دل، دلدار و دلبر : دل يا قلب، عضو درون بدن انسان است كه در جانب چپ سينه قرار دارد و مبدأ دوران
خون در تمام بدن میباشد([1]). در اصطلاح تصوف محل اسرار و
انوار حق است كه به سبب جذبة معنوي بر او پديدار ميگردد. به بيان ديگر: دل آيينة
تيره است چون ز دوده شود ظلمت آن به نور
مبدل ميگردد.
دل: ذرات خانة راز ، درياي
عشق، سراي خلوت و مظهر اعلاي حق است، دل فرمانرواي شهر تن و محل تجلي حق است([2])، دل محل ادراك حقايق و مخزن
اسرار حق است و چشم دل ديدة جان است و تا سالك از هر دو جهان چشم برندارد به چشم
دل ديده نميتواند.
دلدار كنايه از بسط، گشايش
، سرور و محبت دردل است و دلبر صفت قابض، اندوه و محنت در دل سالك را گويند، كه در
اشعار عرفاي معاصر طور گسترده انعكاس يافته است :
دل رفت سوي يارمن ترسم
گرفتارش كند در كاكل از چاك جگر با شانه
همكارش كند([3])
* * *
كام دل يارب چه باشد اين
دل ناكام را كز تقاضا مرگ داند يك نفس آرام
را ([4])
*
* *
تا به كي دل ميبري تو بار
اندوه و غمش قامتت را دال كردي عاقبت
كردي خمش([5])
*
* *
گفتني هايي كه دارم دل همي
گويد بگو نيست آنكس تا بگويم محرم اسرار
كو([6])
* * *
ايـــدل اسير خنجر بيــــداد
كـــيستي هر لحظه در تپيدن و دريــــاي
كيستي ([7])
* * *
در بيخودي دل باختم اصل
خودي را يافتم بيرنگ شدم از رنگها، از
نور او بيناستم([8])
***
مــر از دوستـــان دارد
جــدا دل ندانم تا چـه دارد مدعــا دل
زليخا روي يوسف ديده ميگفت محبت كاه باشد كهر با دل ([9])
دلدار :
دلدار بود همدم و همخانه
ام امــــروز نـــازد به فلك كلبة
ويرانه ام امـــروز
دلدار طلب دارد دل را كــــه
طرب دارد عـــشق رخ رب دارد جـــوياي لقــا باشد([10])
* * *
براي ديــدن روي تــو اي
دلــدار مــي آيم گهي مخمور گهي
خمار گهي سر شار مي آيم
***
اين اميد از بخت خود كي
دارم اي دلدار من در جهان يك لحظة
خشنود و مسرورت شوم([11])
* * *
جــز بوسه زدن بر در دلـــدار
فـــتادن وين آرزويم بر دل و كار دگرم نيست([12])
***
ز اندم كه وصف قامت دلدار
كرده ام در انجمن قيامت از اين كار كرده ام ([13])
بازتاب دلبر را در ابيات
زير مشاهده ميكنيم:
اي دوستان اي دوستان من
خويشتن گم كرده ام تا دلبر يكدانه
را در انجمن گم كرده ام([14])
* * *
* * *
چو گشتم عاشق رويت الا اي
دلبر جاني به دو زلف سمن سايت من پيچيده
مي جوشم([16])
No comments:
Post a Comment