عالم و عارف : در نزد برخی علما معرفت عبارت از علم است، هرکسیکه از راه علم خداوند متعال را
به اسماء و صفاتش بشناسد و به آن با ورمند باشد، او امر حق تعالی را به جا آورد از
بدیها بپرهیزد و، دلش همیشه مصروف یاد حق باشد، از نظر صوفیه عالم نامیده میشود.
به عبارت دیگر: عالم به معنای دانا مقابل جاهل بوده و جمع آن علما میباشد و به کسی
اطلاق میگردد که بر ذات، اسما و صفات پروردگار
از طریق علم آگاه باشند نه از طریق شهود.([1])
هجویری در باب علم توحید،
علم ذات و علم صفات خداوند(ج) مفصل بحث نموده، و راجع به آموختن علم به
منظور نجات از جهل دلایل مقنع ارایه داشته و جهل را قرین به کفر دانسته است. موصوف
افزوده که جمله مشایخ تصوف و عرفان به آموزش و فراگیری علم تاکید داشته و متفق
النظر هستند. همچنان به رد گفته هایی که علم بر عمل و یا عمل بر علم افضلتر است
پرداخته و در نتیجه ابراز نموده است که هر کدام در جایش زیباست، زیرا اگر علم
ندانیم چطور عمل نماییم و اگر علم بدانیم و عمل نه کنیم باز هم خطا است، پس علم با
عمل می باید و هر دو لازم یکدیگر هستند. در نزد تعدادی از متصوفین، عالم به کسی
گفته میشود که از طریق علم بر ذات، اسماء و صفات خداوند(ج) آگاه باشد،
نه از طریق شهود.
اما عارفان به این امر حق «ما
خلقت الجن ولانس الالیعبدون»([2]) سر نهاده برای کسب و حصول
رضای حق به طوریکه شایسته است مصروف عبادت و بنده گی هستند و میکوشند از این طریق،
دل را جایگاه معرفت حق سازند، معیار و ارزش هر چیز در نزد عرفا فقط معرفت است و هر
کس که از معرفت بی بهره باشد پیش آنها بی بهاو بی ارزش میباشد و عارف بینندۀ انوار
و تجلی حق است و تجلی عبارت از ظهور ذات و صفات است.
اصطلاح عارف از قرن سوم
هجری بدینسو معمول گشته و به رویت کتاب مبانی عرفانی برای اولین بار این واژه را
با یزید بسطامی به کار برده و در مورد عارف و عالم اظهار نظر نموده است که: «عارف
معروف را بیند و عالم با عالم نشیند، عالم گوید من چه کنم، عارف گوید او چه کند» ([3]) عرفا از قرن سوم تا امروز در
تلاش و فراگیری علم بوده اند، به وعظ و تدریس و ارشاد پرداخته وبا بیدادگری های اجتماعی مبارزه کرده و آثار ارزندۀ
از خود به جا گذاشته اند. رهروان سیروسلوک عرفانی علما را به دو گروه بخش بندی کرده
اند. علمای ظاهر و علمای باطن.
1- علمای ظاهر را به نام
علمای رسوم نیز میگویند و در اصطلاح صوفیه شامل علمایی میگردد که علم آنها محدود
به علم شریعت باشد و از ظاهر کلمات کتاب الهی بهره مند هستند. علمای ظاهر را نیز
به سه بخش تقسیم نموده اند: مفسران، محد ثین و فقها([4])
2- علمای باطن آنهاییکه از راه علم سیرو سلوک،
ریاضت و مجاهدت به حقیقت رسیده و دو گروه
اند، یکی صوفیه و دیگر عُرفا. که در جایش به معرفی گرفته شده است.
مختصر اینکه عارف همیشه
میکوشد با کشف شهود و اشراق به حقایق برسد و به علوم ظاهر و باطن دست یابد و آن چه
راکه عالم، حکیم و فیلسوف با عقل و منطق واستدلال درک میکند، او از راه معرفت می
بیند و معاینه میکند، حکایت و ملاقات ابو علی سینا و ابوسعید ابوالخیر در این مورد
میتواند گواه خوب بر این ادعا باشد. روایت است: که: ابوعلی سینا و ابوالخیر مدت سه شبانه
روز بایکدگر خلوت کرده و سخن گفته اند و پس از سه شبانه روز از هم جدا شدند
و به سوی شاگردان و مریدان خویش برگشتند.
شاگردان از بوعلی پرسیدند
که ابوالخیر را چگونه یافتی؟ در جواب گفت: آنچه را که من میدانم او می بیند، همین
طور از ابوسعید ابوالخیر پرسیدند که ابن سینا را چگونه یافتی؟ گفت: آنچه را که من
میبینم او میداند.([5])
از ملاقات ایشان نتیجه
میگیریم که عالم مفتخر به دانش و عارف صاحب بینش معنوی است. عالم در مقام علم
الیقین و عارف در مقام عین الیقین قراردارد و از لحاظ مرتبه، مقام عارف والاتر از
مقام عالم است اگر چه هر دو لازم و اکمال کننده همدیگر است. این هم بیتی در زمینه:
رتبه عالم بود علم الیقین خاصۀ عارف بود عین الیقین.([6])
No comments:
Post a Comment