ حق از وجود خویش بیخیر و در حق مشغول اند، دستۀ دوم در حالت و جذبه به سر میبرند، که حق ایشان را به حفظ و پناه خویش قرار داده و سرپرستی مینماید. گروه سوم به عنایت پروردگار از عرف و عادات بیرون شده سکوت اختیار کرده و یا سخن میگویند که هر دو حالت در نزد شان یکی میباشد، زیرا اگر سکوت کرده اند سکوت شان از برای خدا(ج) است و یا اگر سخن گفته اند از جانب او سخن میگویند، چرا که عارفان دراین مرحله جز حق چیزی را نمی بینند.([11])
تا پیش از ابن عربی آنچه که در عرفان مطمح نظر بوده همان عرفان کشفی و ذوقی میباشد و در رابطه به عرفان علمی و نظری توجه لازم صورت نگرفته بود، اما پس از شهاب الدین یحیی سهروردی معروف به شیخ اشراق و ابن عربی در مورد عرفان وروشهایی مربوط به آن آثار و کتبی تألیف و تصنیف شد که به شرح رموز و معنای اشارات مشایخ پرداخته اند و مسایل چون: ریاضت، سلوک، مجاهدت، ذکر، مرید، مراد، وقت، حال، مقام و امثال آن را توضیح کرده اند. پس از این عرفان اسلامی در ابعاد مختلف و جنبه های گوناگون رشد و شگوفایی یافت و در کنار عرفان عملی و ذوق که در بر گیرندۀ راه و روش وطی منازل سیر و سلوک غرض کسب حال و رسیدن به مقامات زیر نظر شیخ و یا مرشد جهت رهایی از بلاهای نفسی ، شهوت، هوا و هوس و زندان تن بود([12]) عرفان نظری شکل میگیرد.
عرفان نظری آن است که سالک پس از پیمودن عرفان عملی در سیر طریقت به اساس ریاضت و  مجاهدت به رهنمایی استاد و مرشد حجاب ها را از پیشرویش بر میدارد و واقعیت ها را به صورت عین الیقین و حق الیقین مشاهده مینماید. هر گاه این مشاهدات را بیان و یا باز تاب زبانی دهد و یا آن را تحریر نماید عرفان نظری شکل میگیرد. محتوای عرفان نظری هستی شناسی عرفانیست که در آن روابط بنده با خداوند(ج) و اسماء صفات و مظاهرش بیان میگردد. عنصر اساسی عرفان نظری بیان و توضیح است که از راه شهود حاصل گردیده و نتیجه مشاهدات عارف است. بدون عرفان عملی رسیدن به حقیقت دشوار به نظر میرسد، اما برخی اشخاص استثنایی وجود دارد که از طریق عرفان نظری به حقایق و معرفت دست یافته اند و آن شامل کسانی  میشوند که با پروردگار مناسبت و روابط ذاتی داشته و به عنایت یزدان به شهود حقایق رسیده اند.([13])
همین گونه در عرفان اسلامی بحث های کلیدی در ابعاد مختلف مانند: عرفان و تصوف، شریعت و طریقت، علم ، معرفت و ... وجود دارد که شماری علم و معرفت، عرفان و تصوف را یکی پنداشته و برخی آن را جدا شمرده اند، برای وضاحت بیشتر از هر کدام این واژه ها به طور فشرده وگذرا تعریفی ارایه میداریم. نخست بیتی از مولانای بلخ را به نظاره میگیریم که تفاوت میان دانشمند، صوفی و عارف را روشن ساخته است:
دفتر صوفی سواد و حرف نیست       جز دلی سپید همچون برف نیست
زاد  دانــشــمنــد آثـــار قــلــم      زاد صـــوفـــی جیت انـوار قــدم
دانش انوار است در جان رجال     نی ز راه دفتر و نی قیل و قـــال([14])


[1] - مشهود به معنای حاضر شده گان و شاهدان است در اصطلاح سالکان رویت حق است به حق که خودش وهمه موجودات  جز الله از نظر ش بر خاسته باشد، هرچه بیند حق بیند و هرچه داند، حق داند، شهود حضور دل است و هرچه به دل حاضر باشد دل نیز به او حاضر باشد. در شهود عرفانی بیش از یک مشهود نیست چون که رجوع همه اشیا به اوست پس پنهان و پیدا جز یک نیست پنهان عبارت از عالم غیب و پیدا عبارت از عالم خلق و شهادت است در این خط بدون رهبر متصف به کمال (اولیأالله) رسیدن مشکل است.
-حسن عمید، فرهنگ فارسی عمید، جلد دوم ص 1417.[2]
[3]- دکتور جواد بخش ، فرهنگ نوربخش، جلد ششم، تهران: 1369 ش. ص 86.
- میرزا لعل  بیگ لعلی بدخشی القدس ثمرات القدس من شجرات الانس، به تصحیح دکتور سید کمال حاج سید جوادی، تهران: 1376 ش. ص 157؛ 159.[4]
- فریدالدین عطار نیشاپوری، تذکرة الاولیاء، به سعی و اهتمام اقل عباد و نیکلسون، ایران 1370، صفحه 126 و 127. [5]
- فرهنگ نوربخش جلد ششم، ص 88.[6]
- همانجا[7]
[8]- همانجا ، ص 89.
- همانجا.[9]
- دکتور گل بابا سعیدی، فرهنگ اصطلاحات عرفانی ابن عربی، ص 509. [10]
- شرح اصطلاحات ابن عربی، ص 509.[11]
- دکتور حسین سعیدی، عرفان در حکمت اشراق، تهران: 1380ش، ص 120.[12]
- علی امینی نژاد، آشنایی با مجموعۀ عرفان اسلامی، تهران» 1387ش، ص 52. [13]
- شرح اصطلاحات تصوف جلد         ص 298.[14]

No comments:

Post a Comment